متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

اشعار رهاشده کاربران مجموعه اشعار هیچ | امیرحسین آتش کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع امیرحسین آتش
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 479
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

امیرحسین آتش

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
4
پسندها
30
امتیازها
30
سن
36
  • نویسنده موضوع
  • #1
با نام خالقِ زیبایی ها + من ...!

نام مجموعه اشعار : هیچ...!
نام شاعر : امیرحسین آتش

مقدمه :
من هیچ ام و جز هیچ خدا هیچ ندادم
زین در رَهِ شاعر شدگان پا بنهادم...!
 

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • #2
•| بسم رب العشق |•

642650_f51a41dc6db62ddb64ffaea46ee2561e.jpg



ضمن عرض سلام و خوش آمد خدمت شما شاعر محترم؛
لطفاً قبل از شروع تایپ مجموعه اشعار خود، قوانین بخش را مطالعه کنید.
قوانین بخش اشعار کاربران

پس از ارسال بیست پست در دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست نقد بدهید و از دیدگاه دیگر کاربران درباره اشعارتان، آگاه شوید.
تاپیك درخواست نقد و بررسی اشعار

پس از گذشت بیست پست از دفتر شعرتان،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : SAN.SNI

امیرحسین آتش

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
4
پسندها
30
امتیازها
30
سن
36
  • نویسنده موضوع
  • #3
در وصف عاشقی های نافرجام...

تو ای دختر که چشمونت سیاهه
عمل کِردی دماغت رو سه ماهه

سلامم رو چرا پاسخ نمی دی؟
نگاهش کِرده ایی، تیکش گواهه

پیامک می زِنُم میگی بِرارُم
ببینه روزگارت هم سیاهه

نگُفتُم دیشبی با دختری بود؟
ولش کن اون خودش آب زیرکاهه

بیا پارکی بریم هستش وسیله
پرایدُم طفلکی باکش به راهه

نمی آیی؟یقیین با مو(من) دلت نیست
مگر ماشین سواری هم گناهه؟

گمونُم دسته گل حلالِ کاره
ننم رفته برام دختر بیاره

تو ای دختر که بابات بیش خواهه
ملاکش پوله خود گویی که شاهه

به دارایی مو راضی نمیشه
برایش الویت با رفاهه

ننم میگه که حق با دیگرونه
به بی پولی عروسی اشتباهه

امیدی نیست دیگر عمر مو رفت
چهل سالی ست کارم اشک و آهه

گمونُم شاعری حلالِ کاره
ننم رفته برام دکتر بیاره
 

امیرحسین آتش

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
4
پسندها
30
امتیازها
30
سن
36
  • نویسنده موضوع
  • #4
درخت مرده

وجودم عاقبت خاکستری شد
نگاهم یخ زد و از ریشه خشکید
نه اشکی ریخت گاه از روی ناله
نه دیگر از خوشی بی حرف خندید


زمانی رونقی داشتم دراین جان
جلو می آمدند دل می ربودند
ولی تن آخرش در آتش افتاد
چون به جانم هیزم تر می فروختند


درختی سبز بودم روزگاری
دهی بر زیر سایه ام خزیدند
ز من داشتند آن اندک صفا را
ولی بازهم مرا هرگز ندیدند


منم دیگر بریدم ریشه ام را
ازین ده با تمام مردمانش
ازین روستا که بی من می پلاسد
میانِ گند های آدمانش


ازین خشکی بریدم تا رهاشم
ولی بی ریشه خود خشکیدم آخر
نفهمیدم چه کردم تا که دیدم
به جایم کاشته اند شمشادِ دیگر


کنون من کنده ایی تکه و پاره
سوارم روی دوش مردمانی
تبر بر جان بی روحم نوازند
ز من سازند شاید نردبانی


عجب گِردی گردون بازی ام داد
رسیدم من همان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیرحسین آتش

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
4
پسندها
30
امتیازها
30
سن
36
  • نویسنده موضوع
  • #5
قالب شعر:سپید

ترس فردا...

نگاه سرد وخاموشم
دوخته شد به فرداها
حال جوانی و شورم
تقدیم شد به رویا ها
میان این پشیز عمرم
سفید شد موی سر اما
سیاه کرد روزگارم را
گذر نکردن شب ها
آینده از نگاه من
گرفت روز حالم را
گرفت روحم را ز تن
ربود پر خیالم را
امید می شود آیا
دستگیری درین شب ها؟
آه امید هم که جا مانده
در پشت ترسی از فردا
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا