- ارسالیها
- 447
- پسندها
- 5,120
- امتیازها
- 21,973
- مدالها
- 12
- نویسنده موضوع
- #21
چند ساعتی گذشت و به خانه رسیدم؛ در زدم و مرد به سرعت در را باز کرد و از دستم گرفت و مرا به داخل کشید و با عصبانیت گفت:
- چرا دیر کردی؟
- متأسفم، صف شلوغ بود!
- با کسی که حرفی نزدی؟ راستشو بگو!
ضجهزنان گفتم:
- نه!
- اون پسر و دختر کی بودن پس؟
خشکم زد و روبه رویش تنلرزه گرفتم، حتماً میدانست تا نزدیکی روی زمین پرتم کرد و خیسی لباسم روی زمین میریخت! با صدای هول زده گفتم:
- به خدا به کسی چیزی نگفتم!
خم شد و دستش را بالا برد و از موهایم گرفت و به طرز وحشیانهای کشید و سمت تخت انداخت و عکسهای داخل گوشیاش را نشانم داد، من نفس زنان گریهام گرفت، با تخویف و انزار گفت:
- ابروی پدرت میره اگه بفهمن دختر معاون وزیر برای درس خوندن اومده و الان به چه کاری مشغوله! شباش یا نوشیدنیهاش؟
روبه...
- چرا دیر کردی؟
- متأسفم، صف شلوغ بود!
- با کسی که حرفی نزدی؟ راستشو بگو!
ضجهزنان گفتم:
- نه!
- اون پسر و دختر کی بودن پس؟
خشکم زد و روبه رویش تنلرزه گرفتم، حتماً میدانست تا نزدیکی روی زمین پرتم کرد و خیسی لباسم روی زمین میریخت! با صدای هول زده گفتم:
- به خدا به کسی چیزی نگفتم!
خم شد و دستش را بالا برد و از موهایم گرفت و به طرز وحشیانهای کشید و سمت تخت انداخت و عکسهای داخل گوشیاش را نشانم داد، من نفس زنان گریهام گرفت، با تخویف و انزار گفت:
- ابروی پدرت میره اگه بفهمن دختر معاون وزیر برای درس خوندن اومده و الان به چه کاری مشغوله! شباش یا نوشیدنیهاش؟
روبه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش