متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌های جوهر مستور | sogi.an کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Your Pluto
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 943
  • کاربران تگ شده هیچ

Your Pluto

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,945
پسندها
16,108
امتیازها
46,673
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #11
آدمک درونم کمی، فقط کمی مغرور است؛
دلش گریه می‌خواهد ولی...ولی این غرور بیجایش...!
آیا اجازه می‌دهی سرش را بر روی شانه‌های مستحکمت بگذارد؛ و در دلش از ته دل زار بزند؟
آیا می‌توانی با دیدن برق اشک‌ در چشمانش سکوت کنی و چیزی نگویی؟
می‌توانی...؟
 
امضا : Your Pluto

Your Pluto

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,945
پسندها
16,108
امتیازها
46,673
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #12
و به دنیایی گره‌کور خوردیم که اگر حرف زنیم گناهکار شمرده می‌شویم... .
و گر ساکت بمانیم گناهکارتر!
و بزرگ‌ترین دوراهی بین گفتن و نگفتن است.
هر سمت را برگزینی تهش باتلاقی عظیم به انتظارت عمق گرفته است... .
 
امضا : Your Pluto

Your Pluto

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,945
پسندها
16,108
امتیازها
46,673
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #13
ساعت‌های طولانی همراه و همدم همهمه‌های اطراف بوده‌ام، همدم اطرافیانم!
با آنها می‌خندیدم... .
با آنها می‌گرییدم... .
اما من از آنها نبودم!
حس تهی بودن با من ریشه گرفته بود؛
و ریشه کن شدن آن حس، از محالات گیتی است!
 
امضا : Your Pluto

Your Pluto

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,945
پسندها
16,108
امتیازها
46,673
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #14
نگاهم کرد...خندید و رفت!
اما من هنوز در آن لحظه میخ کوب شده‌ام...گذر زمان که هیچ حتی گذر اورا هم حس نکردم!
و چه دل خراش است که بدانی ز دستت همچو ماهی لیز می‌خورد ولی تو حتی اراده‌ای برای سر برگرداندن نداری، که اورا در حال رفتن ببینی... .
 
آخرین ویرایش
امضا : Your Pluto

Your Pluto

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,945
پسندها
16,108
امتیازها
46,673
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #15
آدمک درونم را در خاطر دارید؟
آدمکم در خاطرات یوسف‌اش غرق شده.
به یاد روزی که با صدای بلند می‌خندید، می‌افتد...که تا چشمش به چشم یوسف‌اش خورد آرام گرفت...ساکت شد و گوشه‌ای نشست.
آدمکم با حجب و حیا نبود...ولی چشمان معشوقش کاری کرد که یوسف با زلیخا کرد...او را با ایمان‌ترین مردم کرد!
 
امضا : Your Pluto

Your Pluto

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,945
پسندها
16,108
امتیازها
46,673
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #16
گلی داشتم...هر روز به پایش آب می‌ریختم...اگر به من بود اندکی آب که هیچ، کل اقیانوس را به پایش می‌ریختم.
ماه‌ها به انتظار رشد بیشترش نشسته بودم و به پایش آب می‌ریختم.
اندک اندک نومید شدم از رشدش، با خود می‌گفتم شاید بدی های زمانه اورا از رشد کردن پشیمان کرده!
اما ناگهان یادم آمد که گل‌ام از تبار کاکتوس بوده!
هرچه بیشتر آب می‌ریختم بیشتر اورا از خودم دور می‌کردم!
اما او گل من بود...مگر گل‌ها آب نمی‌خواهند؟
 
امضا : Your Pluto

Your Pluto

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,945
پسندها
16,108
امتیازها
46,673
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #17
می‌خواهم همچو گدایی شوم و عشقت را، محبتت را، توجه ات را، تمامت را، گدایی کنم... .
می‌خواهم آن‌قدر تورا جویم که تنها مال من باشی!
می‌خواهم هرچه از آن توست مال من باشد، فقط من!
اما می‌خواهم‌هایم فقط گفته می‌شود...همچو حرف بی عمل.
مگر می‌شود هر چه بخواهی بدست آوری؟
مگر می‌شود تمامش را برای خودت خواهی، وقتی حتی در خاطرش نیستی!
 
امضا : Your Pluto

Your Pluto

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,945
پسندها
16,108
امتیازها
46,673
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #18
پس از مدت‌ها مشکلم را یافتم...اینکه چرا هرچیز به راحتی از دستم می‌رود...اینکه چرا نمی‌توانم که بتوانم!
انقدر همیشه همه را ساده در نظر گرفتم؛ که توانم به روبه‌رویی کردن با اصل‌شان نمی‌کشد... .
راهی که من در نظر گرفتم یک راه با فرش قرمز بود...اما راه من هنوز حتی آسفالت هم نشده بود... !
 
امضا : Your Pluto

Your Pluto

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,945
پسندها
16,108
امتیازها
46,673
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #19
دیگر راهی برای برگشت نیست...وقتی میان هزار توی خاطرات گم شده‌ای!
وقتی در تکاپویی تا اورا از ذهنت محو کنی؛ اما با یک چیز کوچک کل تلاش‌هایت پودر می‌شود و دوباره تو می‌مانی و او!
البته او که نه، خاطراتی از او که یکی پس از دیگری در مغزت جلوه‌گر می‌شوند و نیستی‌اش را برایت خاطرنشان میکنند.
 
آخرین ویرایش
امضا : Your Pluto

Your Pluto

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,945
پسندها
16,108
امتیازها
46,673
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #20
اما من راغب بودم که در واپسین لحظات عمرم تو کنارم باشی...تا آخرین حرف‌هایم قبل از رهایی را به تو بزنم...تا مثل همه‌ی آدم‌ها حرف آخر داشته باشم... !
اما حرفی ندارم که به یادگار بماند...آخر دگر حرفی ندارم که بزنم و دگر شخصی کنارم نیست که گر حرفی خواهد بود آن را نقل کند!
 
امضا : Your Pluto

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا