• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان افسون چپ دست | محیا دشتی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ~Deku
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 166
  • بازدیدها 11,306
  • کاربران تگ شده هیچ

~Deku

کاربر فعال عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,626
پسندها
19,432
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #161
آرمین به سرعت نوک شمشیرش رو سمت قفسه سینه کیج برد که کیج جاخالی داد و هردو از جا بلند شدن. ابروهای کیج در هم رفته بود، درک نمی‌کرد که تصویر ضعیفی که از آرمین تو ذهنش داشت به کل از بین بره و همچین چیزی جاشو بگیره. چشمای آرمین که از بین موهای خیسش که صورتش رو پوشونده بود دیده می‌شد، حالا داشتن بخاطر استفاده از مانا می‌درخشیدن.
«فکر اینجاش رو نمی‌کردم. باید یه سلاح همراه خودم می‌آوردم. اگه یه شمشیر بزرگ همراهم داشتم، حتماً می‌تونستم خیلی زودتر شکستش بدم!»
کبج سرشو به طرفین تکون داد و سعی کرد به چیز دیگه ای فکر کنه. هنوز هم، هنوز هم از آرمین قوی‌تر بود، اون به هسده خودش تسلط بیشتری داشت. درحالی که آرمین با فریادی به سمت کیج حمله‌ور می‌شد، زیر پای راستش رو خالی کرد و با به‌هم زدن تعادلش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,626
پسندها
19,432
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #162
دستای کیج به سرعت بسته شدن، تا کیج به دستاش توجه کرد هم از پاهاش غافل شد که آرمین دور اونا هم طناب محکمی ساخت. آرمین خیلی خسته شده بود. نه تنها از نظر جسمی خسته و آسیب‌دیده بود، بلکه از ذهنش هم کاملاً کار کشیده بود و مهم‌تر از همه، تلاش ناامیدانه‌ش برای درست کردن طرز فکر کیج بود که هنوز هم ادامه داشت.
درحالی که کیج رو به درختی تکیه می‌داد، خودش هم کنار اون نشست. چشماش از بی‌حسی در اومده بود، حالا غم عمیقی جاش رو گرفته بود. کیج شبیه خود گذشته‌ش بود، اما اون یک «اِما» نداشت که سعی کنه اونو به خودش بیاره. اون حرفهای ارزشمند اما، هنوز هم دقیق توی ذهنش بودن:
«- متأسفم، متأسفم اگه نتونستیم مادر رو نجات بدیم، متأسفم که غریزه چپ‌دستیت ضعیفه؛ ولی تو هم می‌خوای انتقام مادر رو بگیری درسته؟»
آرمین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,626
پسندها
19,432
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #163
تیم مدیریت آکادمی، درحالی که ژاکلین جلودارشون بود رسیده بودن. چشمای الآن آرمین می‌تونست منظره رو با مقدار نور بیشتری ببینه، و دیگه قطرات بارون رو حس نمی‌کرد. هرچند، اون از قبل حسابی خیس و گلی شده بود.
«- دانش آموزای گمشده، چپ‌دست و اسمیت پیدا شدن.»
ژاکلین با جادوی تلپاتی این صدا رو توی ذهن همه پخش کرد. طبق منظره ای که مقابل چشماش بود، پسرایی که هردو به درختای جدا تکیه داده بودن و هردوشون از نظر جسمی داغون بودن، مشخص بود که اینا دعوا کردن.
«باید از انضباط هردوشون کم کنم.»
ژاکلین با این فکر، آهی کشید و بعد به شخص پشت سرش اشاره کرد:
- من می‌رم سراغ اسمیت، تو وضعیت برادرت رو چک کن.
با این حرف، اما فوراً با قلب بی‌قرارش سمت آرمین دوید. سلامتی آرمین الان از هر چیزی براش مهم‌تر بود. به محض این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,626
پسندها
19,432
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #164
اما نتونست واکنشی نشون بده. بغضش هر لحظه داشت شدیدتر می‌شد. صدای دویدن شخصی از پشت سرش رو شنید و باعث شد سرشو عقب بچرخونه، اما رزالین زود از نگاهش گذشت و خودش رو به آرمین رسوند.
رز درست مقابل آرمین نشست، دستای گرمش رو روی گونه‌های سرد آرمین کشید و بهش خیره موند. پسر رو به روش دیگه نه جهت نگاهش رو عوض می‌کرد و نه لبخند عمیقی رو صورتش می‌نشست، تنها بخش صورتش که زنده بنظر می‌رسید، چشماش بودن. رز نفس راحتی کشید و چند لحظه با انگشتاش، گونه‌های آرمین رو نوازش کرد. اون الان خیس و گلی بود، ولی رز هیچ اهمیتی نداد و در آغوش کشیدش. آرمین، بالاخره تونست بدنش رو حرکت بده، فقط برای این که تو حس بغل کردنش شریک بشه. چشماش از این حس خوب بسته شدن و بالاخره لبخندی روی لبش نشست. این روز سخت بود، ولی ارزشش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,626
پسندها
19,432
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #165
فصل سیزدهم:
*شانزده سال قبل*
ابروهای شهردار به شدت درهم رفته بودن. درحالی که پشت میز کارش نشسته بود، با خشم به پسرش خیره مونده بود. پسری که بعد مرگ همسرش، توی انزوا کارای عجیبی می‌کرد و این عجیب بودن، حالا داشت بهش احساس بدی می‌داد.
- چرا این کارو کردی؟
- چرا فکر می‌کنید اشتباهی انجام دادم؟
صداش پر از صداقت و اعتماد به نفس بود. اگر یک نگاه کلی به ظاهرش می‌نداختی، متوجه می‌شدی که این پسر چقدر صادقه. لباساش همیشه ساده بودن، عادت داشت یه کت‌شلوار به رنگ کرم قهوه‌ای موهاش بپوشه. نگاهش صداقت دلپذیری داشت، و شخصیتش هم درست مثل رنگ عسلی اون چشم‌ها بود.
- چون راه اشتباهی در پیش گرفتی.
سباستین سرش رو پایین انداخت و بی‌پروا گفت:
- من... باید احتیاط به خرج می‌دادم.
شهردار با بی‌حسی بهش خیره موند،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,626
پسندها
19,432
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #166
*زمان حال*
همه به خوابگاه برگشته بودن و ماه توی آسمون ظاهر شده بود‌. رز تکیه به دیوار، درحالی که پاهاشو تو بغلش جمع کرده بود، به منظره روبروش خیره بود. امایی که روی تختش صاف نشسته بود و به پنجره نگاه می‌کرد. انقدری توی این مدت ثابت بود که رز داشت فکر می‌کرد انگار برای طراحی یه پرتره از خودش، ژستش رو حفظ می‌کنه.
- اما...
- بله؟
- فکرت درگیره؟
- آره، ولی نگران نباش. قرار نیست رو امتحان پس فردا تأثیری داشته باشه.
رزالین سعی داشت باهاش حرف بزنه، و اما هم جوابش رو می‌داد. اما جواباش چیزی که رز می‌خواست بدونه رو بهش نمی‌دادن. رز نفس عمیقی کشید و فکر کرد چی بگه. اون نمی‌تونست مثل این خواهر و برادر، حرفهای چندان تأثیرگذاری بزنه. پس فقط تصمیم گرفت یه جمله صادقانه بگه:
- اما، دلم برات تنگ شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ~Deku

~Deku

کاربر فعال عکس
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
8/10/18
ارسالی‌ها
1,626
پسندها
19,432
امتیازها
43,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #167
«اما»
دیگه نمی‌تونستم اونجا بمونم. دلم می‌خواست حرفهای دلم رو با صدای بلند بگم و اگه تو خوابگاه می‌موندم، رز با بیدار می‌شد. نگاه به میز کنار تختم انداختم و فانوسی که با کریستال مانا روشن بود رو برداشتم. بعدش به سرعت، قدم زنان از خوابگاه خارج شدم و پا توی حیاط ساده خاکی آکادمی گذاشتو.
هوای اون شب یه مقدار سرد، ولی لطیف و تسکین‌دهنده بود. نسیم خنک بهاری، تار موهای جلوی صورتم رو تکون می‌داد و نوک انگشتای کم‌خونم رو سرد می‌کرد. نفس عمیقی کشیدم و اون هوا رو مهمون ریه‌هاش کردم. حالا، حالا می‌تونستم حرف بزنم. خیلی راحت، بدون این که کسی بشنوه. هرکسی به جز خدایی که باهاش حرف می‌زدم.
در حالی که انگشتام رو میون هم فرو می‌بردم و دستام به‌هم قفل می‌شدن، به آسمون پر ستاره خیره شدم:
- حالا، کدوم رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ~Deku

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا