- تاریخ ثبتنام
- 4/4/21
- ارسالیها
- 106
- پسندها
- 795
- امتیازها
- 3,753
- مدالها
- 6
- سن
- 19
سطح
7
- نویسنده موضوع
- #11
با ترس به اطراف نگاه کردم؛اما جز تاریکی چیزی ندیدم.
منظورش چی بود؟! سه روز تا کی؟!
با یادآوردن چیزی با عجله به سمت انباری که درانتهای راهرو بود دویدم، چراغ شمعی که کنار در آویزون بود و برداشتم کنار چراغ شمعی یه کمد کوچیک بود که توش چند بسته نصف و نیمه کبریت قرار داشت، بعد از روشن کردن چراغ شمعی برای احتیاط یه بسته کبریت برداشتم با ترس و لرز دستم و رو دستگیره در گذاشتم و به سمت پایین کشیدم در کمال تعجب در به راحتی باز شد، زیر لب خدا، خدا میکردم چیزی دست گیرم بشه.
صدای جیرجیر پله ها بیشتر به ترسم دامنه زد، با صدای بسته شدن در پریدم هوا با ترس به سمت در دویدم هر کاری کردم باز نشد اون قدر مشت و لگد نثار در کردم که دیگه جونی برام باقی نموند...
منظورش چی بود؟! سه روز تا کی؟!
با یادآوردن چیزی با عجله به سمت انباری که درانتهای راهرو بود دویدم، چراغ شمعی که کنار در آویزون بود و برداشتم کنار چراغ شمعی یه کمد کوچیک بود که توش چند بسته نصف و نیمه کبریت قرار داشت، بعد از روشن کردن چراغ شمعی برای احتیاط یه بسته کبریت برداشتم با ترس و لرز دستم و رو دستگیره در گذاشتم و به سمت پایین کشیدم در کمال تعجب در به راحتی باز شد، زیر لب خدا، خدا میکردم چیزی دست گیرم بشه.
صدای جیرجیر پله ها بیشتر به ترسم دامنه زد، با صدای بسته شدن در پریدم هوا با ترس به سمت در دویدم هر کاری کردم باز نشد اون قدر مشت و لگد نثار در کردم که دیگه جونی برام باقی نموند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر