• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان عصیانگر قرن (جلد دوم) | فاطمه السادات هاشمی نسب نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

جلد اول رمان رو خوندین؟

  • بله مگه میشه اون رو نخونده باشیم.

    رای 2 100.0%
  • بی صبرانه منتظر جلد دوم بودم.

    رای 0 0.0%
  • نه نخوندم. ولی میرم می خونم.

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    2

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
345
امتیازها
1,963
مدال‌ها
4
سن
20
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
سکوت بیش از حد روی اعصاب پیتر خط می‌کشید. پس نعره سر داد و به کارولینا پرید، واقعا دیگر اعصابش بهم ریخته بود. کارولینا را به عقب هل داد، فریاد زد:
- درای چه غلطی می‌کنی؟ صلحی که می‌خواستی این بود؟
کارولینا سکوت کرد، به شیرون روبه‌رویش که اخم‌آلود به وی خیره بود، نگاه انداخت. نزد او گفت:
- همیشه کنارم باش، توی امگاورس به هیچکس نمیشه اعتماد کرد. متوجهی؟
شیرون غرش کرد، سرش را تکان داد و زمزمه کرد:
- من نگهبانت نیستم.
پیتر که از بی‌توجهی کارولینا کفری شده بود، پنجه‌اش را بالا برد و بر کمرش کشید. درد عمیقی در بدنش ایجاد شد، خون از پوست نصف شده‌ی ببرینه‌ی ماده بیرون جهید. کارولینا از درد چشم بست و ل*ب زد:
- تو گروگان منی، به عنوان ولیعهد شیرون‌ها، باید در خدمت من باشی تا بهشون آسیب نزنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
345
امتیازها
1,963
مدال‌ها
4
سن
20
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
ببرینه‌ی دورگه، روی لبه‌ی جوب نشسته است و به اهالی گله‌اش نگاه می‌کند. ببرینه‌ها مشتاق‌اند، مشغول جمع کردن اسباب و وسایل مهم‌شان هستند تا برای همیشه از قدمرا بروند. پیتر هنوز پیدایش نیست، از دیروز که در بالای تپه با کارولینا حرف زدند، دیگر نیامد.
ققنوسی زیبا، از بالای دهکده گذشت و در کنار کارولینا فرود آمد. یاسمن خسته کنارش نشست، به او تکیه داد و گفت:
- چقدر هوا گرم شده.
کارولینا سرش را تکان داد، زمزمه کرد:
- چرا منتظر بودم چند تاشون مخالفت کنن؟
یاسمن خندید، دستش را روی شانه‌ی کارولینا نهاد و گفت:
- تنها کسی که مخالفت کرده پیتر بوده مگه نه؟
کارولینا سرش را تکان داد، یاسمن به ببرینه‌های مشغول نگاهی انداخت، ل*ب زد:
- خب برگشت به سرزمین خودت، باید حس خوبی داشته باشه... امیدوارم یه روز منم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
345
امتیازها
1,963
مدال‌ها
4
سن
20
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
کارولینا سرش را تکان داد، شنوایی روباه‌های بنفش می‌توانست برتری بسیاری به آن‌ها بدهد. لیلیت سرخوش خندید که صدایی از پشت سرش به گوش رسید:
- لیلیت، آروم بگیر.
همه به طرف صدا نگاه کردند، آلفای روباه‌های بنفش، جُرمیغ* بود. آلفا جلو آمد و در دو متری کارولینا ایستاد. سرش را تکان داد و گفت:
- خبر ها بهتون رسیده ، درست میگم؟
کارولینا سرش را تکان داد، با صدایی که سعی داشت محکم به نظر برسد گفت:
- حضورتون باعث دلگرمیه.
جُرمیغ سرش را تکان داد، در حینی که می‌رفت تا با روهن دیدار کند، گفت:
- جلسه تا چند لحظه‌ی دیگه شروع میشه، می‌بینمتون.
کارولینا سرش را تکان داد و جُرمیغ رفت. یاسمن به گله‌ی روباه‌های‌ بنفش که داشتند وارد دهکده می‌شدند نگاه کرد، تا به حال آن‌قدر روباه و ببرینه را کنار هم ندیده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
345
امتیازها
1,963
مدال‌ها
4
سن
20
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
- جُرمیغ زیاده خواه نیستی؟ تایگا و کاستاریکا برای منن، تو باید به صحرای بورگا راضی باشی!
جُرمیغ متمسخر دستش را در هوا تکان داد:
- تایگا و کاستاریکا؟ زیاده‌خواهی من در برابر نژاد تو هیچه! یاتروس تو...
روهن نگاهی به کارولینا انداخت، با نگاهش به آن‌دو اشاره کرد. یعنی باید یه کاری می‌کرد وگرنه این اتحاد شکل نگرفته از هم می‌پاشید. کارولینا کلافه بلند شد، بدون هیچ تسلطی روی منطق و افکارش گفت:
- کافیه!
چشم‌هایش درخشید. رنگین کمان نگاهش عجیب به چشم آمد. یاتروس و جُرمیغ به طور غریضی آرام گرفتند و تنها به او نگاه کردند. کارولینا ل*ب گشود. جدی گفت:
- تایگا، کاستاریکا و صحرای بورگا برای هر دو نژاد در دسترس خواهد بود.
نگاهش را به یاتروس داد، سنگینی نگاه کارولینا یاتروس را لرزاند. قدرت بود که از نگاهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
345
امتیازها
1,963
مدال‌ها
4
سن
20
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
تاون برخاست، صدایش در خانه طنین انداخت.
- پس آماده‌ی رفتن بشین.
همه سرشان را تکان دادند و هنگامی که کارولینا در را گشود تا برود، صدای یاتروس به گوش رسید:
- شیرون‌ها بیرون دهکده منتظرن.
کارولینا در را بست، با بیرون آمدن از خانه نفس عمیقی کشید. هوای تازه قلب تپنده‌اش را آرام کرد. نگران اطراف را کاووش کرد، به جز لیلیت و یاسمن که آن‌طرف داشتند حرف می‌زدند، آشنایی را ندید. پیتر رفته بود؟ آه کشید. بهتر، دیگر نگران جان او نبود. اما کاش برای وداع می‌آمد.
به طرف دوست‌هایش رفت. بی‌مقدمه یاسمن را در آغو*ش کشید. با بغض گفت:
- دلم برات تنگ میشه تنها سیمرغ ایران زمین.
یاسمن نیز مطقابلا او را در آغو*ش گرفت. آهسته گفت:
- منتظرت می‌مونم. قول بده برمی‌گردی.
کارولینا سکوت کرد، قول بدهد؟ ل*ب زد:
- متاسفم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
345
امتیازها
1,963
مدال‌ها
4
سن
20
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
سر دیگر دریچه، درست در مرکز جنگل هالربوس باز شده بود. پای لرزانش را که بر روی خاک آشنای سرزمینش نهاد، قلبش لرزید. چشم‌هایش درست می‌دیدند، او در هالربوس بود. جنگلی که به گل‌های زنگوله‌ای واژگونه آبی‌اش معروف است. گل‌هایی زیبا و دلفریب که عطر عجیبی دارند. کارولینا جلو آمد، با بغض و قلب گرفته‌ای به دوردست جنگل نگاه کرد. قبلا اینجا پر از روبینه و تک‌شاخ بود. اما اکنون شیرون‌ها، روباه‌های بنفش و ببرینه‌های زیادی جایشان را پر کرده‌اند.
ببرینه ها... آن‌ها در بهترین موقعیت هستند. در مکانی اجدادی که مطعلق به آن‌هاست. کارولینا خوشحال بود، شاید احساس رضایت را در اعماق وجودش احساس کرده است. لیلیت پشت سرش از دریچه خارج شد و دروازه‌ی آبی رنگ نامتقارن برای همیشه بسته شد. لیلیت نفسش را حبس کرد. دیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
345
امتیازها
1,963
مدال‌ها
4
سن
20
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
پیتر همان‌طور که به جلو می‌رفت، سکوت کرده بود. کارولینا نیم‌نگاهی به او انداخت و گفت:
- خب... من...
پیتر ایستاد. نگاه خنثی‌اش را به او داد و ل*ب زد:
- قدمرا هیچی، اما توی امگاورس طبیعیه که دو تا ببر بزرگ توی جنگل‌های این حوالی راه برن؟
کارولینا لحظه‌ای قلبش ایستاد. چرا همچین نکته‌ی مهمی را فراموش کرده بود؟ سریع پنجه بر سر کوبید. نگران گفت:
- به کل فراموش کرده بودم! باید تبدیل بشیم. به گرگ تبدیل شو تا ازمون نخوان به جسم انسانی در بیایم. باید بتونیم به دل گله‌ی کارانوس نفوذ کنیم.
پیتر سرش را تکان داد و چشم‌هایش را بست. لحظه‌ای بعد، درون چشم‌های درخشان کارولینا گرگی سفید نمایان شد. چشم‌های آبیش واقعا او را جذاب کرده بودند. کارولینا مضطرب چشم بست. او نیز جلوی چشم‌های مضطرب پیتر به گرگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
345
امتیازها
1,963
مدال‌ها
4
سن
20
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
کارولینا راه افتاد که پیتر دمش را با دندان گرفت. مضطرب گفت:
- می‌خوای چی بهشون بگی؟ به همین راحتی نمی برنت تا فرماندشون رو ببینی!
کارولینا زبان به دندان‌هایش کشید، زمزمه کرد:
- چیزی رو که باید، میگم! بیا!
از پشت بوته‌ خارج شد و دیگر پیتر نتوانست مانعش شود. ناچار به دنبالش راه افتاد. هر دو با استرس به سمت اردوگاه رفتند. گرگ‌ها بویایی خوبی داشتند برای همان هنوز صد متر مانده بود که گاردشان را بالا بردند. گرگ‌ها متوالی زوزه کشیدند. غرش کردند و آماده بودند تا آن‌دو را تکه‌و‌پاره کنند. کارولینا سریع ایستاد، پیتر نیز آن‌قدر تعجب کرده بود که نمی‌توانست راه برود. این اَدا اَطوار ها چه بود؟
کارولینا نگاهش را به ورودی اردوگاه که دو سنگ بزرگ بود داد، گرگی سراسیمه بیرون آمد و به آن‌ها نگاه کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
345
امتیازها
1,963
مدال‌ها
4
سن
20
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
رایکا با شنیدن نام هالربوس، غرشی کرد و فریاد زد:
- برای چی اونجا بودین؟ مگه من بهت نگفتم به همه‌ی گله‌ها بگی اون‌طرف نرن هکتور؟ پس چه غلطی می‌کردی؟
هکتور که از رفتار رایکا عصبانی شده بود، به سمتش چرخید، دندان‌های نیشش را نشانش داد، خشمگین گفت:
" با من درست حرف بزن رایکا! یادت نره من کی هستم!"
رایکا نیز دندان‌هایش را نمایان کرد، به دور هم چرخیدند و رایکا این‌چنین با تمسخر پاسخ داد:
- نوه‌ی کارانوس برای من هیچ عددی نیست! حتی خود کارانوس هم بهت توجه نشون نمیده! می‌خوای بهت نشون بدم برتری با کیه؟ از وقتی اون کارول آشغال مرده گرگ ها واسه ما دُم در آوردن!
هکتور که با شنیدن نام کارول، باز اعصابش بهم ریخت، بنابراین به سمت رایکا حمله کرد. با فریاد و نفرت بر سر هم دیگر ‌پریدند. یکی بر پشت آن یکی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
178
پسندها
345
امتیازها
1,963
مدال‌ها
4
سن
20
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
سه سرباز بدون اینکه به زندانی‌ها اهمیت بدند سریع رفتند تا به پاداش برسند. کارولینا نگران گفت:
- چطور ممکنه؟ اونا...
پیتر غرش کرد، غرشی که به اندازه‌ی غرش یک ببر قدرت داشت.
- درست حدس زدم، اونجا تله بوده! وگرنه هیچ دلیل دیگه‌ای نداشت که بگن گرگ‌ها به هالربوس نرن!
کارولینا از این حماقت لرزید. خسته گفت:
- وای... تموم شد. شروع نشده همه‌چیز تموم شد... نباید تن به این کار می‌دادم...
پیتر به سمتش رفت، در صورتش غرید.
- به خودت بیا کارولینا، باید نجاتشون بدیم!
کارولینا ناامید به چشم‌های پیتر خیره شد.
- چی کار می‌تونی بکنی؟ نمی‌بینی الان کجاییم؟
پیتر سکوت کرد، عقب رفت و بهت‌زده گفت:
- فکر می‌کردم مقاومت بیشتری نشون بدی... چطور اون‌ها بهت اعتماد کردن و زندگی‌شون رو دادن بهت؟
ببر دورگه سرش را پایین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 0, مهمان: 2)

عقب
بالا