• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آرام من | زهرا ابراهیم زاده نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #181
پناه خودش را به سمتم کشید و دستم را گرفت و نالید.
- عمو؟
آرام به سمتش چرخیدم و دستش را نوازش کردم.
- نترس عمو چیزی نیست.
سپس به سمت سینا چرخیدم و گفتم:
-نکن بچه می‌ترسه.
صدای فریادش باعث شد چند نفر به سمتمان بچرخند و مهرو ترسیده به پایم چنگ بزند.
- به جهنم.
این آدم دنبال شر بود و من قرار نبود اجازه دهم پناه بترسد و حال مهرو خراب شود. قرار نبود شب به این خوبی خراب شود. کمی او را آرام می‌کردم، سپس دست مهرو و پناه را می‌گرفتم و بیرون می‌زدیم. همین! قرار نبود سخت شود.
از جا بلند شدم و میز را دور زدم، به سمتش رفتم و روبه‌رویش ایستادم و آرام گفتم:
- بریم اونور حرف بزن.
صدای فریادش و مشتش روی صورتم باعث شد به عقب پرت شوم و صدای جیغ و گریه مهرو و پناه بلند شود.
- مرتیکه نا*موس دزد، می‌دونستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #182
مهرو نزدیک شد و دستمال کاغذی را روی بینی‌ام فشار داد و پر از بغض نالید.
- داره خون میاد.
نگاهم پایین آمد و روی فرش طوسی‌ای نشست که لکه‌های گرد خون کنار هم جمع شده بودند. دستمال را روی بینی‌ام فشردم و سرم را بالا گرفتم؛ پر حرص غریدم.
- لعنتی.
کنارم که نشست ؛ سرم پایین آمد و روی صورت خیس و چشم‌های قرمزش نشست.
- خوابید؟
دستش را زیر چانه‌ام زد و سرم را بلند کرد.
- آره. سرتو بالا بگیر.
گفت و اشک چشمانش جاری شد؛ پوفی که از سر کلافگی کشیدم بلند و طولانی شد. دستمال را پر حرص روی بینی‌ام کشیدم.
بلند شدم؛ به سمت آشپزخانه رفتم و پا روی پدال سطل زباله‌ی صورتی رنگ گذاشتم. درش که باز شد دستمال را به داخلش پرت کردم و بعد از شستن دست و صورتم درون روشویی سرویس؛ به سمت هال رفتم.
مهرو را که روی مبل با صورت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,515
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #183
من به خاطر تو؛ به خاطر پناه به خداوندی خدا با کل دنیا می‌جنگم؛ سینا که چیزی نیست. می‌خواد تمام اون آدم‌های اون رستوران؛ می‌خواد تموم آدم‌های دنیا منو یه ناموس دزد ببینن که زن یه مردو بّر زدم... به‌ خدا ذره‌ای برام اهمیت نداره؛ نداره که مردم چی فکر می‌کنن؟ چون من پیش اونی که باید، رو سفیدم!‌ من پیش خدای خودم رو سفیدم. تورو قدر دنیا دوست دارم و هیچ چیزی باعث نمی‌شه من حتی به این موضوع شک کنم؛ بهت قول میدم.
اشک‌هایش بیشتر چکید و قلبم فشرده شد. دستش را بالا آورد و روی دستانم گذاشت و با هق‌هق گفت:
- رادمهر تو معجزه‌ی خدا تو زندگی منی! می‌گفتم نمی‌شه که همه میگن آدمی دلیل نفس کشیدن یکی دیگه است اما الان تمام قد؛ حرفمو پس می‌گیرم. تو دلیل نفس کشیدن منی رادمهر... خیلی دوستت دارم... خیلی زیاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا