متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه التیام زوال | ماه راد کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
65,248
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #21
برعکس تمام کلیشه‌های اطرافم که پرنس‌هایشان با کت و شلوار و کیف رمزدار ظاهر می‌شدند، او با لباسی سرتا پا اسپرت ظاهر می‌شود!
تک دکمه‌ی باز پیراهنش به جذابیت و مردانگیش می‌افزود و چرا لبخند نزد؟! معمولاً می‌بایست با دیدن این نیز صبحانه‌ی لعبت لبخندی به پهنای صورت فندقی من می‌زد اما خبری نشد!
- من صبحونه نمی‌خورم. کاری داشتی شمارم رو تلفن سیوِ، یک ساعت و نیم دیگه، رأس ساعت دخترم میاد. عملکردت بررسی میشه.
درحالیکه یک جایم می‌سوخت خیار خنکی در دهان گذاشته و با طعنه گفتم:
- آره اینجا حکومت نظامیه و خونه بابات نیست و اینا، اوکی بای!
اخم درهم می‌کشد و اصلاً هم جذاب نیست! بدعنق بی‌شعور.
با کوبش در شروع به خوردن می‌کنم و سپس مشغول سرک کشیدن در آن لانه می‌شوم!
 
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
65,248
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #22
بعد از تکمیل فضولی‌هایم، موهایم را گوجه‌ای بالای سر می‌بندم و با پوشیدن تیشرت شلوارک صورتی طرح پاتریک، به کارم اتمام می‌دهم.
باتوجه به این که سی دقیقه به آمدن دخترش مانده بود، به قصد پخت غذا بلند می‌شوم.
پیشبند سفید را روی لباس‌هایم می‌پوشم و با گذاشتن قابلمه‌ای بزرگ از آب، به روی اجاق کارم را شروع می‌کنم.
فلفل دلمه و پیاز و سویا را همراه رب و ادویه تفت می‌دهم و به روی ته دیگ‌های نپخته‌ی سیب زمینی می‌چسبانم. سپس با ماکارونی‌ها مواد را هموار کرده و درب آن را می‌گذارم.
با خستگی روی کاناپه‌ی نرم دراز می‌کشم و هنوز استراحتم به دقیقه نکشیده است که زنگ به صدا در می‌آید.
درب قهوه رنگ را می‌گشایم و مقابلم کوچک شده‌ی زنی‌ست که عامل حضور من و بیماری من است.
موهای فر طلایی‌اش را دو گوشی بسته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
65,248
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #23
هول می‌شوم و این بار این دخترک اسپرت پوش برایم حکم قاضی پیدا کرده است. با صدایی لرزان همانطور که به داخل دعوتش می‌کردم، می‌گویم:
- نه عزیزم. من یه دوستم فقط... .
لبخند گلِ گشادی می‌زند! نفسم با دیدن لبخندش به آسانی بیرون می‌جهد و او با بیرون کشیدن کوله پشتی فانتزی_پولکی‌اش روی کاناپه می‌نشیند.
- من می‌دونستم بابام یکی و میاره که پایه باشه! اما زن‌عمو می‌گفت قراره یکی بیاد که منو هر روز بزنه و بهم جز آب چیزی نده!
قهقه‌ام با نارضایتی بلند می‌شود. چه جاری احمقی!
- نه خیرش هم، من خیلی هم دختر خوبیم. تازشم امروز می‌خوایم تا مرز خستگی بازی کنیم!
هورای بلندش به وجد می‌آورد منِ خراب از لحاظ روحی را... .
ساعت حدوداً یک ظهر بود که کیهان کلید می‌اندازد و خستگی، تنها وصف برای او بود! با دیدن من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
65,248
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #24
صدایش از پشت سرم درست در ورودی آشپزخانه بلند می‌شود:
- مثل اینکه زودعادتی! یا نه...تو کَفی... .
گلویم در بغض غوطه ور می‌شود و دستانم به لرزه میفتد. بدون هیچ کلامی ماکارونی را درون دیس کشیده و ته دیگ‌های سیب زمینی و کنجد را دور ظرف چینی می‌چینم.
میز چهار نفره؛ اما کوچک را منظم چیده و با گذاشتن پارچ نوشابه آن‌ها را صدا می‌زنم:
- آنیتا...با بابا بیاید نهار حاضره.
جرأت نمی‌کردم کیهان بگویم، همه‌اش رعب بود درونم و بغض غلیان می‌کرد. قبل آمدن آن دو ظرف سالاد فصل را در گوشه‌ی میز مستطیل شکل و سیاه لون قرار می‌دهم و همراه با آنان مانند غریبه‌ها در گوشه‌ی صندلی کِز می‌کنم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
65,248
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #25
- مامان یلدا؟
آنقدر آنی میگوید که قاشق سنگین فلزیم از دست درون بشقاب افتاده و چینی ظریف را به دو نیم تقسیم می‌کند. با بهت بلند می‌شوم و همان‌طور که خیره‌ی آنیتا بودم با من‌من می‌گویم:
- مـ...امان؟
خرگوشی‌هایش را تاب می‌دهد و با ناز اما آرام می‌گوید:
- شما مثل مامانم هستی، شاید از اون بیشتر دوسم داشته باشی چون امروز کلی باهام بازی کردی!
نگاهم می‌غلتد به روی مردی که با خیالی آزاد قاشق‌های پر از ماکارونی را درون دهانش می‌چپاند. من بی‌خیال و آزاد بودم، او ده مرتبه از من بدتر!
- جدی م‌میگی؟
خنده‌ی پر صدا و کوتاهی می‌کند.
- آره دیگه، تو خیلی خوشگلی اما صورتت ناراحته، مامان منم که شدی! چرا جدی نگم؟
شکسته‌ی بشقاب را درون سطل آشغال می‌اندازم که صدایی میان گیسوان و گوشهایم زمزمه می‌کند:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
65,248
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #26
در دلم سان که یک قابلمه در حال جوش باشد، به تعشق میفتم و قلبم برای لحن مظلومش می‌گیرد. مادرش چند نفر و چند خانواده را خانه خراب کرده بود.
تا به خود می‌آیم، بشقاب دیگری مقابلم قرار می‌گیرد و کیهان درونش را با یه کفگیر ماکارونی و کمی سالاد پر می‌کند.
لبخند کوتاه و گنگی به صورتش می‌افشانم و با چنگال مشغول خوردن می‌شوم. اهل بازی با غذا نبودم...در کل حتی اگر گشنه هم نباشم باز، غذا را در حلقم می‌چپاندم.
پس از اتمام غذایم بشقابش را درون سینک ظرفشویی می‌گذارم و به عقب باز می‌گردم. مانند مادر...روی صندلی می‌نشینم تا آن‌ها هم تمام کنند، و زمانی که تشکر کوتاهش آن را شنوا می‌شوم، ظروف را داخل سینک گذاشته و مشغول گشتن به دنبال دستکش می‌شوم!
- چیزی میخوای یلدا؟
سری تکان می‌دهم و زمزمه می‌کنم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mahsa_rad
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا