• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان لحظه‌های پُر دردسر | سیده مریم حسینی کاربر انجمن یک رمان

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
598
پسندها
6,157
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #211
آدم‌ها را درست توی سفر می‌شه شناخت؛ مثل آینه‌ای که بی‌رحمانه چهره‌ی واقعی‌شون رو نشون می‌ده. خوشحال بودم که زود ماهیت این بشر رو فهمیدم.
شادی به اتاق رفته بود تا بخوابه و بقیه در سالن اصلی دور هم نشسته و مشغول گفت‌وگو بودن. چشم‌هایم رو چرخوندم؛ نه از سعید خبری بود و نه از شایان. همین غیبتشون از همه جالب‌تر بود.
به مریم نزدیک شدم و آهسته زیر گوشش زمزمه کردم:
- اون دوتا کجان؟
چند لحظه با تعجب نگاهم کرد، بعد شانه‌ای بالا انداخت و گفت:
- آهان، اونارو میگی... تو حیاط.
حرفش تموم نشده بود که همون لحظه وارد شدند. شایان بی‌درنگ کنار فرشاد و محمد نشست، اما سعید با لبخندی بی‌مزه و بی‌دلیل به سمت من آمد.
مریم بلند شد و گفت:
- من میرم آشپزخونه پیش مهرنوش.
سعید کنارم ایستاد و با کمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
598
پسندها
6,157
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #212
آدم‌ها را درست توی سفر می‌شه شناخت؛ مثل آینه‌ای که بی‌رحمانه چهره‌ی واقعی‌شون رو نشون می‌ده. خوشحال بودم که زود ماهیت این بشر رو فهمیدم.
شادی به اتاق رفته بود تا بخوابه و بقیه در سالن اصلی دور هم نشسته و مشغول گفت‌وگو بودن. چشم‌هایم رو چرخوندم؛ نه از سعید خبری بود و نه از شایان. همین غیبتشون از همه جالب‌تر بود.
به مریم نزدیک شدم و آهسته زیر گوشش زمزمه کردم:
- اون دوتا کجان؟
چند لحظه با تعجب نگاهم کرد، بعد شانه‌ای بالا انداخت و گفت:
- آهان، اونارو میگی... تو حیاط.
حرفش تموم نشده بود که همون لحظه وارد شدند. شایان بی‌درنگ کنار فرشاد و محمد نشست، اما سعید با لبخندی بی‌مزه و بی‌دلیل به سمت من اومد.
مریم بلند شد و گفت:
- من میرم آشپزخونه پیش مهرنوش.
سعید کنارم ایستاد و با کمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 1)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا