"گذرگاه عشق"
ایستاده ام ؛
در گذر گاه عشق و رسوایی اش
با نغمه های خوشکیده مرور می کنم دلتنگی روزانه را
حسرت را در قاب های سیاه و سفید می جوییم
و غربت را هر غروب از نگاه سردم طلوع می کند
ایستاده ام؛
در گذرگاه عشق و رسوایی اش
در انتظار بارش نگاهت که سالهاست نباریده بر سرم
در انتظار جام سوزنده ای که سالها قهر است با لبم
ایستاده ام؛
در گذرگاه عشق و رسوایی اش
درتاریکی جاده ای که رد پایت را به آغوش کشیده
زمزمه محال را ز لبم
پریشانی و غم را ز چشمانم خوانده
ایستاده ام؛
در همان گذرگاه عشق و رسوایی اش
همان گذرگاهی که تو را آشنا کرد
تویی که ابری کردی شبم را
وتار کردی روزم را