- ارسالیها
- 93
- پسندها
- 246
- امتیازها
- 1,153
- مدالها
- 3
- نویسنده موضوع
- #11
چند دقیقه بعد سوفی با بادبادک آبی اش بازگشت و در حالی که مقابل او میایستاد، گفت:
- میشه همراه من بیای و کمکم کنی؟!
ابیگل که منتظر فرصتی بود تا از آن جو خفه کننده بگریزد، سری تکان داد و با او رفت. بیرون کلبه پیرمرد مزرعه گلهای آفتابگردان قرار داشت که لا به لای آنها کمی گلهای لاوندر نیز به چشم میخورد و زرد و آبی گلها همراه رقص پروانه زیبایی عجیبی به آنجا بخشیده بود؛ سوفی وسط مزرعه در مکانی که گلهای کمتری در آن روییده بود، دامن پر چین صورتیاش را کمی بالا داده و روی یک زانو نشست. با شوق وافری آن را روی زمین پهن کرد و در حالی که به چوبهای ضربدری وسط آن، حلقههای زرد و نخ و قرقرهاش با سردرگمی نگاه میکرد، گفت:
- میشه بگی چجوری پرواز میکنه؟!
ابیگل که بالای سر او ایستاده...
- میشه همراه من بیای و کمکم کنی؟!
ابیگل که منتظر فرصتی بود تا از آن جو خفه کننده بگریزد، سری تکان داد و با او رفت. بیرون کلبه پیرمرد مزرعه گلهای آفتابگردان قرار داشت که لا به لای آنها کمی گلهای لاوندر نیز به چشم میخورد و زرد و آبی گلها همراه رقص پروانه زیبایی عجیبی به آنجا بخشیده بود؛ سوفی وسط مزرعه در مکانی که گلهای کمتری در آن روییده بود، دامن پر چین صورتیاش را کمی بالا داده و روی یک زانو نشست. با شوق وافری آن را روی زمین پهن کرد و در حالی که به چوبهای ضربدری وسط آن، حلقههای زرد و نخ و قرقرهاش با سردرگمی نگاه میکرد، گفت:
- میشه بگی چجوری پرواز میکنه؟!
ابیگل که بالای سر او ایستاده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.