متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه تینار | هانیه پروین کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

hany pary

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
73
پسندها
264
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #1
بسم الله الرحمن الرحیم
کد داستان کوتاه: ۳۷۲
ناظر: - HaDiS.Hs - - HaDiS.Hs -

نام داستان: تینار
نام نویسنده: هانیه ‌پروین
ژانر: #عاشقانه #تراژدی #اجتماعی

***این داستان، برگرفته از واقعیت می‌باشد***
خلاصه: از حریم گرم خانه‌ام هیچ نمانده بود، از منِ تبعید شده به جزیره‌ی زوال هم هیچ! جانم با هر ضربه به لب می‌رسید و ناله‌ای در کار نبود! تا که عصر غم‌انگیزی، پدر به حمایت از دخترش برآمد و این، آغاز روزهای خاکستری دفتر زندگی من است...

پ.ن: تینا به معنی تنها یا تنهایی و تینار از دو واژه‌ی تَن + یار تشکیل شده؛ یعنی تَن تو یاری نداره، یا اینکه تنها یار تو خودتی و تَن خودت.
 
آخرین ویرایش
امضا : hany pary

*chista*

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
711
پسندها
11,466
امتیازها
28,373
مدال‌ها
25
  • #2
716948_224e8f314cb4445b28c7cb338a41c745.jpg
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *chista*
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] hany pary

hany pary

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
73
پسندها
264
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
پای حرف‌های من ننشینید! زخمی‌تان خواهم کرد. من مرگ را با زبان چرخاندنی، جلوی چشمتان علم می‌کنم. ناگهانی‌های زندگی‌ام، طوری تربیتم داده‌اند که هیچ مقدمه‌ای در لیست‌کار این دنیا وجود ندارد. بیایید با هم رو راست باشیم؛ به‌دور از یکی بود و یکی نبود‌های قصه‌ی شاه پریان، تمام مرا لاجرعه سر بکشید! آن‌وقت تازه چشم بر زیر گنبد کبودی باز می‌کنید که اتفاقاً، غیر از خدا، کَسان دیگری هم دارد. صدای جلز و ولز جگرهایتان، از سوز قصه‌ام کم نخواهد کرد، نه! نخواهد کرد...
 
امضا : hany pary

hany pary

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
73
پسندها
264
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #4
آسمان مثل سگی هار شده و خورشید چون خلطی سوزناک، وسط گلویش گیر کرده بود. آسمان هم در تقلای بالا آوردن خورشید، بزاق‌های آفتابش را گلوله گلوله سمت ما پرت می‌کرد.
- گرمایی که حس می‌کنی، اسمش قرمزه. قرمز رنگ سوختن، حرارت، شرمساری، یا حتی خشم هست.
التهاب هوا را به ریه کشید تا قرمز را بچشد. چندتار موی خیسش را از گردن عرق کرده‌اش جدا کردم. خرامان‌خرامان، قدم‌های برهنه‌مان را بر جانِ خیس چمن می‌کشیدیم. سایه‌ی درخت که پناهمان داد، شاخه‌ی آلبالو را تا لمس گونه‌ی گیلاس‌دارش پایین کشیدم:
- برگ‌های نرم و چمن‌ خیس...سبز رنگی برای طراوت و تازگیه گندم.
پارچه‌ی مخمل برگ‌ها قلقلکش می‌داد و فهمیدم او سبز دوست دارد. دستش تا رسیدن به حوض، در دستم جا ماند. جای چنگ‌ها دیگر تیر نمی‌کشید.
وقتی آنقدر جلو رفتیم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : hany pary

hany pary

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
73
پسندها
264
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #5
با گوشه‌ی روسری که روی شانه‌هایم افتاده بود، نم از گونه‌های نشت‌کرده‌ام ستاندم. غرق به دندان کشیدن برگ گل‌های مچاله شده در مشت‌های کوچک گندم بودم و خودخواهانه، آرزوی نبودش را می‌کردم. احمق بودم؟ طاقت اذیت شدن پاره‌ی جانم در هیاهوی به‌راه افتاده را نداشتم.
آبگوشت بار می‌گذاشتم و به خانه‌ای می‌نگریستم که ساعاتی بعد، حاج خانم با کبریت کشیدن به حیدر، آن را میدان جنگ می‌کرد! جان سخت شده، با ضرب دستش خو گرفته بودم و باز هم دیدن ردشان در آینه‌ی روشوری، سیخی داغ به‌روی دلم می‌گذاشت.
کاسه‌ی گل‌دار چینی را از کابینت برداشتم و بر سر اجاق‌گاز رفتم. ملاقه‌ی حاوی آب‌گوشت را راهی کاسه کردم که قطره اشکی از چشمم در رفت و درون قابلمه‌‌ افتاد. به ناهاری که روی آتش بی‌حوصلگی‌هایم بار گذاشته بودم نگریستم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hany pary
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا