- تاریخ ثبتنام
- 31/8/21
- ارسالیها
- 178
- پسندها
- 345
- امتیازها
- 1,963
- مدالها
- 4
- سن
- 20
سطح
4
- نویسنده موضوع
- #31
سکوت بیش از حد روی اعصاب پیتر خط میکشید. پس نعره سر داد و به کارولینا پرید، واقعا دیگر اعصابش بهم ریخته بود. کارولینا را به عقب هل داد، فریاد زد:
- درای چه غلطی میکنی؟ صلحی که میخواستی این بود؟
کارولینا سکوت کرد، به شیرون روبهرویش که اخمآلود به وی خیره بود، نگاه انداخت. نزد او گفت:
- همیشه کنارم باش، توی امگاورس به هیچکس نمیشه اعتماد کرد. متوجهی؟
شیرون غرش کرد، سرش را تکان داد و زمزمه کرد:
- من نگهبانت نیستم.
پیتر که از بیتوجهی کارولینا کفری شده بود، پنجهاش را بالا برد و بر کمرش کشید. درد عمیقی در بدنش ایجاد شد، خون از پوست نصف شدهی ببرینهی ماده بیرون جهید. کارولینا از درد چشم بست و ل*ب زد:
- تو گروگان منی، به عنوان ولیعهد شیرونها، باید در خدمت من باشی تا بهشون آسیب نزنم...
- درای چه غلطی میکنی؟ صلحی که میخواستی این بود؟
کارولینا سکوت کرد، به شیرون روبهرویش که اخمآلود به وی خیره بود، نگاه انداخت. نزد او گفت:
- همیشه کنارم باش، توی امگاورس به هیچکس نمیشه اعتماد کرد. متوجهی؟
شیرون غرش کرد، سرش را تکان داد و زمزمه کرد:
- من نگهبانت نیستم.
پیتر که از بیتوجهی کارولینا کفری شده بود، پنجهاش را بالا برد و بر کمرش کشید. درد عمیقی در بدنش ایجاد شد، خون از پوست نصف شدهی ببرینهی ماده بیرون جهید. کارولینا از درد چشم بست و ل*ب زد:
- تو گروگان منی، به عنوان ولیعهد شیرونها، باید در خدمت من باشی تا بهشون آسیب نزنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.