دبیرستان بزرگشان با به صدا در آمدن زنگ پایان تفریح به سکوت نشست. بعد چند دقیقه استادان به سمت کلاسهایشان رفتند، برخیها به طبقه بالا و برخی دیگر کلاسشان همان طبقه پایین بود. آقای کاظمی مدیر دبیرستان که مردی جوان سی و پنج ساله بود، در اتاق مدیریت تنها ماند.
مانند همیشه سرش در گزارش کار معلمین بود! اتاق دفتر تقریباً مستطیلی شکل بود، و دور تا دور ان صندلی و میز برای استادان گذاشته شده بود.
با صدای در، آقای کاظمی سرش را از دفتر گزارش بیرون آورد و با صدای بم مردانهش گفت:
- بفرمایید.
در باز شد و سعید سلیمانی، شاگرد زرنگ مدرسه که رشته تجربی در پایه دوازدهم بود وارد دفتر شد:
- سلام آقا!
آقای کاظمی از اینکه او در کلاسش نیست تعجب کرد، آخر او پسر درستکار و درسخوانی بود:
- سلیمانی چرا سر کلاست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.