متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه لعبت منوم | تینا کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Chest_pain

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,024
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #11
برخورد پاشنه‌ی بوت‌ دختر با قوطی کنسرو خالیِ بر روی آسفالت ترک‌دار کوچه، آوایی گوش‌خراش را ایجاد می‌سازد و صدایش، میان راه‌روهای درهم پیچیده‌ی گوش کانر راه می‌گیرد.
کانر، بی‌رمق دستانش را از لبه‌ی سطل زباله‌ی کثیف و آزاردهنده‌ی جلویش جدا می‌کند ‌و از آن چند قدمی فاصله می‌گیرد.
سرش را آویزان و مدهوش بالا می‌آورد؛ سپس با خنده‌‌ای بی‌جان و بلند‌بالایی که شباهت زیادی به خنده‌های پر سر و صدای شخصیت‌های منفی در کارتون‌های کودکان داشت، به پشت‌سرش برمی‌گردد‌.
گودال‌های قیرگون‌ش را به چشمان متلالیِ سبز دختر، که از همان فاصله‌ی نچندان دور، لرزش مردمک‌های ریزش قابل تشخیص بودند، می‌دوزد. گام‌های کوتاهی به جلو برمی‌دارد و فاصله‌ها تا قسمتی، از بین می‌برد.
پهلو به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,024
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #12
کانر سرش را به پشت سر بر‌می‌گرداند و نفس‌ گرفته‌اش را به بیرون هدایت می‌کند. مگر با این حال خراب‌ش می‌توانست دختربچه‌‌ی روبه‌رویش را که تا به حال به چشم ندیده بود، برای کار نکرده‌‌اش تنبیه و اذیت کند؟! سرش را برای بار دوم صاف می‌کند و به جلو متمایل می‌شود. نفس متعفن‌ش را بر روی صور کوچک و سفید دختر ول می‌کند و باعث می‌شود چهره‌ی کودکانه‌اش با انزجار جمع شود. دختر با تمام قدرتی که آن‌گاه از خود سراغ داشت ضربه‌ای محکم، با سرش به سر کانر وارد می‌کند. کانر با رنج و سوز وقیحانه‌ای دستان مشت شده‌اش را به روی بینی‌اش می‌گیرد تا جلوی خونی که از بینی شکسته‌اش می‌ریزد را بگیرد، از دختر فاصله می‌گیرد و به روی زمین می‌نشیند. دختر جلوتر می‌آید و رو‌به‌رویش می‌ایستد. بی‌توجه، با زانو،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,024
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #13
- بهتره اونقدری راجب کاری که می‌خوای انجام بدی تحقیق کنی تا آخرشم پشیمون بشی! آخه بعضی از کارا تهش بد دردسر داره!
در این میان پوزخند‌اش، عمق فاجعه را نشان می‌دهد و زوزه‌ای آمیخته با رنج از گلویش خارج می‌شود.
پر تمسخر نگاهی از بالا تا پایین، به دخترک آماده‌ی انفجار روبه‌رویش می‌اندازد.
عقب‌گرد می‌کند و پشت به دیوار، سر پر دردش را تکیه می‌دهد و زمزمه می‌کند:
- پیش من هیچ کاری برای تو وجود نداره!
دخترک با نیشخند از روی دو زانو بلند می‌شود؛
کف دستانش را برای بار دوم، طبق عادت ایستادن‌اش، روی زانو قرار می‌دهد و جلوی چشمان قیرگون کانر، در صورتش زمزمه می‌کند؛ طوری‌که نفس‌های حرارت‌دارش در هوای سرد و منزجر کننده‌ی نیمه شبِ آن منطقه دود مانند بلند می‌شد:
- ولی مطمئنم اونقدری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,024
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
دخترک نگاه خیره‌ و پژمرده‌اش را به حرکات نرم‌خو‌ی مرد جلویش دوخته بود.
مرد سیاه پوست، پاکت قرمز رنگی را از جیب کنار کت‌‌‌ش بیرون می‌کشد و سیگار تازه‌ای را از درون‌ش با دو انگشت شصت و اشاره‌ش درمی‌آورد.
دختر، نخ سیگار تا نیمه سوخته‌ی مرد، که به سمت‌ش گرفته شده بود را از میان انگشتان کوتاه‌اش جدا می‌کند و به گوشه‌ی لبان سرخ‌ شده‌اش تکیه می‌دهد.
همزمان با آن‌که آدامس‌ش را به کنج دهانش هدایت می‌کرد، چشمان‌اش را به چشم‌های آبی رنگی که دقایق کمی به او زل‌زده بودند، می‌دوزد.
در همان حین که مرد سیاه‌پوست حرف‌هایش را شروع ‌می کرد، سبب آن شد که دختر، پلک‌های لرزان‌ش را روی هم مستقر کند و با خودخوری فشار دهد:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,024
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #15
- به‌طور خلاصه بخوام بگم؛ یعنی اینکه بی‌توجه به مشکلات و قانون‌های جامعه‌ هستین و حق دیگران رو به نوعی نادیده می‌گیرید! اخلاق خوبی دارید اما به احساسات دیگران اهمیت نمی‌دید.
چتری‌هایش که به تازگی، از حد معمول کوتاه‌ترشان کرده بود را مرتب می‌کند. با همان لبخند ملیح، کلمه‌هایی که در توده‌ی ذهن‌اش مانند سرباز‌های پادگان رژه می‌رفتند را پشت‌سرهم به زبان می‌آورد:
- نمی‌دونستم یه درد بی‌درمون تا این حد راحت‌تر از کلمه‌ی روانی من رو توصیف می‌کنه! به هر حال من مشکلی با این قضیه ندارم... پس امیدوارم دیگه ریختتون رو نبینم!
پس از گفتن حرف‌هایش با خیالی آسوده از جایش بلند می‌شود و پیراهن سفید‌‌اش را بیشتر درون شلوار پارچه‌ای‌اش فرو می‌کند.
خودش را از مبل بزرگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,024
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #16
همزمان با آن‌که چشم‌هایش میان نگاه سوالی آن مرد و تابلویی آویز به دیوار که حداقل چندصد دلار ارزش داشت در نوسان بود، با لحنی دستوری لب به سخن باز می‌کند:
- اسمت رو بگو.
مرد بدون لحظه‌ای درنگ پاسخش را می‌دهد:
- مایکل.
این‌بار درعوض آن پوزخند زوار دررفته‌، لبخندی رضایت‌بخش و مطبوع لبان دخترک را جلا می‌دهد که حتی از چشمان بهت‌زده‌ی مرد سیاه‌پوست روبه‌رو‌یش دور‌ نمی‌ماند.
ابروهای پنهان شده‌اش در میان آن خروار مشکی را در هم می‌کشد و آدامس درون مشت‌ش را با دقت و حسی چندش‌آور به قاب طلایی رنگِ نصب به روی دیوار می‌چسباند.
- تو اینجا بیماری، نزار بیرونت کنم!
نگاه خنثی‌‌اش را به روی چهره‌ی غضبناک و گستاخ مایکل ثابت نگه‌ می‌دارد و زیرلب، به‌طوری که بتواند صدایش را از آن فاصله به گوشش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,024
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #17
نگاه‌ نافذش را مابین شهروند‌انی که به راه‌ رفتنشان ادامه می‌دادند و بعضی، خندان‌چهر و بعضی دیگر تنگدل بودند می‌دوزد.
پشت‌سرش دختربچه‌ای کنجکاو، با سری کج شده و با لبانی کوچکِ غنچه شده تعقیب‌ش می‌کرد.
در اوج حواس‌پرتی‌ دختربچه؛ دختر به پشت‌سرش بر‌می‌گردد و نگاه قهوه‌ای مخملی‌اش را، توبیخ‌وار به او می‌دوزد. ابرو‌هایش را درهم می‌کشد و چشمان‌ ریز شده‌اش درحالت انتظار فرو می‌روند.
لب‌های غنچه شده‌ی دخترک داوطلب می‌شوند برای رعشه‌ای آرام اما طولانی. لب‌هایش از یک‌دیگر به سرعت فاصله‌ی کمی می‌گیرند و پس از پرسیدن سوالی که مغز فندقی‌اش را دربرگرفته بود، دوباره آن‌ها را به هم می‌چسباند:
- می‌تونم اسمتون رو بپرسم خانوم؟ شما خیلی زیبا هستین.
سپس سر کوچک‌ش را میان گردن به‌نسبت پاره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,024
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #18
کلویی نگاه گذرایی به او می‌اندازد و با اکراه، طوری که گویا ساعت‌ها به متهمی در پرونده‌‌ی قتل خیره بوده است سرش را برمی‌گرداند!

***
از ترسی نادر لبریز شده بود.
آندریا بسته‌ی کوچک درون جیب دورس‌ گشاد‌‌ش که میان مشت‌های کوچک‌اش فشرده می‌شد را تکان می‌داد. لامپ‌های خیابان کم‌نور بودند و به ندرت، مانند چراغی چشمک‌زن قطع و وصل می‌شدند.
قطرات ریز باران از میان موهای کوتاه‌‌اش همانند آبی که از دوش حمام به پایین فرود می‌آمد، ریزش می‌کرد! گاهی به علت تاریکی اطراف‌اش کفش‌هایش درون گودال‌های کوچک پر شده از آب باران و گِل فرو می‌رفت.
هر از گاهی هم نگاه‌ی گذرا در بین تابلو‌های خیس شده‌ی کوچه‌ها رد‌ و بدل می‌کرد.
انگشتان‌ش را آرام و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,024
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #19
از فاصله‌ی کمی مرد لاغر اندام و بلند قدی را می‌بیند که چهره‌اش در آن فضای هول‌ناک و نیمه‌تاریک قابل تشخیص نبود.
مرد تکیه‌اش را به تیرِ چراغ‌برق کنار نیمکت زنگ‌زده‌‌ای داده بود و پس از ریزنگاهی به اطراف‌‌اش، دست‌‌‌اش را کمی بالا می‌آورد و به سمت کارلا تکان کوتاهی می‌دهد و اشاره‌ای به سمت خودش می‌زند!
خواسته و یا نا‌خواسته گام‌های آهسته‌ی کارلا تند‌تر می‌شوند و خودش را کمی عقب‌تر از آن مرد نگه‌می‌دارد. مرد نگاه مخمور‌ش را به چشمان ترسیده‌ی کارلا می‌دوزد و آرام لب باز می‌کند:
- جِنی؟
جِنی! اسم تازه‌ای که قرار بود برای مدتی از آن در کار‌هایش استفاده کند. پس از مکثی کوتاه و بعد از به یاد‌آوردن نام‌ش که قرار بود به آن عادت کند، سری تکان می‌دهد؛ دستا‌ن‌اش را همراه با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Chest_pain
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا