متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان‌شات رمان روحش بود که دستانم را گرفت | سارا خیرآبادی (گل سرخ صحرا) کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع sara kheirabadi
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 532
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

sara kheirabadi

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
757
پسندها
6,447
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد رمان: 3296
ناظر رمان:
prrstoo P A R I
نام رمان:روحش بود که دستانم را گرفت
نویسنده:ساراخیرآبادی{گل سرخ صحرا}
ژانر:#فانتزی، #اجتماعی، #عاشقانه، #طنز
خلاصه:تمام داستانمون از اونجایی شروع میشه که یک رویا برای دونفر میشه؛ رویایی شیرین، که دوتا انسان رو بهم پیوند میزنه، رویایی که اون ها رو با واقعیت‌های زندگی روبه رو میکنه، معنی عشق حقیقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پیوست‌ها

  • IMG_20210116_142000_593.jpg
    IMG_20210116_142000_593.jpg
    108.7 کیلوبایت · بازدیدها 1

sara kheirabadi

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
757
پسندها
6,447
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #2
مقدمه:
"وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود و در تمام شهر
قلب چراغ‌های مرا تکه‌تکه می‌کردند. وقتی چشم‌های کودکانۀ عشق مرا
با دستمال تیرۀ قانون می‌بستند و از شقیقه‌های مضطرب من فواره‌های
خون به بیرون می‌پاشید، وقتی دیگر زندگی من هیچ چیز به‌جز تیک تاک
ساعت دیواری، دریافتم باید...باید... باید...دیوانه‌وار دوستت بدارم.
«فروغ فرخزاد»
چشمام رو باز کردم. تو مکانی بودم که در اون نخوابیده بودم؛ ولی مکانی بود که چشمام رو باز کردم. سالن بزرگ طولانی بود، سکوت همه جا رو فرا گرفته بود. شاید اگه بخوام اون مکان رو تعریف کنم، بشه گفت شبیه سالن‌های رومی‌ها تو گذشته بود. رنگ طلایی ستون‌ها با کف مرمرین و سفید، فضای آرامش‌بخشی رو درست کرده بود. همون‌جور که تو سردرگمی داشتم زمان رو می‌گذروندم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara kheirabadi

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
757
پسندها
6,447
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #3
- واقعاً احمقی، چرا فکر می‌کنی من الان تو شرایطی هستم که به تو دروغ بگم؟
- خب برام اثباتش کن.
- نیازی نیست من اثباتش کنم، چون از قبل اثبات شده فقط تو بهش توجه نکردی.
- میشه درست یا کوچه بازاری صحبت کنی؟ من از این چیزای فلسفی سر در نمیارم.
- می‌خوای این‌جوری بگم؟ هی یارو اینجا اون دنیا‌ی بالایی‌هاست؛ ولی هنوز مشخص نیست مرده‌ایم یازنده ایم؛ یعنی خواب نباتی، یا اگه این هم نمی‌فهمی این هم به این مدل بگم؛ یعنی تنه لشت داره هنوز نفس می‌کشه؛ ولی بالا خونت اجاره داده شده به این دنیا اوکی؟
- ها حالا شد. ولی یه‌چیزی، میشه این مسخره‌بازی رو تموم کنید؟ باز اون دوتا الدنگ اومدن که بریزن شروان، شارونا بیاید بیرون بسه. دیگه.
روم رو برگردوندم سمت دختره که دیدم با دهن و باز قیافه‌ یه ور داره نگاهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara kheirabadi

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
757
پسندها
6,447
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #4
حسابی که فحش خوردم، تازه فهمیدم ماجرا از چه قراره. دستم رو بردم بالا گفتم:
- بابا تسلیم! فکر کردم دارم خواب می‌بینم.
- تو غلط می‌کنی که خواب می‌بینی. مردیکه چشم‌چرون. تو خواب هم اجازه این اضافه‌کاری‌ها رو نداری. پاشو بیا رو صندلی بشین تا عزرائیل نیومده ببرتت.
- میشه بگی الان موضوع ما چه ربطی به عزرائیل داشت؟
- او پس خبر نداری؟ هیچی ولش کن.
- چی چیو ولش کنم؟ بگو ببینم ماجرا از چه قراره؟
- ببین تو که زبون این آدم‌ها رو بلد نیستی، خودتم که از چیزی خبر نداری، به نظرت بهتر نیست که وایسی ببینی چی میشه؟
- یه چیزی بهت بگم، این رو بدون شاید آی‌کیوم پایین باشه؛ ولی تو وجودم یه حسی به اسم «به این تو این لحظه اعتماد نکن، یه ریگی تو کفششه» هستش که از آی‌کیوی تو قوی‌تره، زور بازوم هم از تو بیشتره. پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara kheirabadi

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
757
پسندها
6,447
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #5
- راه خروج از اینجا، داشتن یه کارته.
- میشه یه مقدار کامل‌تر توضیح بدی؟
-واسه چی توضیح بدم، وقتی که نداریمش؟
- واسه اینکه پاشم برم پیداش کنم تا از این خراب شده بریم بیرون.
- یه کارت بازیه که مشکیه، با نوشته‌های طلایی. حالا پیداش کن.
یه مقدار فکر کردم که دیدم مشخصات کارته چقدر آشناست؛ که یهو یاد دیروز افتادم بلند شدم و یه بشکن زدم. ناصر خسرو! آره! سریع جیبامو گشتم، پیداش کردم. تو تمام این مدت هم دختره داشت نگام می‌کرد. کارت رو گرفتم سمتش گفتم:
- ببین این نیست؟
تا کارت رو دید، چشم‌هاش گرد شد. یهو پرید بالا و گفت:
- ایول! بالاخره پیدا شد. از کجا پیداش کردی؟ ها؟ کی بهت دادتش؟
- یه دقیقه نفس بکش تا بهت بگم. رفته بودم ناصر خسرو کار داشتم، یه پسر بچه بهم این کارت رو داد.
- چشمم روشن! ناصر خسرو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara kheirabadi

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
757
پسندها
6,447
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #6
دختر هم ادامه حرفم رو گرفت و گفت:
- ببین آقای مالک، یا هر چی که هستی. من آرزو دارم، نذار ناکام برم اون دنیا. من تو دلم مونده که یک‌بار شراره‌های آتشم رو هفت رنگ کنم، ابروهام رو از ته بزنم، به پسرا تیکه بندازم. حالا اصلاً اینا رو ولش کن! بذار حداقل یک‌بار، یک‌بار گشت ارشاد منو بگیره.
تا این حرف رو زد، سرم رو برگردوندم عقب و گفتم:
- یعنی چی واقعاً؟ گشت ارشاد تا حالا نگرفتت؟
- گرفتن که، گرفته بابا، اون هم تا دلت بخواد؛ ولی هیچ‌وقت نتونستن ببرنم کلانتری. انقدر که رو مخشون رژه میرم، خودشون ولم می‌کنن یا در میرم.
- ایول بابا تو به درد من می‌خوری. بابام گفته اگه دفعه بعد بگیرنم، نمیاد سند بذاره تا بیام بیرون. انگار به جای سند خونه، سند پررویی تو رو پیدا کردم خوب چیزیه.
با این حرفم، قیافه پوکر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara kheirabadi

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
757
پسندها
6,447
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #7
نشستم سرِ‌جام داشتم فکر می‌کردم تا ببینم چجوری می‌تونیم از دست این مالک فرار کنیم که یهو یاد اول دبیرستانم افتادم. خودم خنده‌م گرفت که تو شرایط سخت یاد چه چیزایی میفتم. همین‌جور داشتم تو دلم به خودم بد و بیراه می‌گفتم که یهو لحظه نمایش خرکی من و جواد (جواد دوستشِ) سر کلاس دینی از جلوی چشم‌هام رد شد!
جواد: عنترِ بوزینه! ده بار گفتم مالک نمی‌خنده بعد هی تو میای وسط نمایش خنده شیطانی می‌زنی.
- جواد خداوکیلی این خنده‌های منه که به نمایش رنگ و لعاب میده.
- خفه شو، بیا بریم نوبته ماست! ببین اگه بخندی کاریت می‌کنم که مرغای آسمون بهت بخندنا، نگی نگفتی!
یهو به خودم اومدم رومو برگردوندم سمت راننده داد زدم:
- مردیکه خرفت! خجالت نمی‌کشی که به ما دروغ میگی؟ نه خجالت نمی‌کشی؟ تو که مالک نیستی، این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara kheirabadi

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
757
پسندها
6,447
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #8
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا