- تاریخ ثبتنام
- 8/7/18
- ارسالیها
- 3,051
- پسندها
- 55,624
- امتیازها
- 69,173
- مدالها
- 41
- سن
- 18
سطح
38
- نویسنده موضوع
- #31
مردم با شور و شوق وصف ناپذیر خود، به سمت خانههایشان فرار کردند و از ته دل فریاد خوشحالی سردادند!
گبریل که خوشحالی مردم را میدید، لبخندی روی لبهای باریکش نشست، کلاه خواب منگوله دار سبزش را از سر برداشت و باد را بین موهای بلندش حس کرد.
- من واقعاً معرکهام!
روی پشت بام خانه ساعتی زرد، خانههای گرد و مثلث را میدید که چراغهایشان خاموش میشود. آسمان پرستاره بود و سیارههای کهکشان را میشد به وضوح دید. حالا وقت خواب بود! پشت بام را پایین رفت و همینکه خواست روی تخت زردش غش کند، صفحه موقعیت شهر را دید.
- اون چی بود؟
چشمان خاکستریاش را چند بار با دست مالش داد.
- چی؟
جلوتر رفت و به دقت نقشه را بررسی کرد. شهاب سنگِ شهرِ آنها، در نقطهای از یک سیاره فرود آمده بود! چطور ممکن بود این اتفاق...
گبریل که خوشحالی مردم را میدید، لبخندی روی لبهای باریکش نشست، کلاه خواب منگوله دار سبزش را از سر برداشت و باد را بین موهای بلندش حس کرد.
- من واقعاً معرکهام!
روی پشت بام خانه ساعتی زرد، خانههای گرد و مثلث را میدید که چراغهایشان خاموش میشود. آسمان پرستاره بود و سیارههای کهکشان را میشد به وضوح دید. حالا وقت خواب بود! پشت بام را پایین رفت و همینکه خواست روی تخت زردش غش کند، صفحه موقعیت شهر را دید.
- اون چی بود؟
چشمان خاکستریاش را چند بار با دست مالش داد.
- چی؟
جلوتر رفت و به دقت نقشه را بررسی کرد. شهاب سنگِ شهرِ آنها، در نقطهای از یک سیاره فرود آمده بود! چطور ممکن بود این اتفاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش