• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول جنایی رمان آندر باس | نگار 1373 نویسنده انجمن یک رمان

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,307
پسندها
19,767
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #81
ویتو و تفنگ‌دار هر دو هم‌زمان شروع به خندیدن کردند و انزو با عصبانیت قلاده‌ی فانتوم به سمت خودش کشید. فانتوم مشخصاً نمی‌خواست از صاحبش اطاعت کند و خودش را لجبازانه بر خلاف جهت به عقب می‌کشاند. ویتو خندیدن را کنار گذاشت و گفت:
- ماشین رو میارم این‌جا رییس؛ شاید تو ماشین آروم بگیره.
صدای انزو را از بین دندان‌های به هم قفل شده‌اش شنید که می‌گفت:
- هر کاری که می‌کنی فقط عجله کن! دیگه نمی‌تونم کنترلش کنم...
بعد از نمایش مضحکی که فانتوم در خیابان مقابل خانه‌ی انزو به راه انداخت، آنها توانستند او را به اجبار سوار ماشین کنند. ویتو پشت فرمان نشست و بعد از بستن در پرسید:
- مقصد؟
انزو که داشت به سگش چیزی را می‌فهماند، رو به او کرد و جواب داد:
- برو به خیابان پنجاه و پنجم، اون‌جا دفتر یه کاراگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,307
پسندها
19,767
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #82
سرش را به سرعت بالا گرفت و دید که مرسدس بنز سفید رنگی با احتیاط و سرعت نه چندان زیاد از آن خانه بیرون رفت. در لحظه‌ی آخر بود که توانست سایه‌ی زنی را در صندلی عقب تشخیص بدهد. انزو دستش را بالا گرفت و به سمت آن اشاره کرد و دستور داد:
- اون ماشین رو تعقیب کن. مطمئن شو که راننده‌اش ما رو نبینه.
اما ماشین به راه نیفتاد. ویتو که دوباره سر ناسازگاری برداشته بود اعتراض کرد:
- ریسکش زیاده! شاید سر راه بلایی به سرمون بیارن.
ماشین سفید داشت دور می‌شد و انزو ملتمسانه با چشمانش آن را دنبال می‌کرد. بدون عصبانی شدن فقط گفت:
- چیزی نمی‌شه. برو دنبالش.
اکراه از تمام حرکات ویتو مشهود بود و به ناچار ماشینش را به راه انداخت.
در تمام مدتی که به دنبال ماشین سفید می‌رفتند، ویتو داشت چیزی را برای انزو تعریف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,307
پسندها
19,767
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #83
مرد اشاره‌ای کرد که کاترینا در کنارش بشیند. انزو از فرصت به دست آمده استفاده کرد و خودش را به نزدیک‌ترین جای ممکن در حوالی آنها رساند. به سختی می‌توانست صدای آنها را بشنود؛ ولی همان هم غنیمت به شمار می‌رفت. خیلی عادی به درخت تنومندی تکیه زد و خودش را مشغول روشن کردن سیگار نشان داد. صدای مرد را شنید که داشت می‌گفت:
- فکر می‌کردم که امروز نمی‌تونم ببینمت.
داشت بیهوده با سیگار خاموشش بازی می‌کرد که کاترینا با طنازی جواب داد:
- من برای دیدنت از تمام موانع دنیا می‌گذرم و...!
باد شدیدی وزید و مثل سارقی، مابقی حرف‌های کاترینا دزدید و را با خودش برد. هر چه که گفته بود، مکثی پیش آمد و چند ثانیه بعد مرد پرسید:
- دیشب بهت خوش گذشت؟
- اگه تو کنارم بودی حتما همین‌طور می‌شد.
دستان انزو داشت می‌لرزید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,307
پسندها
19,767
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #84
او نتوانسته بود چهره‌ی بدون نقاب انزو را ببیند و تنها از روی چشمانش بود که چیزهایی به خاطر می‌آورد. انزو کلاه را به دستش داد و دهان باز کرد تا انکار کند:
- من این‌طور فکر نمی‌کنم.
حالا از هر حالت دیگری به او نزدیک شده بود و به تمام نقاط چهره‌اش اشراف داشت. بینی‌اش را دید که فاقد ظرافت لازم برای یک‌ زن بود و لب‌هایش باریک‌ و کوچک بودند. ظاهری استخوانی و رنگ پریده داشت و دندان‌های خرگوشی‌اش به مدد لبخند کمرنگش، تا حدی قابل رویت بودند. اما چشمان درشت کاترین در نظر انزو، از تمام سنگ‌های زمردی که روی زمین وجود داشت، زیباتر به نظر می‌رسیدند. چشمانی به آن گیرایی روی صورت بی‌آلایش و ظاهر کاملاً معمولی‌اش، مثل وجود سبزه‌زار بکری در دل یک صحرا بود. انزو در صدم ثانیه دریافت که از ترکیب عجیب اجزای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,307
پسندها
19,767
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #85
*این رمان در حال ویرایشه و فقط برای به روز شدن،‌ این پست ارسال شده

- یه سگ؟ فکر کردی بهش اهمیت می‌دم؟ همین الان سگ احمقم باعث شد یه جاسوس احتمالی لعنتی از دستم در بره و جون خودم و تو و بقیه به خطر بیفته. جون یه سگ مهمه یا یه خانواده؟!
شنیدن کلمه‌ی "جاسوس" از دهان او، ویتو را تکان داد. چشمانش گرد شد و با تغییر حالت صورتش از متعجب به عصبانی همان کلمه را تکرار کرد:
- جاسوس؟! کی جاسوسه؟
انزو فهمید که باز هم عجله کار دستش داده و ناخواسته راز کاترینا را افشا کرده بود. به سرعت اخمی روی صورتش شکل گرفت و فقط گفت:
- این سگ رو ببر عمارت مورینو و بسپرش تا ببندنش پیش مابقی سگ‌های نگهبان.
قبل از این که ویتو اعتراضی کرده باشد، انزو با اعصاب درهم ریخته از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا