• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان عصیانگر قرن (جلد دوم) | فاطمه السادات هاشمی نسب نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

جلد اول رمان رو خوندین؟

  • بله مگه میشه اون رو نخونده باشیم.

    رای 2 100.0%
  • بی صبرانه منتظر جلد دوم بودم.

    رای 0 0.0%
  • نه نخوندم. ولی میرم می خونم.

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    2

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
346
امتیازها
1,963
مدال‌ها
4
سن
20
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
کارولینا محتاط پرسید:
- پس چطور هنوز تحت‌تاثیر طلسم قرار نگرفتی؟
هکتور لبخندی زد که دندان‌هایش را نمایان کرد. با افتخار گفت:
" چون به لطف فردریک، تونستیم از زیر طلسم در بریم."
کارولینا با شنیدن نام فردریک، سریع پرسید:
- اخیرا دیدیش؟ اون چی کار کرده؟
هکتور کنجکاو گفت:
- توهم دیدش؟ گفت میره تا با هادس بجنگه، سه ماه قبل رفت. اما دیگه خبری ازش نشد.
کارولینا غمگین سرش را تکان داد. سه ماه در اینجا گذشته بود. فردریک سه ماه است که مرده بود.
- اون سه ماه پیش مرد. با سم بهش آسیب زدن.
هکتور غمگین سرش را پایین انداخت. فکرش را کرده بود اما نمی‌خواست قبول کند. گفت:
" باید کار اژدهای هیدرا باشه. فردریک گفته بود میره اونجا تا چیزی پیدا کنه. اما اژدها با اون سرهای زیادش، نمی‌ذاره کسی به دریچه‌ی مقر هادس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
346
امتیازها
1,963
مدال‌ها
4
سن
20
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
هکتور نیز در فکر فرو رفته بود. اما به چه فکر می‌کرد؟ آیا دوست‌های قدیمی بازمی‌گشتند؟ گمان نکنم. کلافه پوفی کشید و گفت:
" بقیه هم از راه‌حل فردریک استفاده کردن. اونا هم مثل من تحت تاثیر طلسم نیستن شاید بتونی ازشون کمک بگیری."
کارولینا غرغری کرد.
- نیازی نیست پای بقیه رو به این بازی باز کنیم.
از پیتر جدا شد. او را لیس زد و گفت:
- بیا پیتر. فداع کردن من بهترین راه‌حل برای نجات دادن اون‌هاست.
پیتر غمگین و ناراضی سرش را تکان داد. راهی به فکرش نمی‌رسید. هکتور خواست اعتراض کند که هر دو رفتند. صبر نکردند و حتی کارولینا با او وداع هم نکرد. انگار می‌ترسید نظرش تغییر کند. هکتور اما به دنبالشان راه افتاد. سه گرگ، از زندان بیرون آمدند. به طرف ورودی اردوگاه رفتند که گرگ خاکستری، هکتور گفت:
" اگر هادس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
346
امتیازها
1,963
مدال‌ها
4
سن
20
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
کارولینا با بهت پرسید:
- اسکلت جمجمه‌ی انسان؟ چرا باید...
تاون سریع به حرف آمد:
- سوال نکن کارولینا، فقط برو.
دستش را به سمت درختی دراز کرد و دریچه‌ای گشوده شد. تاون با اصرار گفت:
- زود باشین تا دیر نشده. وقت زیادی ندارین. هادس دستور داده که دنبالتون بگردن. نذارین کسی ببینتتون.
هر دو سرشان را تکان دادند. کارولینا خوشحال بود، امید را در نگاهش می‌بینم. امید بحر زنده ماندن. امید از ماندن کنار پیتر. به سمت دریچه رفت که صدایی در ذهنش پیچید.
" کارول؛ می‌تونم بیام؟ هیدرا خیلی خطرناکه، سه نفر بهتر از دو نفره"
پیتر از حرکت ایستاد. اخم‌آلود به هکتور نگاه کرد. گرگ کَنه! کارولینا سرش را تکان داد و گفت:
- اگر می‌خوای بیا، برای من فرقی نداره.
هکتور سرش را تکان داد و جلو آمد. کارولینا با آوردن نام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
346
امتیازها
1,963
مدال‌ها
4
سن
20
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
آدارایل کنجکاو چرخید و خشکش زد. اژدهای هیدرا خوابیده بود و او با چشم بسته هم می‌توانست بگوید او هایدراست. اژدهایی که سیزده سر دارد. آهسته ل*ب زد:
- باورم نمیشه...
پیتر گفت:
- باید کاری کنی بذاره از دریچه رد بشیم. اون گذرگاه مال دشمن کارولیناست. باید...
آدارایل انگار مسخ شده بود. به سمت هیدرا حرکت کرد. اصلا حرفی نزد. هکتور نگران گفت:
" داره چی کار می‌کنه؟ اون اژدها اگر بیدار بشه..."
- هیس!
صدای خشمگین پیتر هکتور را وادار به سکوت کرد. همه نگران، وحشت‌زده و مستاصل به آدارایل خیره بودند. می‌خواست چه کند؟ جلو رفت، آن‌قدر جلو که می‌توانست با دراز کردن دستش پوست اژدها را لم*س کند. آدارایل نفس عمیقی کشید که ناگهان، چشم اژدها گشوده شد. اژدها مستقیم به آدارایل خیره شد. رگه‌های چشمش درست جلوی بدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
346
امتیازها
1,963
مدال‌ها
4
سن
20
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
در آن بازار شام، سر و صدای زیادی راه انداخته بودند. زیرا چشم‌هایشان واضح نمی‌دید و مدام پا بر روی اشیایی گران‌قیمت و جسدهای لیز شده می‌گذاشتند. کارولینا دقت بیشتری خرج داد، اجساد حیوانات بودند. گاهی هم جسد انسان در بین آن‌ها دیده میشد. اما چرا باید اجسادی که رو به فاسد شدن می‌روند، اینجا باشند؟
دقایق پشت سر هم دیگر گذشتند، هکتور وحشت‌زده گفت:
" فقط پنج دقیقه دیگه وقت داریم. "
کارولینا سرش را تکان داد، نگاهش را به دور دست آن تالار بزرگ داد، پس کجا بود؟ یک جمجمه که انگار ارزش زیادی داشت، حتی فلس روح را هم پیدا نکرده بودند. باید چه می‌کردند؟ اگر دست خالی بالا بروند به حتم آن اژدها یک لقمه‌ی لذیذشان می‌کند و دلی از غذا در می‌آورد.
ثانیه‌ها کند می‌گذشتند که ناگهان، چیزی در نگاه تیزبین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
346
امتیازها
1,963
مدال‌ها
4
سن
20
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
آدارایل با نگرانی گفت:
- گوی لایترا... اون پایین بود؟
کارولینا به سختی بلند شد. پرسید:
- گوی لایترا چیه؟
آدارایل کلافه دستی درون موهایش کشید. گفت:
- گوی لایترا یکی از سیزده گوی جادویی حوموراست. هر پادشاهی یک گوی داره که انرژی زیادی به مردم و طبیعت اون سرزمین میده. اگر دست هادس باشه... این خیلی بد میشه.
کارولینا کمی فکر کرد. گویی با همچین قدرتی در آن پایین ندید. وگرنه حتما باید با قدرت زیادش نظرش را جلب می‌کرد. شانه‌ای بالا انداخت. گوی کدری که پیدا کرده بود را بالا آورد. گفت:
- گوی لایترا نبود اما من این رو پیدا کردم. خیلی حس عجیبی بهم داد.
آدارایل با دیدن گوی کدر نفس در سینه‌اش حبس شد. اژدها نفس دیگری بیرون داد.
- خودشه. گوی لایتراست.
با حرف اژدها، کارولینا شوکه به گوی نگاه کرد. این گوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 3, کاربر: 0, مهمان: 3)

عقب
بالا