- تاریخ ثبتنام
- 22/7/21
- ارسالیها
- 609
- پسندها
- 6,163
- امتیازها
- 21,973
- مدالها
- 16
- نویسنده موضوع
- #221
مهرنوش آروم از جاش بلند شد و نزدیک پلهها رفت. شایان و آذرخش خیلی مشتاق بودن بدونن من دیگه از چی میترسم. حرصی به هر دوشون چشمغره رفتم.
مهرنوش:
- عشقم، من که نمیخوام بگم، تو به شدت فوبیای ارتفاع داری!
جیغ بلندی زدم:
- مهرنوش، میکشمت!
دویدم سمتش که از پلهها بالا رفت. همه از خنده پخش زمین بودن. فقط نگاه آذرخش بود که لحظهی آخر لرزه به قلبم انداخت. سری تکون دادم و دنبال اون عجوزه رفتم تا یه کتک حسابی ازش بکشم.
نزدیک اتاق شراره گرفتمش.
- مهرنوش، خیلی خری! باید بزنم دو شقت کنم.
با خنده دستاش رو بالای سرش برد:
- جون مادرت از خونم بگذر! (بعد کوبید به در اتاق شری) شراره وا کن، الان عزرائیل خشمش رو بر من فرو میآورد!
- خیلی دیوونهای، باید خفت کنم.
یقهاش رو گرفتم تا حسابی قلقلکش...
مهرنوش:
- عشقم، من که نمیخوام بگم، تو به شدت فوبیای ارتفاع داری!
جیغ بلندی زدم:
- مهرنوش، میکشمت!
دویدم سمتش که از پلهها بالا رفت. همه از خنده پخش زمین بودن. فقط نگاه آذرخش بود که لحظهی آخر لرزه به قلبم انداخت. سری تکون دادم و دنبال اون عجوزه رفتم تا یه کتک حسابی ازش بکشم.
نزدیک اتاق شراره گرفتمش.
- مهرنوش، خیلی خری! باید بزنم دو شقت کنم.
با خنده دستاش رو بالای سرش برد:
- جون مادرت از خونم بگذر! (بعد کوبید به در اتاق شری) شراره وا کن، الان عزرائیل خشمش رو بر من فرو میآورد!
- خیلی دیوونهای، باید خفت کنم.
یقهاش رو گرفتم تا حسابی قلقلکش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.