• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پرتوی ماه | آتنا سرلک کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع آتنا سرلک
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 193
  • بازدیدها 6,007
  • کاربران تگ شده هیچ

آتنا سرلک

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
253
پسندها
1,284
امتیازها
8,313
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #191
- دوست دارم مهفام.
پیشانی تبدارش را به پیشانی‌اش چسبانده و صدای نجوا گونه‌اش بلند می‌شود‌.
- تو تنها کسی هستی که هیچ جنگی بین عقل و قلبم رخ نداده ، هر دو موافقن تسلیمت بشن... تو بهترین انتخاب زندگی منی.
***
چند لحظه بعد از رفتن تیرداد، علی از موقعیت پیش آمده استفاده کرده و کنار دایی‌اش می‌نشیند. نگاه مشکی‌‌اش را به اخم‌های در هم دایی‌اش دوخته و مثل همیشه با شوخی حرف‌اش را آغاز می‌کند.
- نبینم اخمات تو هم باشه دایی جون، بدخواه داری عکس بده جنازه تحویل بگیر!
سرهنگ لبخندی تصنعی رو به جمع زده و با صدایی آرام در گوش علی پچ می‌زند.
- تیرداد چرا رفت بالا! قصد کرده امشب جلوی‌ بقیه آبروی منو ببره! اونم جلوی‌... .
حرفش با صدای حرصی عمه خانم نیمه تمام می‌ماند.
- خان داداش نمی‌دونستم تیرداد هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
253
پسندها
1,284
امتیازها
8,313
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #192
حرفش با صدای پر تحکم تیرداد نیمه تمام می‌ماند.
- کی گفته ایشون نامحرمن؟!
همه‌ی نگاه‌ها روی تیرداد و مهفام که از آخرین پله پایین امده‌اند ، ثابت می‌ماند. حال جمعی که تا چند لحطه‌ی پیش پر شور و پر صدا بود جوری ساکت و سنگین شده که جز صدای دم و باز دم‌ها چیز دیگری به‌گوش نمی‌رسد. زیرچشمی نیم رخ مضطرب و رنگ پریده‌ی مهفام را می‌پاید. برخلاف او تیرداد مصمم و مطمئن است. رو به چهره‌ی درهم و نگران سرهنگ کرده و خطابش قرار می‌دهد.
- با اجازه‌ی شما پدر... .
پدر! چقدر این کلمه‌ی مقدس، زیباست! چند سال است این کلمه را از زبان پسر عزیرتر از جانش نشنیده است؟ اصلا چه شده است پس از این همه سال به جای قربان گفتن ، پدر خطابش کرده؟ شیرینی‌اش آنقدری هست که تمام وجودش را در بر گرفته و نم اشک در چشمانش هجوم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
253
پسندها
1,284
امتیازها
8,313
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #193
همین جمله برای بهت مشهود پریسا کافی‌ است. سرش سنگین شده و حس می‌کند توانایی مقاومت در برابر بسته شدن پلک‌هایش با ان مژه‌های ریمل خورده را ندارد‌. بدنش سست شده و بی اختیار عقب عقب رفته و روی مبل پشت سرش می‌نشیند. خودخواهی بود اگر تا به الان امید داشت تا باری دیگر روی خوش این مرد را بببیند؟ بقیه نگران نگاهشان را روی پریسا‌ی لرزان و پوزخند عمیق جا خوش کرده روی لبان عمه خانم می‌چرخانند. یخ جمع سنگین و منجمد شده‌اشان را علی می‌شکند.
- مبارک باشه داداش، خیلی انتخاب خوبی کردی.
جلو آمده و با لبخندی که هر لحظه وسعت می‌یابد تیرداد را در آغوش می‌کشد. گویی بقیه به خود آمده باشند و جرعت می‌یابند تا تبریکی خشک و خالی نثارش کنند.
- تو از اولش هم لیاقت دختر من رو نداشتی!
با صدای عمه خانم لبخند محو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
253
پسندها
1,284
امتیازها
8,313
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #194
***
مهفام
لبخند‌ محو خجولی که به لب دارد گویی عضو جدانشدنی از صورتش است. نگاه تب دارش هر چند ثانیه یکبار از ایینه‌ی نقره‌ای مقابلش با چشم‌های تیرداد که کنارش نشسته است تلاقی پیدا می‌کند. نگاهش بر خلاف همیشه آرام است، مهربان است و خندان! برای بار هزارم تاب نگاه خیره‌ی مرد محبوبش را نیاورده و چشم می‌دزدد، گوشه‌ی لبش را گاز گرفته و گونه‌اش رنگ می‌گیرد. چند روز گذشته جدال سختی را میان قلب و عقلش گذراند. قلبی که بی‌تابی مرد چشم زمردی‌اش را می‌کرد و عقلی که هر بار به او نهیب می‌زد و یادآوری می‌کرد تیرداد یک پلیس است، یادآوری می‌کرد او به خاطر خواهرش وارد این ماموریت شده بود و تهش‌به عشق رسیده. اما در آخر این قلبش بود که در این جدال پیروز شده و او را تا پای سفره‌ی عقد کشانده بود. بله‌ی ظریف و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا