- تاریخ ثبتنام
- 3/9/17
- ارسالیها
- 1,495
- پسندها
- 20,896
- امتیازها
- 42,073
- مدالها
- 26
سطح
30
- نویسنده موضوع
- مدیرکل
- #81
ویتو و تفنگدار هر دو همزمان شروع به خندیدن کردند و انزو با عصبانیت قلادهی فانتوم به سمت خودش کشید. فانتوم مشخصاً نمیخواست از صاحبش اطاعت کند و خودش را لجبازانه، بر خلاف جهت به عقب میکشاند. ویتو خندیدن را کنار گذاشت و گفت:
- رئیس، ماشین رو میارم اینجا؛ شاید تو ماشین آروم بگیره.
صدای انزو را از بین دندانهای به هم قفل شدهاش شنید که میگفت:
- هر کاری که میکنی فقط عجله کن! دیگه نمیتونم کنترلش کنم... .
بعد از نمایش مضحکی که فانتوم در خیابان مقابل خانهی انزو به راه انداخت، آنها توانستند او را به اجبار سوار ماشین کنند. ویتو پشت فرمان نشست و بعد از بستن در پرسید:
- مقصد؟
انزو که داشت به سگش چیزی را میفهماند، رو به او کرد و جواب داد:
- برو به خیابان پنجاه و پنجم، اونجا دفتر یه کاراگاه...
- رئیس، ماشین رو میارم اینجا؛ شاید تو ماشین آروم بگیره.
صدای انزو را از بین دندانهای به هم قفل شدهاش شنید که میگفت:
- هر کاری که میکنی فقط عجله کن! دیگه نمیتونم کنترلش کنم... .
بعد از نمایش مضحکی که فانتوم در خیابان مقابل خانهی انزو به راه انداخت، آنها توانستند او را به اجبار سوار ماشین کنند. ویتو پشت فرمان نشست و بعد از بستن در پرسید:
- مقصد؟
انزو که داشت به سگش چیزی را میفهماند، رو به او کرد و جواب داد:
- برو به خیابان پنجاه و پنجم، اونجا دفتر یه کاراگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش