متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار مهدیه لطیفی

  • نویسنده موضوع ~naz
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 66
  • بازدیدها 1,083
  • کاربران تگ شده هیچ

~naz

کاربر فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
977
پسندها
26,457
امتیازها
46,073
مدال‌ها
19
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #31
گریه
آخرین چیزی ست که باقی می ماند
و بغض،
یکی مانده به آخری ست..
و امید
پیش از بغض می ترکد.
من این مرحله ها را
مثل مسیر خانه تا دانشگاه،
مثل مسیر حول حالنا تا یلدا،
کوچه به کوچه از برم
این کوچه ها هر شب
پر از بادکنک هایی ست
که یکی یکی می ترکند
اول امید
بعد بغض

و گریه آخرین چیزی ست که...
 
امضا : ~naz

~naz

کاربر فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
977
پسندها
26,457
امتیازها
46,073
مدال‌ها
19
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #32
ما زن ها
چرخ و فلکی از چرا ها سواریم
چرا رفت؟
چرا آمد اصلا؟
چرا؟
چرا؟
چرا نخندید؟
یکی بیاید تکانمان بدهد
بگوید پیاده شوید
"نبودن"
مهم تر از "چرا نبودن" است....

 
امضا : ~naz

~naz

کاربر فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
977
پسندها
26,457
امتیازها
46,073
مدال‌ها
19
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #33
افسردگی‌اش را
پشتِ رژ لب قرمزش پنهان می کند
مرد
پشتِ هم خوابگی های همیشگی
با زنانی با رژ لب قرمز!
و " تنهایی"

هرگز کوله پشتی بر کتف نمی‌اندازد!
 
امضا : ~naz

~naz

کاربر فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
977
پسندها
26,457
امتیازها
46,073
مدال‌ها
19
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #34
ماندن "مرد" می خواهد.
پشت کسی که آمده ای و اهلی اش کرده ای را دم به دقیقه خالی نکردن "مرد" می خواهد.
مردانگی به منطقی بودن نیست.
عشق و عاشقی کردن "مرد" می خواهد.
احساس امنیت "مرد" می خواهد.
شانه شدن برای دلتنگی های زنی که دوستت دارد "مرد" می خواهد.
مردانگی به موهای سفید کنار شقیقه ها نیست.
مردانگی اصلا به مرد بودن نیست!
ماندن "مرد" می خواهد.
ساختن "مرد" می خواهد.
بودن "مرد" می خواهد.
بدبختانه تمام خوشبختی های کوچک و ساده ی دنیا "مرد" می خواهد،

و از همین رو کار جهان رو به خوشبختی نیست!
 
امضا : ~naz

~naz

کاربر فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
977
پسندها
26,457
امتیازها
46,073
مدال‌ها
19
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #35
آغوش تو
مترادف امنیت است
آغوش تو
ترس‌های مرا می‌بلعد
لغت‌نامه‌ها دروغ می‌گفتند
آغوش تو
یعنی پایان سردردها
یعنی آغاز عاشقانه‌ترین رخوت‌ها

آغوش تو یعنی “من” خوبم !
 
امضا : ~naz

~naz

کاربر فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
977
پسندها
26,457
امتیازها
46,073
مدال‌ها
19
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #36
دلتنگی
دلتنگی
دلتنگی
این بی قراریِ مزمنِ دامن گیر
این مرگ نمایِ بی پایانِ نفس گیر
دایه ی مهربان تر از مادر شده..
آغوش گشوده بلعیده مرا..

درست از ساعتی که رفتی...
 
امضا : ~naz

~naz

کاربر فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
977
پسندها
26,457
امتیازها
46,073
مدال‌ها
19
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #37
برای هزارمین بار می گویم که رابطه ها را باید ساخت!
هیچ رابطه ای خود به خود خوب نیست، هیچ رابطه ای خود به خود زنده نمی ماند!
گلدان را بی آب دادن اگر رها کنید می میرد، رابطه ها را به امید زمان رها کنید می میرند!
ما در مثلث تکراری سیزیف، ما در دایره ی تکراری پردستینیشن(پیش سرندشت)،
به اختیار خودمان هیچ چیز به جز "عشق" نداریم!؛
رابطه هایتان را به امان خدا و زمان رها نکنید!
زمان دشمن سرسخت رابطه هاست و خدا هیچ کاری نمی کند!
رابطه ها گلدان مصنوعی نیستند که تا ابد لبخند زنان و صاف صاف باقی بمانند...
رابطه ها جان دارند و جاندار ها می میرند!
برای هزارمین بار می گویم که رابطه ها را اگر هر روز نوازش نکنید بی شک می میرند!
نگذارید که این گلدان ها هی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ~naz

~naz

کاربر فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
977
پسندها
26,457
امتیازها
46,073
مدال‌ها
19
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #38
خداحافظی بوق و کرنا نمی خواهد.
خداحافظی دلیل، بحث، یادگاری، بوسه، نفرین، گریه...خداحافظی واژه نمی خواهد.
خداحافظی یعنی در را باز کنی
و چنان کم شوی از این هیاهو که شک کنند به چشمهایشان، به خاطره هایشان، به عقلشان
و سؤال برشان دارد که به خوابی دیده اند تو را تنها یا توی سکانسی از فیلمی فراموش شده؟!
خداحافظی یعنی زمان را به دقیقه ای پیش از ابتدای آشنایی ببری
و دست آشنایی ات را پیش از دراز کردن، در جیبهایت فرو کنی
و رد شوی از کنار این "سلام" خانمانسوز.

خداحافظی "خداحافظ" نمی خواهد...
 
امضا : ~naz

~naz

کاربر فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
977
پسندها
26,457
امتیازها
46,073
مدال‌ها
19
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #39
بی هوا داریم تا بی هوا...
این بی هوا که میروی
که ماسک اکسیژن از سقف پایین بیافتد
که نمیافتد
که نمیافتی از سرم...
یا آن که بی‌هوا ببوسی‌ام...!
بی هوا بگویی:
شما کتلت درست میکنی برایم؟!
بی هوا که صدایم کنی
که نمیکنی
که نمیگردم
این بی هوا ها را چه به آن بی هوا ها؟!
ها...؟!
این بی هوا ماندن
بلاتکلیف و بی چیزی که از سقف بیافتد
با آن بی‌هوا که ببوسی‌ام

کجایش یکی‌ست؟!
 
امضا : ~naz

~naz

کاربر فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
977
پسندها
26,457
امتیازها
46,073
مدال‌ها
19
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #40
ﻣﺮﺩ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪ ﯼ ﻧﻪ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺩﻭﺭﻡ
ﮐﺎﺵ "ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ"
اﯾﻨﻬﻤﻪ ﺑﯽ ﻗﺪﺭﺕ ﻧﺒﻮﺩ.

ﺟﺎﻧﺎ
ﭼﻘدﺭ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﭘﺮﯾﺮﻭﺯﻫﺎﯼ ﻧﻪ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺩﻭﺭ ﺍﮔﺮ ﺑﻮﺩ،
ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﯼ: "ﺩﺍﺷﺘﯽ؟"
ﻭ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ:
ﺩﺍﺭﻡ.

ﺟﺎﻧﺎ
ﻣﻦ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮐﻮﯾﺮ ﺭﺍ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﮐﺸﻒ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﯾﺎﺩﺕ ﻫﺴﺖ؟
ﻣﻦ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﮐﺸﻒ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﭘﺮﯾﺮﻭﺯﻫﺎﯼ ﻧﻪ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺩﻭﺭ ﺍﮔﺮ ﺑﻮﺩ،
ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﯼ: ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ؟
ﻭ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ:ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﯼ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﯽ ﺷﻤﺎﺭﻡ... ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺏ...

ﺟﺎﻧﺎ
ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ
ﻓﻌﻞ ﻫﺎﯼ ﺣﺎﻝ ﻣﻦ
ﻣﺎﺿﯽ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ
"ﺩﺍﺭﻡ" ﻫﺎ، "ﺩﺍﺷﺘﻢ" ﻧﻤﯿشوند

ﺟﺎﻧﺎ
ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﯿﺪﺍﺭﻡ...
ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﺮﮔﺲ ﻫﺎﯼ ﺧﺸﮏ ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ
ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻦ
ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺮﮔﺲ ﻫﺎ ﺣﺘﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﯼ
ﺣﺘﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻤﯿﭙﺮﺳﯽ: ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ؟
ﺣﺘﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻧﺪﺍﺭﯼ
ﺗﻤﺎﻡ ﻓﻌﻞ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ~naz

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا