• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه ورود زنده‌ها ممنوع(مجموعه‌ی احضار شدگان) | نازنین اکبرزاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نازی بانو
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 229
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

نازی بانو

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/7/20
ارسالی‌ها
67
پسندها
492
امتیازها
2,623
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد داستان: 293
ناظر: Your Pluto sogi.an


عنوان: ورود زنده‌‌ها ممنوع (مجموعه‌ی احضارشدگان)
نویسنده: نازنین اکبرزاده
#ترسناک
خلاصه:​
نیمه شب، آن زمانی که ساعت از دوازده گذر می‌‌کند و ناقوس ترسناک مرگ نواخته می‌شود.
سه دوست پا به قبرستانی می‌گذارند که سر در آن حک شده است " ورود زنده‌ها ممنوع! "
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/3/20
ارسالی‌ها
1,119
پسندها
23,327
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
سطح
28
 
  • #2
IMG_20230111_234636_553.jpg

"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shiva.Panah

نازی بانو

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/7/20
ارسالی‌ها
67
پسندها
492
امتیازها
2,623
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
آن هنگام که اشرف مخلوقات سر بر بالین می‌گذارد و خواب هفت پادشاه را می‌بیند.
در طبقات زیرین زمین، ارواح برای حکمرانی سر از قبرهایشان در می‌آورند!.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نازی بانو

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/7/20
ارسالی‌ها
67
پسندها
492
امتیازها
2,623
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
- اه اون لعنتی رو جواب بده دیگه صداش تو مُخه؛ هوی سیامک، اه.
داد و هوارهای سعید لرز به تن خونه انداخته بود، جوری عربده می‌زد و صدام می‌کرد که از خواب پریدم.
همین که چشم‌هام رو باز کردم صورت قرمز شدش رو جلوی چشم‌هام دیدم دهنش رو باز کرد و عصبی داد زد:
- دِ این ماس‌ماسک لعنتیتو خفش کن دیگه!
گوشی رو پرت کرد روی شکمم، یه نگاهم به سعید و یه نگاهم به گوشی بود که داد زد:
- مغزم منفجر شد جواب پدر مرده رو بده دیگه سیا.
دستی به صورتم کشیدم‌، تو حینی که روی کاناپه می‌شستم تماس رو وصل کردم:
- سلام دادا چه خبرا؟
- سلام، چیکار می‌کنید تو خونه مجردی؟ هر چی زنگ می‌زنم بر نمی‌داری؟
- تو که اوضاع شکم اینو می‌دونی دیگه وقتی چیزی بهش نرسه به مغزش می‌زنه.
سعید نگاه بدی بهم انداخت و دستی به شکم برآمدش کشیدو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نازی بانو

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/7/20
ارسالی‌ها
67
پسندها
492
امتیازها
2,623
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
- همین جاست؟
مراد با تیکه گفت:
- اگه شکمتو بدی داخل، منم ببینم می‌گم هست یا نه!
چپ چپ نگاهی بهش انداخت و گاز گنده‌ی به ساندویچ دستش زد.
دستم رو گذاشتم روی شونه‌ی مراد با اشاره به در خونه‌ی گفتم:
- همین جاست، ماشین رو یه جا پارک کن.
سری تکون داد، با پارک کردن ماشین، پیاده شدیم مراد از صندوق بسته بزرگی رو در آورد، زد زیر بغلش و به سمت خونه (کوروش) راه افتاد.
سعید با دهن پر پرسید:
- اون چیه؟
- خوردنی نیست.
تک خنده‌ی کردم و زنگ در رو به صدا در آوردم، در خونه باز شد و کوروش تو چهارچوب در ایستاد.
بعد از سلام و احوالپرسی داخل شدیم، مراد جعبه رو گذاشت روی میزش ابروهای کوروش به بالا پرید و با تعجب پرسید:
- این دیگه چیه؟
- در جریان نیستم، از مراد بپرس.
قبل از اینکه کوروش چیزی بپرسه، مراد گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا