- تاریخ ثبتنام
- 17/4/21
- ارسالیها
- 253
- پسندها
- 1,284
- امتیازها
- 8,313
- مدالها
- 8
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #191
- دوست دارم مهفام.
پیشانی تبدارش را به پیشانیاش چسبانده و صدای نجوا گونهاش بلند میشود.
- تو تنها کسی هستی که هیچ جنگی بین عقل و قلبم رخ نداده ، هر دو موافقن تسلیمت بشن... تو بهترین انتخاب زندگی منی.
***
چند لحظه بعد از رفتن تیرداد، علی از موقعیت پیش آمده استفاده کرده و کنار داییاش مینشیند. نگاه مشکیاش را به اخمهای در هم داییاش دوخته و مثل همیشه با شوخی حرفاش را آغاز میکند.
- نبینم اخمات تو هم باشه دایی جون، بدخواه داری عکس بده جنازه تحویل بگیر!
سرهنگ لبخندی تصنعی رو به جمع زده و با صدایی آرام در گوش علی پچ میزند.
- تیرداد چرا رفت بالا! قصد کرده امشب جلوی بقیه آبروی منو ببره! اونم جلوی... .
حرفش با صدای حرصی عمه خانم نیمه تمام میماند.
- خان داداش نمیدونستم تیرداد هم...
پیشانی تبدارش را به پیشانیاش چسبانده و صدای نجوا گونهاش بلند میشود.
- تو تنها کسی هستی که هیچ جنگی بین عقل و قلبم رخ نداده ، هر دو موافقن تسلیمت بشن... تو بهترین انتخاب زندگی منی.
***
چند لحظه بعد از رفتن تیرداد، علی از موقعیت پیش آمده استفاده کرده و کنار داییاش مینشیند. نگاه مشکیاش را به اخمهای در هم داییاش دوخته و مثل همیشه با شوخی حرفاش را آغاز میکند.
- نبینم اخمات تو هم باشه دایی جون، بدخواه داری عکس بده جنازه تحویل بگیر!
سرهنگ لبخندی تصنعی رو به جمع زده و با صدایی آرام در گوش علی پچ میزند.
- تیرداد چرا رفت بالا! قصد کرده امشب جلوی بقیه آبروی منو ببره! اونم جلوی... .
حرفش با صدای حرصی عمه خانم نیمه تمام میماند.
- خان داداش نمیدونستم تیرداد هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.