- تاریخ ثبتنام
- 31/8/21
- ارسالیها
- 302
- پسندها
- 1,311
- امتیازها
- 8,433
- مدالها
- 9
- سن
- 22
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #31
ببرینهی دورگه، روی لبهی جوب نشسته است و به اهالی گلهاش نگاه میکند. ببرینهها مشتاقاند، مشغول جمع کردن اسباب و وسایل مهمشان هستند تا برای همیشه از قدمرا بروند. پیتر هنوز پیدایش نیست، از دیروز که در بالای تپه با کارولینا حرف زدند، دیگر نیامد.
ققنوسی زیبا، از بالای دهکده گذشت و در کنار کارولینا فرود آمد. یاسمن خسته کنارش نشست، به او تکیه داد و گفت:
- چقدر هوا گرم شده.
کارولینا سرش را تکان داد، زمزمه کرد:
- چرا منتظر بودم چندتاشون مخالفت کنن؟
یاسمن خندید و دستش را روی شانهی کارولینا نهاد، گفت:
- تنها کسی که مخالفت کرد پیتر بود مگه نه؟
کارولینا سرش را تکان داد، یاسمن به ببرینههای مشغول نگاهی انداخت و لب زد:
- خب برگشت به سرزمین خودت، باید حس خوبی داشته باشه. امیدوارم یه روز منم بتونم...
ققنوسی زیبا، از بالای دهکده گذشت و در کنار کارولینا فرود آمد. یاسمن خسته کنارش نشست، به او تکیه داد و گفت:
- چقدر هوا گرم شده.
کارولینا سرش را تکان داد، زمزمه کرد:
- چرا منتظر بودم چندتاشون مخالفت کنن؟
یاسمن خندید و دستش را روی شانهی کارولینا نهاد، گفت:
- تنها کسی که مخالفت کرد پیتر بود مگه نه؟
کارولینا سرش را تکان داد، یاسمن به ببرینههای مشغول نگاهی انداخت و لب زد:
- خب برگشت به سرزمین خودت، باید حس خوبی داشته باشه. امیدوارم یه روز منم بتونم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر