متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

فیلمنامه‌ی رمان فیلمنامه رمان شخصیت تکراری | *TaKi* کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع nasi_ag
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 414
  • کاربران تگ شده هیچ

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
*به نام حضرت دوست
که هرچه داریم از اوست*
نام اثر: فیلمنامه شخصیت تکراری
به قلم: نسترن آقازاده
ژانر: #اجتمایی #جنایی
خلاصه:آرسام از شخصیت‌های تکراری زندگی خود خسته شد بود پس به سراغ شخصت جدید وارد بازی روزگار می‌شود. او در این بازی گل به خودی می‌زند که همان گل او را از خواب بیدار می‌کند.​
 
امضا : nasi_ag

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #2
دبیرستان بزرگشان با به صدا در آمدن زنگ پایان تفریح به سکوت نشست. بعد چند دقیقه استادان به سمت کلاس‌هایشان رفتند، برخی‌ها به طبقه بالا و برخی دیگر کلاسشان همان طبقه پایین بود. آقای کاظمی مدیر دبیرستان که مردی جوان سی و پنج ساله بود، در اتاق مدیریت تنها ماند.
مانند همیشه سرش در گزارش کار معلمین بود! اتاق دفتر تقریباً مستطیلی شکل بود، و دور تا دور ان صندلی و میز برای استادان گذاشته شده بود.
با صدای در، آقای کاظمی سرش را از دفتر گزارش بیرون آورد و با صدای بم مردانه‌ش گفت:
- بفرمایید.
در باز شد و سعید سلیمانی، شاگرد زرنگ مدرسه که رشته تجربی در پایه دوازدهم بود وارد دفتر شد:
- سلام آقا!
آقای کاظمی از این‌که او در کلاسش نیست تعجب کرد، آخر او پسر درست‌کار و درسخوانی بود:
- سلیمانی چرا سر کلاست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : nasi_ag

nasi_ag

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
942
پسندها
18,479
امتیازها
41,073
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #3
سعید جلو رفت و صندلی را کنار کشید و نشست، آقای کاظمی هم روبه‌رویش نشست:
- خب می‌شنوم!
سعی از استرس اینکه بعد گفتنش بین آقای کاظمی و آرسام چه اتفاقی خواهد افتاد دستش را مشت کرده بود، آقای کاظمی که متوجه استرس شدید آرسام شد بود با ترس گفته:
-پسر لب باز کن! من که جون به لب شدم!
سعید برای بار دوم نفس عمیقی کشید:
- رستمی رو می‌شناسید؟! سامیار رستمی!
آقای کاظمی چند بار این نام را برای خودش تکرار کرد و یک‌دفعه با ترس گفت:
- همون که رفیق ساقی‌های محله؟! خو این چه ربطی به برادرزادم داره؟!
سعید سرش را به شانه تأیید تکان داد:
- خب آرسام چند وقته با اون می‌پره! امروز هم باهاش قرار مداری گذاشت.
آقای کاظمی با عصبانیت از جایش بلند شد:
- چه قراری؟!
از عصبانیت نمی‌توانست بنشیند، شاید هم استرس فراوان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : nasi_ag

موضوعات مشابه

عقب
بالا