• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آرام من | زهرا ابراهیم زاده نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #171
-می‌خوام باهات روراست باشم. من نمی‌گم آدم چشم و گوش بسته‌ای‌ام! نه، قبل پری بودن دخترایی که باهاشون امتحان کردم. اما هیچ‌کدوم انتخاب قلبم‌ نبودن! حتی پری... من هیچ‌وقت عاشقش نبودم! دوستش داشتم؛ خیلی زیاد اما عشق... فکر نکنم! این علاقه‌ای که به تو دارم عشقه. این حسی که هربار نگاهت می‌کنم دوست دارم‌ تا ساعت‌ها بهت زل بزنم و کنارت باشم. این حسی که وقتی نیستی یه چیزی کنارم جاش خیلی خالیه. این حسی که هر چند لحظه یک بار صدات و تصویت تو ذهنم پخش می‌شه و باعث می‌شه خودمو هرجا هستم برسونم بهت تا این قلبم آروم شه؛ این عشقه...
این عشقه که حاضر نیستم یه لحظه هم کنارش بذارم چون من هرچقدر بیشتر شناختمت بیشتر عاشقت شدم. بهت قول میدم این طنابی که عشق از قلب من به تو کشیده هیچ‌وقت پاره نمی‌شه مهرو! بهت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #172
اواخر اسفند بود و بوی عیدهمراه با بوی خوش شکوفه‌ها به مشام می‌رسید. جلسات هفتگی مهرو به دوهفته یک بار تغییر کرده بود و به طرز عجیبی روحیه و حالش از این‌رو به آن‌رو شده بود.
ماه بانو فقط با یک بار دیدنش هم متوجه زیرورو شدن مهرو شده بود و این را وقتی خواستم برسانمش با خوشحالی اظهار کرد. مقدمات عقد و عروسی همزمان شده بود با خرید ماهی و هفت سین سفره‌ی هفت سین برای عید جدید.
برای سال جدید... سال جدیدی که برایم پر بود از عشق؛ چون مهرو کنارم بود، چون پناه کنارم بود؛ دوستم داشت و دوستش داشتم! دروغ چرا؟ پناه بیدار می‌کرد تمام حس‌هایی که در نطفه برای بچه‌دار نشدن خفه کرده بودم. به نظرم این دنیا ارزش نداشت تا موجودی بی‌گناه را به آن وارد کنی تا زخم‌ها و درهایی که من کشیدم به او نیز منتقل شود.
اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #173
دست‌هایش را دورم حلقه کرد و بوسه‌ای روی لپم کاشت.
- عمو من تورو خیلی دوست دارم.
لب‌هایم همچنان مزین بود به یک لبخند؛ به یک خنده‌ی عمیق و از ته‌دل. این ویژگی در مهرو و او ارثی بود ظاهرا! کنارم که بودند نیشم بسته نمی‌شد؛ حالا یا از ذوق یا خنده.
- منم تورو خیلی دوست دارم پناه خانوم.
چشمم به یک ماهی کوچک قرمز در لگن افتاد و سریع پناه را به سمتش چرخاندم.
- عه پناه کوچولو.
به سمت لگن چرخید و تندو تند گفت:
- کو؟ کو؟ کو ؟
ماهی کوچک و ریزه میزه را نشانش دادم و گفتم:
- اوناها! اینم بخریم؟
با ذوق سرش را بالا و پایین کرد، اما چرخید و با چشم درون لگن چیزی گشت؛ پیدا که کرد به سمتم چرخید و با انگشتش ماهی‌ای را نشانم داد.
- اینم عمو رادمهر!
مسیر دستش را دنبال کردم و به ماهی سیاهی رسیدم که ترو فرز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #174
دور سفره نشسته بودیم و صدای تاپ تاپ طبلی که از تلوزیون پخش می‌شد با صدای تاپ‌تاپ قلبی که با خیره شدن به چشم‌های غرق در آرایش مهرو؛ افزایش می یافت یکی می‎شد.
کنارم نشسته بود و با عشق به من و پناهی که روی پایم نشسته بود نگاه می‌کرد؛ فقط نگاه نمی‌کرد؛ عشق می‌کرد و لذت می‌برد و حتی گه‌گاهی کاسه‌ی چشم‌هایش پر می‌شد، اما سریع با خیره شدن به سقف جمعشان می‌کرد.
این اولین سالی بود که مهرو از بند مردی همچون سینا با آن اختلالات روانی آزاد شده بود.
اولین سالی بود که طعم آزادی و مستقل بودن را می‌چشید و همین باعث می‌شد مدام چشم‌هایش از اشک ذوقی که چشمانش را هزاران برابر زیباتر می‌کرد؛ پر شود.
صدای بمب تحویل سال از تلوزیون با صدای جیغ پناه یکی شد و باعث شد مهرو دستم را که در دستش بود؛ بفشارد.
تا خواستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #175
به سمتم که چرخید با دیدن صورت بی‌رنگش اخم درهم کشیدم.
- چی شد؟
کمی عقب کشید و با نگاه منزجری به ماهی مرده؛ با صدایی که از ته چاه در می‌آمد لب زد.
- مردنش‌... شگون نداره‌.
اخمم را غلیظ‍‌تر کردم. دستم را بالا بردم و صورتش را به سمتم چرخاندم؛ به عمق چشم‌هایش خیره شدم.
- مهرو نگو از اون خاله زنکایی که به این خرافات اعتقاد داری!
- ندارم...اما اون سال... اون سالی هم که اون اتفاق برام افتاد... اون سالم درست مثل الان ماهی‌ای که خریده بودم لحظه سال تحویل مرد. نمی‌خوام قبول کنم اما ته دلم یه جوریه‌.
خندیدم، از همان خنده‌ها که می‌گوید همچین چیزی را قبول ندارد.!
اما فقط خندیدم.. ته دل من هم یک جوری بود... یک جور عجیب؛ اما مهرو نباید این را می‌فهمید. آدم خرافاتی‌ای نبودم! هیچ‌وقت! اما ماه بانو همیشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #176
سیبی را از میوه‌خوری برنجی روی میز برداشتم و محکم به سمت آرمان پرت کردم؛ که اگر جای خالی نمی‌داد محکم به سرش می‌خورد. به سمتم چرخید و با گرد کردن چشمش، نزدیکم شد.
- چته وحشی؟
یکی از ابروهایم را بالا دادم و با نگاهی به مهرنوش که نزدیک مخده می‌شد؛ گفتم:
- اینو پیدا کردی کلا گم شدی؟ خبری ازت نیست! آدم انقدر زن ذلیل؟
مهرنوش روی مخده کنار ماه بانو نشست و با خنده و اعتراض صدایم زد.
- عه داداش!!!!
درحال روبوسی با ماه بانو شد و من‌ نگاه از او گرفتم و به آرمان که کنارم نشست نگاه کردم. چشم غره‌ای برایش رفتم و گفتم:
- فکر نکن حواسم‌ نیست چندوقته نیستیا.
- داداش والا من هستم تو نیستی!
- خفه‌شو.
- بی ادب شدیا! به مهرو میگم‌ ادبت کنه.
- کیو؟
با صدای مهرو به عقب چرخیدم و دیدمش که یک سینی پر از استکان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #177
ماه بانو سینی را با لیوان‌های چای خوشرنگی که وسوسه‌ام می‌کرد؛ به سمتمان هل داد و گفت:
- بچه‌ام هلاک شده انقدر بدو بدو می‌کنه برا عروسی.
آرمان نگاهش را به مهرنوش دوخت و با چشمکی بامزه گفت:
- بالاخره هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد ماه بانو جان.
مهرنوش با لبخند و عشق؛ با چاشنی ناز به آرمان نگاه کرد و من آثار خوشبختی و زندگی را در صورتش دیدم و همین باعث شد دلم آرام بگیرد. اینکه مهرنوش بالاخره طعم یک زندگی پر از عشق و خوشبختی را خواهد چشید حالم را خوب می‌کرد.
مهرنوش دختری بود پر از خلا..‌. خلا خوشبختی، عشق؛ زندگی! و مسبب تمام این خلاها؛ جاهای خالی سلطان بانو بود.
از وقتی به عنوان یک روانشناس شروع به کار کردم مهرنوش اولین مراجع من شد. مراجعی که بدون مراجعه حال دلش را فهمیدم و همیشه سعی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #178
کنار حوض معروف و دلبر ماه بانو نشسته بودم و چشمم به پدرم بود... پدری که کافی بود تا شهرزاد را ببیند تا تبدیل به پسری جوان و بیست ساله شود؛ پر از انرژی و عشق.
حالا هم همراه با مهرو و مهرنوش و آرمان و شهرزاد وسط حیاط بزرگ وسطی بازی می‌کردند و صدایشان کل خانه که هیچ؛ کل کوچه را برداشته بود.
نگاهم چرخید به مهرویی که پر بود از شادی و خوشحالی. بلند می‌خندید و باعث می‌شد قلبم تمنای در آ*غ*وش کشیدنش را کند.
وقتی توپ به سمتش روانه می‌شد و او درست مانند بچه‌ها با لپ‌های گل انداخته جا خالی می‌داد و از ته دل غش‌غش می‌خندید؛ دوست داشتم جلو بروم و بی توجه به بقیه در آ*غ*وشم بکشمش و از ته دل لب‌های خندانش را ب*ب*وسم. این شیرین‌ترین حسی بود که در تمام این سی سال تجربه می‌کردم! تمنای کسی را داشتن و در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #179
صدای جیغ و داد باعث شد سرم به سمت مهرو بچرخد که در حال کل کل با آرمان و مهرنوش بود و اعتقاد داشت توپ به او نخورده.
- پاشو عروسمو خوردن. پاشو مادر پاشو.
با خنده نیم خیز شدم؛ اول بوسه‌ای به سر ماه بانو زدم و سپس بلند شدم و به سمت مهرو رفتم. نزدیکش که رسیدم که دستش را در دستم گرفتم و بوسه‌ای به سر او هم زدم و به سمت آرمان و مهرنوش چرخیدم.
- مهروی منو مظلوم گیر آوردین زن و شوهر؛ افریته‌طور ریختین روش؟
شهرزاد غش غش خندید و نگاه حیران پدرم از نگاهم دور نماند. آرمان دست به کمر زد و گفت:
- خیلی مهروتو دوست داری وایسا کنارش جناب نه اینکه بری بشینی بغل حوض.
- پس شما همه باهم من و مهرو باهم.
سپس سرم را به سمت مهرو چرخاندم و چشمکی زدم.
از ته دل لبخندی زد و چال لپش دل و دینم را برد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #180
نایستادم تا متعجب نگاهم کند، جلو رفتم و بی هوا به آ*غ*وشم کشیدم؛ چشم بستم و عطر دیوانه کننده‌اش را بلعیدم.
دست‌هایش دورم حلقه شد و با خنده گفت:
- پناه خونه‌اس رادمهر.
سرم را در گردنش فرو بردم و زمزمه کردم:
- اگه قراره ببینه یکم عشق ببینه. مگه بده؟
دست‌هایش دورم محکم شد و پر از ناز گفت:
- کاش همیشه عشق ببینه‌.
کمی گذشت تا از آ*غ*وشش دل کندم؛ عقب کشیدم و با در دست گرفتن همان طره‌ی فرو مجعد در دستم، نگاهم را به چشم‌هایش دوختم و گفتم:
- بهتون گفتم چقدر عاشقتونم خانوم؟
ابرو بالا انداخت و با شیطنت گفت:
- نه اصلا نگفتید. می‌شه بگید؟
نباید این کار را با من می‌کرد، نباید انقدر دلبری می‌کرد وقتی می‌دانست تا سرحد مرگ او را می‌خواهم. نگاه هرزم چرخ زد روی دو منحنی خوش رنگش و زمزمه کردم:
- خیلی عاشقتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا