- تاریخ ثبتنام
- 8/7/18
- ارسالیها
- 3,051
- پسندها
- 55,607
- امتیازها
- 69,173
- مدالها
- 41
- سن
- 18
سطح
38
- نویسنده موضوع
- #51
سرباز بغلی که صدایش کلفتتر بود گفت:
- میدونم! به کسی که اینو نوشیده هر دروغی بگی، حقیقت رو فراموش میکنه و فکر میکنه این دروغ خود حقیقته! خیلی خطرناکه!
آنها معجون نورانی با نور صورتی را درون جعبه گذاشتند. هیچ چیز جز نورهای رنگارنگ در اتاق دیده نمیشد.
- کلیدش کجاست؟
سرباز اولی گفت:
- شاید پیش ملکه جا گذاشتیم! صبر کن تا بیارمش!
و پس از گفتن این حرف، از اتاق خارج شد.
- منم باهات میام!
لوسی که از نبود سربازها در پوست خود نمیگنجید، به سرعت جلو رفت و معجون را از جعبه بیرون آورد.
- لوییس، بجنب!
قبل اینکه سربازها برسند، در تاریکی مخفی شدند، همینکه سربازها وارد اتاق شدند لوسی و لوییس دو پا داشتند، چهارتای دیگر هم قرض گرفته و فرار کردند. هنگام فرار کردن، پای لوییس بدشانس و کلهپوک به یک...
- میدونم! به کسی که اینو نوشیده هر دروغی بگی، حقیقت رو فراموش میکنه و فکر میکنه این دروغ خود حقیقته! خیلی خطرناکه!
آنها معجون نورانی با نور صورتی را درون جعبه گذاشتند. هیچ چیز جز نورهای رنگارنگ در اتاق دیده نمیشد.
- کلیدش کجاست؟
سرباز اولی گفت:
- شاید پیش ملکه جا گذاشتیم! صبر کن تا بیارمش!
و پس از گفتن این حرف، از اتاق خارج شد.
- منم باهات میام!
لوسی که از نبود سربازها در پوست خود نمیگنجید، به سرعت جلو رفت و معجون را از جعبه بیرون آورد.
- لوییس، بجنب!
قبل اینکه سربازها برسند، در تاریکی مخفی شدند، همینکه سربازها وارد اتاق شدند لوسی و لوییس دو پا داشتند، چهارتای دیگر هم قرض گرفته و فرار کردند. هنگام فرار کردن، پای لوییس بدشانس و کلهپوک به یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش