متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

اشعار رهاشده کاربران مجموعه عاشقانه های یخی | queen of hell کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Wild
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 17
  • بازدیدها 726
  • برچسب‌ها
    سودا
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Wild

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
132
پسندها
1,426
امتیازها
10,013
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #11
شهر خاموش.....



کفتارها را می بینید؟
در تاریکی این شب؟
خاموشی شهر؟
کفتارهای درنده ای که می درند و می برند هر آنچه را که داری...
وطلوع روز
انگشت اتهامش به سوی گرگ هاست
شهر من پر از کفتاره
اما قاضی شهر گرگ ها را به اعدام محکوم می کند
گرگ هایی که سر تعظیم فرو نمی آورند
چراکه غرورشان تاج آنهاست
و کفتارها با لبخندهای دندان نما
می ایستند به تماشای
اعدام آنها که بی گناهند
می بینم لاشه های دریده شده را
و می شنوم پچ پچ قضاوت
چرا که گرگ ها سر به بالا و ومحکم راه می روند
می گویند گرگ ها زیاد شده اند
اما من در شهرم گرگ نمی بینم
شکارچی گرگ می بینم
کفتار می بینم
کفتار هایی که فقط فکر دریدن نجابتن
درین شهر کوچک و شلوغ
مردم جارچی رفتارها را تعبیر می کنند
منم گرگم
که در هنگام تکامل ماه
زوزه عدالت را بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Wild

Wild

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
132
پسندها
1,426
امتیازها
10,013
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #12
می خندم...

عقربه ها کتونی به پا دارند
گویا مسابقه ایست محیج
که هر دم تندتر می دوند
می گذرند ؛ و از من
تنها کالبدی خسته به جا می ماند
کالبدی سرشار از بی روحی
می خندم ؛ می بخشم ؛ سکوت می کنم
زمزمه می کنم ؛ می خندم ؛ می گذرم
تماشا می کنم ؛ می شنوم ؛ می خندم
می کشم ؛ می خندم ؛ می خوابم
می خندم ؛ میخندم ؛ می خندم
گویا حالم خیلی خوب است
این چیزیه که اطرافیان می گویند
می خندد ؛ غمی ندار
زمزمه ایست که می شنوم
مخاطبشان من هستم
آسمانم گرفته است
اما باران نگاهم اجازه بارش ندارد
خنده هدیه لبانم است
شادم و می خندم
این افکار اطرافیانم نسبت به
احوالم است...
عینکی از دروغ به چشم میزنم
و جامع ای ز جنس تنهایی به تن
خودم را گول می زنم
هوای سرد وجودم را سرد نشان می دهم
غم را پشت ویترین محرک چشمانم آذین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Wild

Wild

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
132
پسندها
1,426
امتیازها
10,013
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #13
ملکه ام...


نامت چیست؟
زادگاهت کجاست؟
مقصدت به کدام سو است؟
هدفت چیست؟
هی باد صداقت خموش بمان
رهگذرم در حال سرچ دروغ برای بیان است؛
هی جاده لب فرو بند
بگذار رد پایش رسم شود
هی دل خموش باش
بگذار در چمدانش را به رویت ببندد
من ملکه این شهرم؛
پس حکمم حرف اوست
مهرم خواست اوست
من ملکه این شهر خموشم؛
پس حکمم را بپذیر و بگذار عبور کند
ز دروازه دلتنگی
من ملکه این دنیای راز آلودم
پس خال خواهم زد به روی لبانم لبخند را
و تو محکومی به باور ترانه های خشن وجودم
من ملکه جهنمم؛
پس می سوزانم همه را در برزخ یخی خواستنم
و تو هم چون سربازان دگر محکومی
به همان خانه چهار گوش سفیدت
وزیر و فیل و اسب را خودم
محکوم می کنم به ابدیت
به راهنمایی تو برای نبرد
و خودم واقعه کیش و مات را رقم میزنم
تو کیش می...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Wild

Wild

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
132
پسندها
1,426
امتیازها
10,013
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #14
ما انسانیم...


سکوت ها را تعبیر می کنیم
با چه علمی؛ به چه حقی؟
وقتی حتی خود را نمی شناسیم نمی فهمیم...
برای چه پا بر زمین نهاده ایم؟؟
برای به رقص در آوردن
شبنم بر روی صورت ها؟
برای شکستن بغض بلور در گلوگاه ها؟
برای تصویب حکم های بی رحم و احساس؟
برای چه خود را انسان خطاب می کنیم؟
وقتی حتی نمیدانیم که مقام ، مفهومش ، اعتبار و جایگاهش چیست؟
من انسانم؟
تو انسانی؟
او انسان است؟
یا ما انسانیم؟
شما و آنه چطور انسانید؟
اصلا چیست
مفهوم این انسان؟
دل شکستن؟
تهمت و افترا؟
یا بغض و کینه؟
چیست مفهومش که
خود را انسان خطاب می کنیم؟
ندانم... ندانم...
اما خوب آگاهم که نخواهم بود
گر انسان بودن

بهایی این چنین سنگین دارد
گر باید ریسمانِ دروغ ببافم
بر روی چهار پایه تهمت بایستم
با انگشتانِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Wild

Wild

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
132
پسندها
1,426
امتیازها
10,013
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #15
من تا خود فاصله دارم...


فاصله تا خودم زیاده
همان طور که نمی توانم آنچه هستم را نشان دهم
همان طور که نمی توانم خود انتخاب کنم
نمی توانم دوست داشته باشم
و عاشق شوم
فاصله تا من زیاد است
و من اسیرم اسیر دنیای رنگی اجباری
قفسی ز جنس طلا اما کوچک و محدود
گم شدم در داستانی که ایفای نقشی ندارم

مجبورم زل بزنم به چشمانم در آینه
مجبورم به تماشای گرداب مشکی رنگشان
و مجبور به باور لبان عزادار و رنگِ پریده پوستم
مجبورم ساز غمم را هر شب در خفا با اشک کوک کنم
باید بسازم و سازگار شوم
چراکه قفسم روز به روز مرا در خود می بلعد
باید راه بیام و همراه شوم چراکه آزادی ام سلب شده است
دارم میبینم زیر بال های رنگی پروانه های محاجم دور و اطرافم را
دقت که کنی زیبایی نمی بینی از آن کرم های ابریشم
حال آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Wild

Wild

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
132
پسندها
1,426
امتیازها
10,013
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #16
17 ساله ام....


من آواره ای هفده ساله ام؛
با نامی به معنای عشق؛
با قلبی که ترک های زیادش زیبایش نموده؛
با چشمانی که فروغی ندارد
و لبانی که نشانی ز لبخند خالص ندارد
و گوش هایی که با هیچ نغمه ای جز جدایی آشنا نیست
آری؛ منم همان دلشکسته هفده ساله؛
با ذهنی مغشوش؛
و بغض های خفته در گلو ؛
و اشکان غلطان آشکار نشده
و آرزوهای مرده
منم آن دختر هفده ساله؛
که دردهایش را با ققلاب تنهایی بافته و به تن کرده
همان آدمک بی تفاوت ؛
که کلاغ های جالیز هم باهاش رفاقت نمی کنند
همان که؛ تصویر آینه هم بهش لبخند نمی زند
آری؛ منم آن دیوانه هفده ساله؛
که قلمش رفیقش است
و دفتر و کاغذش تنهایش نمی گذارند
و کتاب هایش دنیایش را ترسیم می کنند
من همان هفده ساله ایم که؛
خیلی ها گمان می برند مرز 22 را رد کرده ام
آری؛ همان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Wild

Wild

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
132
پسندها
1,426
امتیازها
10,013
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #17
قاصدک....


زمزمه کردم دردِ دلم را
حرف زبان بسته داخل سینه ام را
ئر گوش قاصدک کوچکی که
به خیال رنگی بچگی برای بردن خبر آمده بود
همان قاصدکی که دروغ صورتی بود
که هنگام بچگی گفته بودند
و من هنوز هم بعد از گذر عمر
ساده لوحانه باورش داشتم
گفتم در گوش قاصدکِ بی مقصد
به قصد رسیدن به ساحل گوش تو
بهش گفتم که بهت بگوید
از درد سینم سوزِ جایگاه قلب به سرقت رسیده ام
گفتم هر آنچه که لازم بود تو بدانی
تا برگردی به این دیار غرب
و منِ جا گذاشته را با خود همسفر کنی
گفتم بگویدت که
می خواهم ماشین زمان بسازم
و برگردم به چند سال پیش
به همان لحظه طلایی و مشکی
همان لحظه ناقوس ساعت انفجار بمب سال تحویل
همان هنگام که جرقه ی مشکیِ من و بنفشِ تو باهم چشمک زدند بالای دستمان
و انگشتان بلندت در آغوش کشید انگشتان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Wild

Wild

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
132
پسندها
1,426
امتیازها
10,013
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #18
معشوقِ منتظر....



سکوتم را تعبیر نکن زیبای من؛
نگاهم را خط به خط نخوان دلبرکم؛
ننگر به عمق زیاد چاله گونه ام؛
و تلخی لبم را نچش؛
من شیرین هستم؛
که همه قضاوتش کردند
زمزمه ها بالا می گیرد که عاشق و دیوانه خسروام؛
پشت پرده پنهان است که شیدای فرهادم
نه؛ نه؛
تو باور نکن معشوق من
تو گوش بده و باور نکن؛
من شیرینی هستم که هر عاشقیآگاه است که مجنون آبتینم؛
هرکه سر فصل های رمانِ
پر تنش زندگی ام را مطالعه کرده
متوجه شده؛
که دلباختهِ آبتینی شدم که شجاعِ و دلیر
همانکه در دشت جانم را که نه
اما دلم را به ارمغان گرفت
پاداش جان فشانی خیش
بتی که خسرو شکست
و دلِ من خاک شد
من نه فرهاد و خواستم
نه شیدای خسرو شدم
نه ز قتلش مرگ را انتخاب به جای پسرش کردم
نه دگر توان دوری ز معشوق منتظرم را نداشتم
معشوقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Wild
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Edward
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
3
بازدیدها
371
عقب
بالا