• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آرام من | زهرا ابراهیم زاده نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #161
صدای دست‌ اول از جانب خاله سیما و سپس همه‌گیر شد. سر مهرنوش پایین بود اما ذوق و لبخند عریض روی صورتش حتی از این فاصله مشخص بود.
ماه بانو دستش را روی دست مهرنوش گذاشت و پدرم را مخاطب قرار داد.
- آقا مهرداد اجازه میدی آخرین صحبت‌هاشونم کنن عروس و دوماد؟
- اجازه ماهم دست شماست ماه بانو.
ماه بانو با خنده خم شد و چیزی در گوش مهرنوش گفت؛ مهرنوش با گفتن "با اجازه‌"ای بلند شد و از تخت پایین رفت و آرمان به دنبالش.
با دور شدن آن دو؛ دوباره صحبت‌ها از سر گرفته شد و جمع شلوغ شد و من تازه متوجه مهرو شدم که کنار حوض نشسته و غرق در افکارش است.
از روی تخت پایین آمدم و با پوشیدن صندل‌های مشکی به سمتش قدم برداشتم، روبه‌رویش با فاصله نشستم؛ اما آنقدر غرق بود که حتی متوجه حضورم هم نشد.
آرام صدایش زدم اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #162
پر دل و جرات شدم! قلبم لبریز شد از عشق که دست پیش بردم و دستان سرد و یخ‌زده‌اش را در دستم گرفتم و حس کردم جانی که از نوک انگشتان ظریفش به کف دست‌هایم و سپس به رگ‌هایم تزریق شد‌... قلبم ریتم گرفت و نگاه لرزانم بالا آمد و صورت متعجبش را شکار کرد.
دستش را فشردم، آرام و پر از حس! تا بفهمد و بداند من به همین هم برای یک عمر هم راضی‌ام.
- من پیشتم مهرو... تا وقتی که آخرین نفسمو بکشم مثل یه دکتر روبه‌روتم؛ مثل یه رفیق کنارتم و قد تموم عشقم بهت پشتتم و تکیه‌گاهت... کافیه تو بخوای! اون‌وقت سینا سهله از اون بزرگتراش هم نمی‌تونن ضرری بهت بزنن.
پلک زد و اشکش چکید و لبخند عمیقی روی لب‌هایم جا خوش کرد؛ سر به زیر انداخت و دل من رفت برای صورت معصوم و خواستنی‌اش!
دستم را بالا آوردم، زیر چانه‌اش گذاشتم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #163
با خنده نگاهم را به لبخند عمیق روی صورتش دوختم. او که می‌خندید همه دنیا می‌خندید، آسمان؛ هوا و تمام اجسام. اصلا کافی بود لبخند بزند تا دنیا در اطرافش باایستد و فقط او باشد در دنیایم... او و لبخند زیبا و چالی که دل و دینم را می‌برد.
- خیلی برای مهرنوش و آرمان خوشحال شدم. اونا لیاقت یه زندگی پر از عشق رو دارن.
- توام داری!
مردمک چشم‌هایش ثابت ماند و لبخند از روی لب‌هایش پر کشید، صاف نشست و نفس عمیقی پر از شباهت به آه کشید.
- من... من حتی نمی‌تونم یه زندگی نرمال داشته باشم.
به مبل تکیه دادم و چهره‌ی سختش را از نظر گذراندم.
- چرا اینطور فکر می‌کنی؟
_- چون اینطوره! من میام پیش تو برای خوب شدن؛ و باشه قبول قرص‌هامم مصرف می‌کنم، اما من نیاز به یه شغل دارم و وقتی بهش فکر می‌کنم تموم چهارستون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #164
کمی در همان حالت نگهش داشتم؛ خودخواهی بود اما دوست نداشتم این آرامش را از خودم و او بگیرم. دلم نمی‌خواست این رایحه‌ی مدهوش کننده‌اش که از این فاصله استشمام می‌کردم؛ تمام شود. اما بالاخره دل کندم و عقب کشیدم.
دست‌های نرمش را در دستم گرفتم و چشم دوختم به چهره‌ی پر از خجالت و لپ‌های گل انداخته‌اش. سر خم کردم تا چهره‌اش را کامل ببینم.
- ببینم شمارو؟
سر بلند کرد و صورت خیسش باعث شد ابروهایم بالا بپرد.
- مهرو گریه می‌کنی؟
شانه‌اش را پر از مظلومیت بالا انداخت و با صدایی که از بعض دورگه شده بود؛ هوش از سرم پراند.
- تا آخر میشه همینطور پیش بریم؟ می‌شه تا آخر بهم آرامش بدی... همینطور!
دست‌هایم را بالا آوردم و صوراش را با دستهایم قاب گرفتم، نگاه مصممم را به چشمهای خیس و دلبرش دوختم و گفتم.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #165
اجازه‌ی هیچ واکنشی را نداد. به سمت کیفش که روی مبل بود، دوید. به سمتش قدم برداشتم و سعی کردم با گرفتن دستش؛ مانعش شوم.
- مهرو؟
اما با صدای فریادش درجا خشکم زد.
- دستت بهم نخوره.
بی حرکت‌ ماندم و مهرو دور شد، با حرص پری را کنار زد و در را باز کرد و بعد اتاق از وجودش خالی شد.
پر شدم از حرص، از عصبانیت، پر از ناکامی! روی مبل فرود آمدم و دست‌هایم را پر از خشم لای موهایم فرو بردم و کف سرم را چنگ زدم.
صدای نفس‌های عصبیم تنها چیزی بود که سکوت سنگین‌ اتاق را می‌شکست؛ تا صدای پاشنه بلند پری به آن اضافه شد. کنارم روی مبل نشست و صدایش همچون چکشی بر پوسته‌ی صبرم کوبیده شد.
- من نمی‌دونستم مهرو این جاست... به‌خدا راست میگم.
نگاه خیره‌ام به لیوان گرد شیشه‌ای روی میز بود و قفسه سینه‌ام از عصبانیت بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #166
پلک که زد اشک‌هایش از حصار چشم‌هایش آزاد شد و روی گونه‌اش چکید. دستم را کنار زد و با صدایی که توام با بغض در حال خفه شدن بود؛ به زحمت گفت:
- بشین چایی بیارم.
چرخید که برود اما دستش را گرفتم، به آغوش کشیدمش و دست‌هایم را دورش حلقه کردم و با ناراحتی گفتم:
- ازم ناراحتی؟ دلخوری؟ باشه باش... اما همین‌جا آروم شو؟ می‌شه؟
صدای گریه اش بلند شد و بغض بی‌رحمانه به گلویم چنگ زد. اما باید برایش توضیح می‌دادم.
- مهرو به خدا من پری رو نبوسیدم. اون یهو اون کارو کرد خودمم بهت...
عقب کشید، سر بالا آورد و با چشم‌هایش دل و دینم را برد و حرفم را برید.
- گفتی برای خودم ارزش قائل باشم! گفتی خودمو دوست داشته باشم رادمهر! دارم... دیگه خیلی وقته که خودمو دوست دارم. گفتی خودتو سر هرچیزی مقصر ندون. هرچی اتفاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #167
دستش را گرفتم و روی چپ قفسه‌ی سینه‌‌ام گذاشتم و به چشم‌هایش خیره شدم.
- مهرو به جان پدرم که برام تو دنیا عزیزترینمه؛ به جان مهرنوشم، این قلب فقط و فقط از عشق تو پره وفقط به عشق تو می‌تپه!
چشم‌هایش پر شد و قلبم ضربان گرفت. نامردی بود اما وقتی چشم‌هایش پر از اشک می‌شد حاضر بودم برای زیبایی و معصومیت چشم‌هایش جان بدهم. او در تک‌تک سلول‌های بدنم رسوخ کرده بود و عشقش هم‌چون خون در رگ‌هایم جریان داشت.
- همیشه اینطور نگاهم کن رادمهر! من عشقو نمی‌شناسم اما وقتی تو اینطور نگاهم می‌کنی دلم پر می‌شه از یه حس قشنگ. از این که این مرد واقعا دوستم داره یه حس ملموسی زیر پوستم میره؛ یه چیز مثل خوشبختی که هیچ وقت تجربه‌اش نکردم.
جلو رفتم و لب‌هایم را روی پیشانی‌اش گذاشتم، ب*و*سه‌ای کاشتم‌ و طولانی کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #168
مهرو با صدایش ابرهای سکوت سنگینی که روی سرمان سایه انداخته بود را کنار زد و گرمای صدایش همچون گرمای خورشید از میان همان ابرها روی پری تابید و باعث شد سر بلند کند و نگاهش کند.
- چایی میل داری یا قهوه؟
پری سریع سر بلند کرد و طبق عادتش همانطور که شال مشکی را پشت گوشش هدایت می‌کرد؛ سریع گفت:
- هیچی. من فقط چند کلمه حرف دارم باهاتون.
مهرو لبخندی زد و مهربان گفت:
- بفرما .
پری حتی نگاهم هم نمی‌کرد! می‌دانست وقتی پرم از خشم و حرص نباید حتی دورو اطرافم باشد چه رسد به این که به چشمانم خیره شود. نفس عمیقی کشید و مهرو را مخاطب قرار داد.
- من معذرت می‌خوام... امروز تو مطب رادمهر؛ اونی که اشتباه کرد رادمهر نبود من بودم. دلیلشم این بود...
- اون موضوع بین من و رادمهر جان حل شد. شماهم خودتون رو اذیت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #169
بلند شد؛ دستش را به صورتش کشید و نم اشکش را گرفت، درونم می‌سوخت! می‌سوخت از این سرنوشتی که همه ما را محکوم به این زندگی کرد.
من هیچ‌وقت ناراحتی پری را نمی‌خواستم؛ حتی اگر مهرویی وجود نداشت؛ شاید حالا من و او بودیم که زیر یک سقف بودیم؛ اما تقدیر همیشه طبق نقشه‌ها و برنامه‌ریزی پیش نمی‌رود.
تقدیر مانند لرزی که گاهی بی هوا بر بدنت میفتد و تمام تنت را می‌لرزاند؛ به زندگی‌ات می افتاد و تمام زندگی‌ات را می‌لرزاند.
مهرو بلند شد؛ نزدیک پریناز شد؛ حس عذاب وجدان را؛ وقتی به پری نگاه می‌کرد در چشمانش می‌خواندم.
- ببخش اگه من نبودم...
پری دستش را به بازوی مهرو کشید و مهربان گفت:
- خوبه که هستی... خیلی خوبه که رادمهر کنارت خوشحاله. شاید انقدر که کنار تو خوشحاله کنار من نمی‌شد.
مهرو لبخندی به رویش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #170
به سمت کیفم رفتم و پس از گشتن در جیب‌های متعددش بالاخره فلش استیل موردنظر را پیدا کردم.
بعد از وصل به تلویزیون و پخش فیلم؛ مهرو با دو کاسه‌ی پر از تخمه و پاپ کرن آمد.
روی مبل سه نفره‌ی روبه‌روی تلوزیون نشستم و به کنارم اشاره زدم
- بیا ببینم.
با لبخند به سمتم آد، یکی از کاسه‌ها را به دستم داد و کنارم نشست. هنوز معذب بود که صاف می‌نشست! دیگر زمانش بود یخ‌های بینمان آب شود. دیگر وقتش بود...
دستم را دور گردنش حلقه کردم و به سمت خودم کشیدمش و زمزمه کردم:
- جای سر شما اینجاست جان من.
سرش که روی شانه‌ام قرار گرفت، کمی سرش را به سمتم چرخاند و نگاهم کرد.
- اذیت نمی‌شی؟
چانه‌اش را میان انگشت شست و سبابه‌ام گرفتم و با صدای آرامی گفتم:
- وقتی سرت رو شونمه؟
مکث کردم و ادامه دادم:
- هرگز.
- رادمهر؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Zahraebrahimzade

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 0, مهمان: 2)

عقب
بالا