متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

فیلم‌ نامه فیلمنامه سقوط آزاد | نگین کجوئیان کاربر انجمن یک رمان

NEGIN BARZAN~

نویسنده انجمن
سطح
33
 
ارسالی‌ها
2,143
پسندها
30,343
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام حق
فیلم‌نامه: سقوط آزاد
ژانر: #عاشقانه #اجتمایی #درام
نویسنده: نگین کُجوئیان
خلاصه: دختری به نام آزاده که زاده‌ی خرمشهر است، پدرش در جنگ شهید و مادرش در سانحه‌ی تصادف، از دست داد. دختری به نام سارا که اهل مشهد بود، او را در باغچه‌ای پیدا می‌کند و پیش خود می‌برد. کودک تنها یک پلاک بر گردنش داشت که اسم‌اش را بر روی آن هک کرده بودند.
"آزاده"
آزاده پس از بیست سال، به زادگاه‌اش برمی‌گردد و با اتفاقاتی روبه‌رو می‌شود. شاید عشق... شاید نفرت... شاید فقط یک بازی کودکانه‌ای که او را درگیر می‌کند و دلیلی می‌شود برای سقوط آزاد این پرنده!
شخصیت‌ها:
آزاده (شخصیت اصلی دختر)،سارا (مادر آزاده)، اتابک (همسر و پدر آزاده)، پائیز (دوست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : NEGIN BARZAN~

NEGIN BARZAN~

نویسنده انجمن
سطح
33
 
ارسالی‌ها
2,143
پسندها
30,343
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #2
خرمشهر-سال ۱۳۵۴-بعد از ظهر
***
گریه‌های کودک در صدای بمب‌ها گم شده بود. مردم با عجله از آن منطقه دور می‌شدند و به کسانی که مجروح شده بودند، کمک می‌کردند. نیروی بعثی، همراه با تانک‌های بزرگی، وارد کوچه‌ی وسیع و طولانی می‌شود. هق‌هق کودک‌، بلندتر می‌شود و دستان کوچک‌اش را که از قونداق سفیدش که اکنون سیاه و کثیف شده بود، بیرون آورده و تکان می‌داد.
زنی با دو، از کنار کودک گذر کرد و گه‌گاهی به پشت‌اش نگاه می‌کرد. آب دهان‌اش را با صدا بلعید و ترسیده به نیروهای دشمن، نگاه کرد.
یک دفعه، پایش در به لبه‌ی باغچه‌ای که کودک در آن بود، گیر کرد و با زانو، بر روی زمین افتاد.
سارا: لعنتی! الان باید می‌افتادم؟
سارا با عجله بلند شد که ناگهان صدای هق‌هق کودک را شنید. با عجله سرش را برگرداند و اطراف‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN BARZAN~

NEGIN BARZAN~

نویسنده انجمن
سطح
33
 
ارسالی‌ها
2,143
پسندها
30,343
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #3
مشهد-‌یک ماه بعد-ساعت نه صبح
***
سارا با لبخند مشغول چیدن میز بود که با صدای زنگ درب واحد، به خودش می‌آید و دست از چیدن می‌کشد. موهای مشکی‌اش را پشت گوش‌اش می‌فرستد و شالی که روی مبل وسط سالن بود، برمی‌دارد و بر روی سرش می‌اندازد.
به سمت درب می‌رود و از چشمی، به آن‌طرف می‌نگرد که چشم‌اش به خانم همسایه که "سمیه" نام داشت، می‌افتد. با لبخندی که بر لب داشت، در را باز می‌کند.
سارا: (با لبخند) سلام سمیه خانم! خوبید انشاالله!
سمیه: (با مهربانی) سلام به روی ماه‌ت دخترم! خیلی ممنون! دخترت خوبه؟
سارا: (سرش را تکان داد) بله، دست بوسه!
سمیه: الهی شکر! (به ظرفی که در دست‌اش بود اشاره کرد) بفرمائید مادر، آش نذریه، برای برگشت پسرم از جبهه‌ست!
سارا دست‌اش را دراز کرد و ظرف آش داغ که بخارش مشخص بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : NEGIN BARZAN~

NEGIN BARZAN~

نویسنده انجمن
سطح
33
 
ارسالی‌ها
2,143
پسندها
30,343
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #4
مشهد-سه سال بعد-ساعت هفت شب
***
آزاده تاتی‌تاتی کنان، راه می‌رفت و سارا درردل قربان‌صدقه‌ی تک دخترش می‌رفت. لبخند از لب‌هایش کنار نمی‌رفت و با عشق به کودک نو پای خود می‌نگریست. بعد از آمدن آزاده، عشق و علاقه در خانه‌اشان بیش از پیش شده بود؛ عشقی که اتابک به همسر و فرزند کوچک‌اش می‌داد، ستودنی بود.
زنگ خانه به صدا در آمد و سارا با تعجب، موهایش را که روی شانه‌ی راست‌اش ریخته بود، به پشت‌اش ریخته و از جای برخاست. آزاده را از روی زمین بلند کرد و در آغوش گرفت. شال سرمه‌ای‌ای از چوبلباسی چوبی کنار در، برداشت و بر روی موهایش انداخت. در را باز کرد و شوکه شده به فرد روبه‌رویش خیره ماند.
سارا: (با شوک) تو... تو... تو این‌جا چی کار می‌کنی؟
پوزخندی بر لب‌ گوشتی پسر نشست و به آزاده خیره شد.
پسر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN BARZAN~

NEGIN BARZAN~

نویسنده انجمن
سطح
33
 
ارسالی‌ها
2,143
پسندها
30,343
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #5
سارا با فکری مقشوش، آزاده را تکان‌تکان می‌داد و کم‌کم، کودک چشمانش بر روی هم افتاد و به‌خواب رفت. سارا، دستی بر پیشانی عرق کرده‌اش کشید و به سمت اتاق دخترش رفت. آزاده را بر روی تخت گذاشت و پتوی کوچک و طرح گل‌اش را رویش انداخت. با لبخندی تلخ، به کودک نگریست و چشمانش از اشک پر شد.
سارا: (زمزمه‌وار) اگر یک روز برسه که تو حقیقت‌ها رو بفهمی، چی به‌سرم میاری؟ هم تو، هم بابات! ولی من بی‌گناه محاکمه می‌شم!‌ قول میدی تا آخرش پشت مادرت وایسی دخترم؟‌ من فردا خیلی به کمکت نیاز دارم!‌ پشتم باش دختر مادر!
اشک از گوشه‌ی چشم‌اش سرازیر شد و بر گونه‌ی سفیدش ریخت. اشک قل خورد و بر روی صورت کوچک آزاده افتاد.
(دوربین جلو می‌رود و بر روی صورت آزاده زوم و می‌کند و ناگهان، صفحه سیاه می‌شود.)
***
مشهد-بیست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN BARZAN~

NEGIN BARZAN~

نویسنده انجمن
سطح
33
 
ارسالی‌ها
2,143
پسندها
30,343
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #6
دست‌هایش را از دور شانه‌ی آراز گشود و با لبخندی که هنوز بر لب‌هایش بود، نگاه‌اش کرد.
آزاده: (با لبخند) داداشی، خیلی دوستت دارم ها!
آراز: (با ابروهای بالا رفته) ما بیشتر آباجی!
لبخند نمکی‌ای بر لبان دخترک نشست و از آراز دور شد. به میز صبحانه‌ی پر از مخلفات نگریست و سوت بلندی زد.
آزاده: ایولا! یادم باشه فردا به شایان بگم بیاد بگیرتت!
آراز پشت چشمی نازک کرد و نگاه از خواهر زیبایش گرفت. با عشوه، دستان‌اش را در هوا تکان داد.
آراز: (با صدای نازک) اِوا! خواهر! من فعلاً قصد ازدواج ندارم! می‌خوام ادامه تحصیل بدم!
آزاده با تمسخر نگاه‌اش کرد.
آزاده: (با تمسخر) حتماً می‌خوای آشپزی رو ادامه بدی!
آراز جدی شد و ابروهایش را در هم کشید.
آراز: (با لحن خودش) آره! مگه چه عیبی داره؟ این همه مرد که آشپزن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN BARZAN~

موضوعات مشابه

عقب
بالا