متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول BSY داستان کوتاه لونار | الیف شریفی نویسنده برتر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Najva❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 1,212
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Najva❁

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
3,175
پسندها
36,601
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #1
«به نام او»
کد داستان کوتاه: ۳۲۲
ناظر: N a d i y a NADIYA._.pd
تگ: رتبه اول BSY


نام اثر: لونار
نویسنده: الیف شریفی
ژانر: #فانتزی #عاشقانه #ترسناک
لونار_3.jpg
خلاصه:
هویت، عاملی که تجلی‌گر آدمیت و زندگیست و دیوانگی همان خودکار قرمزیست که خط باطلی ظاهری بر دیواره‌اش می‌زند. جدال بین جنون و تقلا برای هویتی از دست رفته، از کوچک‌ترین دغدغه‌های دخترکیست که زندگی‌‌اش، آبستن صفحه‌ی سیاه بدبختی‌ها می‌شود؛ درست از همان شبی که کالبد خود...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Najva❁

Z.MOSLEH❁

کاربر قابل احترام
سطح
23
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
14,923
امتیازها
35,373
مدال‌ها
34
سن
18
  • #2
IMG_20210513_022954_167.jpg
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Najva❁

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
3,175
پسندها
36,601
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
«بیشه‌ها اگر تاریکند، آسمان اما هنوز آبیست.»
- موقت

***

فصل اول: ماه‌زده‌گی

- ببین...امشب ماه کامله!
بدون آن‌که ریزترین وزن آهنگ از رقص اندامش دور بماند، خودش را سمت پسرک سرخ‌پوستِ جذاب دبیرستانشان کشاند. دست راستش بر روی شانه‌ی او، با دست دیگرش موهای نسکافه‌رنگش را بالا فرستاد و چون لئو، هرچند کم‌تر دلربا، اما لبخند کجی بر لب نشاند.
- خب؟ می‌خوای چیکار کنم؟
انگشتان لئو، حصار دست ظریفش شد و او را به دور خود چرخاند. چون گرگ، بره‌ی به دام انداخته‌اش را بیشتر به آغوش فشرد و دم گوشش خواند:
- مثلاً مثل یه دختر خوب ببرمت خونه؟ تا این‌وقت شب که بیرونی؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Najva❁

Najva❁

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
3,175
پسندها
36,601
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #4
اهمیتی نداشت مسیر چراغانی زودتر به جاده می‌رسید؛ او راه داخل جنگل را گزیده بود. شانه‌هایی که از گزند سرما و نیش حشرات بی‌نصیب نمی‌ماندند را به آغوش کشید و گذاشت زخمی که سنجاق‌سر نورا بر سرش نهاده بود هم دردش را تیر کند و بر تن بی‌نوایش بکوبد.
حالا که از صدای موسیقی دیجی‌های گران‌قیمت آن بزم تنها پچ‌پچی مانده بود، صدای زنگ موبایلش را می‌شنید. نور اندک موبایلش، دست در دست مهتاب به مقابلش نور می‌بخشیدند و نام مادرش بر صفحه‌ی موبایل، اضطراب و تنش را.
با دیدن ارقامی که ساعت را چهل دقیقه‌ای به نیمه شب اعلام می‌کردند، قید شنیدن جیغ‌های مادرش را از پشت گوشی زد و موبایلش را در جهت دیدن مقابلش به کار برد.
نه حیوان ناشناسی که به زیر پاهایش گریخت و نه قارقار کلاغ‌های بالای سرش جیغش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Najva❁

Najva❁

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
3,175
پسندها
36,601
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #5
ته جسارتش را جمع کرده و بزاق خون‌آلودش را مقابل پاهای مارگارت، بر کفپوش‌های سپیدشان تف کرد. بازویش را پس گرفت و سمت پله‌های مشکی و مارپیچِ سنگی‌شان پا تند کرد. بِلای یازده ساله‌ی از خواب پریده‌ را با پیژامه‌ی آبی رنگش، به کناری هل داد و دوان‌دوان سمت طبقه دوم رفت؛ اولین درب سفید رنگ و اتاق نحس رنگی‌رنگی‌اش. تخت نارنجی، پرده‌های آبی، گلیم بنفش و پوسترهای رنگین‌کمانی. هیچ‌جای اتاق تاریک نبود اگرچه تمام وجود لونای امشب، تاریکی را فریاد می‌کشید.
نگاهش را جعبه‌ی گل‌ روی میز تحریرش همیشه شلخته‌اش به خود ربود. در دل، گل‌ها را به سادگی کریس نسبت داد. سنجاق سر دردناک پروانه‌ای را از سر کند و همراه موبایلش کنار دسته گل جا داد.
تن کرختش را بدون عوض کردن لباسی، سمت تخت کشاند. سرش سِر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Najva❁

Najva❁

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
3,175
پسندها
36,601
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #6
مارگارت کارت پرسنلی‌اش را از گردنش بیرون کشید و با همان لباس‌ فرم‌های آبی پرستاری‌اش، سمت آشپزخانه‌ قدم کشید.
- من باید بگم؟ خودت نمی‌دونی؟
لونا با اخمی که همچنان نشان از گیجی‌اش بود، کاناپه‌های خاکستری رنگشان را گذراند و به آشپزخانه رفت. به کانتر تکیه‌ داده و با خیالی پرت، گفت:
- ببخشید؟ رو کارت نوشته برای «وی» عزیز! من اسمم لوناست. اگه برای من گل بیارن می‌نویسن «ال» عزیز.
مارگارت بشقاب سفیدی را از کابینت بیرون کشید و بدون کمترین اعتنایی، گفت:
- تو به هرحال از اسمی که من برات انتخاب کردم متنفری! با خودم گفتم لابد خودت رو با اسم دیگه‌ای به دوست پسر عزیزت معرفی کردی. یا لقبی مثل ویولت! به هرحال عاشق بنفشی!
لونا شانه‌هایش را بالا برد و یکی از صندلی‌های دور میز را عقب کشید. کف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Najva❁

Najva❁

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
3,175
پسندها
36,601
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #7
مارگارت دستش را از روی گلویش پایین کشید. چشمان قهوه‌ای‌اش را روی هم گذاشت و مکثش را کمی طول بخشید. درنهایت با صدای ریزی گفت:
- حدأقل اون گندی که به موهات زدی رو درست کن.
لونا ناخودآگاه دستش را سمت موهایش برد. چرا همه به موهایش گیر می‌دادند؟ زیرلب گفت:
- چشه؟ چتون شده شما دو تا؟
مارگارت به آینه‌ی قدی هال اشاره کرد و دوباره ماگ محبوبش را به دست گرفت. لونا نگاه پرتردیدش را از مادرش گرفت و قدم‌های سست شده‌اش را به هال هدایت نمود. کنار گلدان بلند درختچه‌ی مادربزرگش، روبه‌روی آینه‌ی کناره‌ طلاییشان ایستاد. با دیدن موهای لختی که از ریشه تا ده سانت، رنگی جدید به خود داشتند، «هین» کنان کنار رفت و ناخودآگاه گفت:
- خدای من، این دیگه چه کوفتیه!
مارگارت ناخودآگاه در آن جو نه چندان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Najva❁

Najva❁

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
3,175
پسندها
36,601
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #8
اگه می‌خونین...قراره تا فردا شونزده پست بذارم...

لونا بالأخره اجازه داد لبخند بر لبش بنشیند. موهای بی تابش را پشت گوش برده، چند قدمی به عقب گذاشت و گفت:
- با صدا زدن مامانم با فامیلی «کِین» حسابی خراب کردی!
کریس نفسش را صدادار بیرون فرستاد. به در تکیه داد و با کلافگی گفت:
- خدایا کلاً فراموش کرده بودم از پدرت جدا شده.
لونا شانه‌هایش را بالا برد و بیشتر از آن، چنان جوی را تحمل نکرد. پله‌ها را دو تا یکی بالا رفت و حینی که بلند می‌خندید، گفت:
- اگه می‌خوای جفت چشمات رو برای مایک کادو نکنم، مثل اون روز یواشکی نیای جلوی در وایسی!
کریس خندید و از در فاصله گرفت. بلندتر از لونا فریاد زد:
- نگران نباش!
لونا سمت کمد لباس‌هایش جهید. شلوار جین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Najva❁

Najva❁

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
3,175
پسندها
36,601
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #9
کریس ناخوشنود از بحث عوض شده، لگدی به سنگریزه‌ی مقابل پایش زد و گفت:
- هیجانش به دیدن پوسترشه.
لونا شانه بالا انداخت. دستشانش را در جیب شلوارش جای داد و نگاهش را به کلاغ‌های بالای سرش دوخت. حوصله‌ی بحث با کریس را آن هم در عصر چنین روزی را نداشت.
حواسی که رفته‌رفته پی ابرهای شکیل و جای خالی کلاغ‌ها می‌رفت را صدای ناخوشایند کریس، دوباره به خود کشید.
«چته»‌ای که به زبان آورد، چشمانش به صورتش افتاد که با اکراه جمع شده بود. کریس انگشت اشاره‌اش را بالا گرفت و با صدای زیرش، گفت:
- واقعاً این بوی گند رو حسی نمی‌کنی؟
دست چپش را به کلاهش گرفت و سرش را سوی اشاره‌ی کریس برگرداند. صحنه مقابلش ناخوشایند به نظر می‌آمد اگرچه، اما چندان از آدم‌های محله‌شان بعید نبود. قدم‌هایش را شجاعانه جلو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Najva❁

Najva❁

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
3,175
پسندها
36,601
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #10
له‌له زنان از بین جمعیت بیرون آمد و بلیت چروک شده‌ی کریس را در دستش چپاند.
دست دیگرش را به سینه گرفت و نفس‌های کش‌دارش را به نظم سابق برگرداند. اگرچه سوزش قفسه‌ی سینه‌اش هنوز قابل انکار نبود.
- کلاهت کج شده.
صدای ظریفی بود که مسلماً به کریس تعلق نداشت. سرش را بلند کرد و تنها جای خالی او نصیبش گشت. به حساب رفتنش به داخل، تا بخواهد فحش‌هایش را روانه‌‌اش کند، دستی بر شانه‌هایش جا‌ی گرفت. این‌بار نیز اطمینان داشت صاحب آن دستان سرد و ظریف، کریس نیست. کف دست‌های عرق کرده‌اش را به کمرش نشاند و به آرامش به پشت سر برگشت. زنی چهل ساله با چشمانی آبی و مات به او خیره مانده بود. کلاه بزرگ صورتی چین‌دار و توری تابستانه‌ای بر صورت رنگ‌پریده‌اش سایه انداخته و چتر بسته‌ی سفیدی به آرنجش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Najva❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا