- تاریخ ثبتنام
- 31/8/21
- ارسالیها
- 178
- پسندها
- 345
- امتیازها
- 1,963
- مدالها
- 4
- سن
- 20
سطح
4
- نویسنده موضوع
- #21
درست یک ساعت طول کشید تا همه آخرین حرفهایشان را بزنند و تشریفشان را ببرند. آدارایل با پایین رفتن آخرین هیدر از شیب صخره، به سمت افراد منتظر بازگشت. آهسته نزدیک شد و روی یک سنگ، درست روبهروی آنها نشست.
کارولینا پوست لبش را بیشتر از همیشه کنده بود، واقعا اگر ادامه بدهد نگرانم نکند لبی برایش باقینماند. پیتر که متوجهی استرس او شده بود، از مدتی قبل دستش را در دست خود گرفت. شاید قوت قلبی برایش میشد.
لیلیت و یاسمن همراه با هیرما نیز کنار هم نشسته و به شدت کنجکاو بودند که بدانند آدارایل قرار است چه بگوید. آدارایل هنگامی که تمامی افراد را با چشمهاش کاووش کرد، دهانش را گشود:
- خب، اینکه حاضر شدی این حقیقت رو جلوی دوست های جدیدت بیان کنم، واقعا باید بگم تحتتاثیر قرار گرفتم. خیلی زود...
کارولینا پوست لبش را بیشتر از همیشه کنده بود، واقعا اگر ادامه بدهد نگرانم نکند لبی برایش باقینماند. پیتر که متوجهی استرس او شده بود، از مدتی قبل دستش را در دست خود گرفت. شاید قوت قلبی برایش میشد.
لیلیت و یاسمن همراه با هیرما نیز کنار هم نشسته و به شدت کنجکاو بودند که بدانند آدارایل قرار است چه بگوید. آدارایل هنگامی که تمامی افراد را با چشمهاش کاووش کرد، دهانش را گشود:
- خب، اینکه حاضر شدی این حقیقت رو جلوی دوست های جدیدت بیان کنم، واقعا باید بگم تحتتاثیر قرار گرفتم. خیلی زود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.