• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه لعبت منوم | تینا کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Chest_pain

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,030
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام طبیعت!
کد داستان : 416
ناظر:
MIELE Erica❀
997400_5daed5c80ee7a26cca3ba8ebb3ef2625.jpg
نام داستان کوتاه: لعبت منوم
نام نویسنده: تینا.
ژانر: #معمایی #عاشقانه #جنایی
خلاصه:

درست در نقطه‌ای که آنچنان خویش را شیفته‌اش می‌دانی و ارزش‌هایت را لگد کوب نموده و پیرو راه ویرانه‌ی معشوق می‌شوی، نه تنها عاشقی نکرده‌ای بلکه چوب تاراج به هست و نیست عشقی زده‌ای که آلود آلایشی از جنس منوم شده است و خشم رئیسی دژخیم که او را شیطان مطلق می‌دادند را ناگریز هستی با دل و جان پذیرا باشی!
دژخیم: بد خصلت.
لعبت منوم: بازیچه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Chest_pain

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,319
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • #2
828836_224e8f314cb4445b28c7cb338a41c745.jpg

"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Chest_pain

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,030
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
از دیرباز، اعتماد از دست رفته به توقع بی‌جا از کسانی که ذره‌ای برایشان ارزش نداشته و نداری مبدل می‌شود! زین سبب، این عهد سالوس هیاهویی بین عقل و قلب برپا نموده و باعث توهمات بی‌جا، حالی ناکوک و رول‌هایی به پیچیدگی بازی با روان آدمیان می‌شود. زندگی افراد سست عنصر با دمی مستحکم باد هوا می‌کند؛ ولیکن در این بین چشم‌های بی‌حال و قرمزی که دوده در زردی چشم‌هایش رسوخ کرده است، بیش از پیش مورد توجه قرار گرفته است تا دودی افیونی که یک روز باعث به آتش کشیدن زندگی خیلی از جوانان میشود.


 
آخرین ویرایش
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,030
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
با مبالات از میان دانشجویانی که با بی‌قیدی در راه‌رو‌های خروجی دانشکده هیاهو به‌پا کرده بودند گذشت و به سرعت، به گوشه‌ی خلوت حیاط، نزدیک به درب ورودی سراسری رسید. پسر، تبسمی ابهام‌آمیز بر لبانش کاشت و به دخترک مغرور رو‌به‌رویش که گیسوان بلندش اندکی روشن‌تر از چشم‌های عسلی رنگ‌ش بودند خیره شد. بعد از گذر ثانیه‌ای برای باز کردن بحث مصلحتی‌ای نفس‌ش را آرام بیرون فرستاد و زبان باز کرد:
- هی...می‌تونم کنارت بشینم؟
دخترک به ظاهر خلوت گزین، به آرامی سرش را بالا آورد و بدون آنکه تغییری در حالت نِشَستن‌ش دهد، خیره به گوی‌های سردِ مشکی رو‌به‌رویش شد. در همان هنگام با صدایی زمزمه‌وار لب به سخن باز کرد:
- اوهوم.
بعد اتمام حرف‌ش که صَدُم ثانیه‌ای بیش طول نکشید، قدری به پهلو رفت و جای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,030
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
پسر، انگشتان کشیده‌ و بزرگ‌ش را درون جیب شلوار راسته‌ی سرمه‌ای رنگ‌ش فرو کرد و به تندی صحبت‌ش را پیش گذاشت تا جای حرفی باقی نماند:
- اول...
دختر، عصبی تره‌‌ای ظریف از موهای بلوند و مجعد‌ش را که پراکنده و نامرتب بر روی شانه‌هایش ریخته بود، با دو انگشت شصت و اشاره‌اش کنار داد.
دست‌ش را درون جیب کوچکِ بغل سویشرت‌ قرمز رنگش فرو برد و پس از برداشتن چند دلار مچاله شده و پرت کردنشان بر روی پاهای پسر، به سرعت به بازویش چنگ زد و با صدایی خفه‌ غرید:
- یکم عجله کن، دارم دیوونه میشم!
چشم‌های ساطع و نسبتاً درشت پسر در حدقه‌اش چرخش کوتاهی کرد. بسته‌ی کوچکی که با پلاستیک زباله‌ای به سیاهی قیر بسته‌بندی شده بود و در دستش پنهان کرده بود را مثل خودش بر روی پاهای دختر انداخت. سپس لب گشود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,030
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
پسر، با آسودگی آستینِ دست دیگرش را هم به سمت بالا هدایت کرد و جفت ساعد چشم نوازِ به رنگ برنز‌‌ه‌ش را به روی چشم‌های نافذ اطرافیانش که موذیانه به او خیره بودند، هویدا کرد.
مژه‌های بلندش را که مانند طیران یک پروانه به بالا و پایین کشانده می‌شدند را بی‌حرکت ساخت. گویا چشمی ریز شده میان آن جمع به او محو و خیره بود. نگاه تیز و مخروب‌ش در میان دانشجویانی که به صورت دسته‌جمعی به جلوی درب خروجی ایستاده بودند به چرخش درآمد.
مردمک‌های لرزانش ثابت شدند، یک تا از ابرو‌های پرپشت‌ش، که مانند پالتوی خزی زیبا و چشم نواز در کنار هم قرار گرفته بودند، بالا داد و به راه رفتن‌ش سرعت بخشید. از میان جمعیت نه‌چندان زیادی که در کنار هم ایستاده و یا قدم برمی‌داشتند، با نیم‌نگاه گذرایی رد شد و خودش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,030
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
لب‌هایش از یک دیگر فاصله نچندانی گرفتند و آوایی دلکش، از میانشان بیرون شد:
- بعضی وقتا باید برای دوست داشتن کسی، غریبه باشی!
دست‌های کوچک و ظریف‌ش که از سرما لرزش خفیفی داشتند و تغییر رنگ داده بودند را دوباره با دستکش‌های چرم و پَرچ‌دارش پوشاند. عزمش را جزم کرد، با خیالِ خامِ مورد قبول قرار گرفتن‌ش توسط پسر مرموز و صد البته دل‌رُبا رویاهایش، راه‌ش را کج کرد و پشت‌سرش، آرام‌آرام، بدون هیچ‌گونه جلب توجهی به راه افتاد.
ساعت‌ها، خسته و متحیر به تابلو‌های آبی رنگِ کوچه و خیابان‌ها مجذوب بود و لبخند عظیم‌ش در راستای گوش‌هایش باز شده بود. گویا ضربان قلب‌ش مانند مَته‌ای قصد سوراخ کردن سینه‌اش را داشت.
استرس کل وجودش را فرا گرفته بود و بدتر از آن، ترسِ پس‌زده شدن توسط کانِر،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,030
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
لبخندی در راستای لب‌هایش جای می‌گیرد. سرش را آرام به عقب متمایل می‌کند و موهای قهوه‌ای رنگ‌ِ پرپشت‌ش را با دست‌ راست‌ش به عقب می‌فرستد.
با نوک کفش‌های کلاسیک‌ اصل‌ش به روی پارکت‌های زمین ضرب می‌گیرد. بسیار ملایم ، با صدایی که از سرخوشی، کش‌دار و کمی تیز شده بود لب می‌زند:
- می‌دونم هر چی دَم نمی‌زنی همه چی بدتر رو تو سه پیچ می‌کنه... پس عیب نداره بریز تو خودت!
نفس‌ش را آه گونه بیرون می‌دهد! انگشتان‌ش محکم‌تر به دور رول‌ پیچیده می‌شود و با آن بازی می‌کند. بین دو انگشت شصت و اشاره‌ش آن را به چپ و راس می‌کشاند. تنها کمی دیگر از آن باقی مانده بود. کاغذ نازکِ شکلاتی رنگی که درون‌ش بیش از حد با گیاهانی سبز رنگ لبالب شده و سرش آتش کشیده شده بود را به گوشه‌ی لبش تکیه می‌دهد.
کام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,030
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,030
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
کانر، نگاه تیره‌ی تیز‌بینانه‌اش را به چشمان محزون و صریح دختر می‌دوزد. سپس بی‌حرف، راه‌ش را به سمت درب خروجی‌ای که در انتهای سالن شلوغ بار قرار داشت، کج می‌کند.
درب را با لگد محکمی که رد پای بوت گلی‌اش بر رویش باقی ماند باز می‌کند.
در نهایت با حرص زیادی از آن‌جا خارج می‌شود. پیراهن سفید و شلوار سرمه‌ای مارک‌‌ش که نشان از متعین بودن‌ش است، آن‌ لحظه به‌طور رقت‌انگیزی چروک و گِلی شده بودند. بر فرض که مردی بیچاره در میان آن‌ها ثابت مانده بود.
جمعیت، بهت‌زده و صامت، خیره به دخترک ‌کم‌جثه و اخم‌آلودی بودند که گویی در مقابل پسر مورد علاقه‌اش مخروب شده بود؛ و صدایی از میان لبان هیچ‌کدامشان به هیچ‌وجه جاری نمی‌شد‌.
کانر راه میان‌بُر را پیش می‌گیرد، از راه‌پله‌های سفید و گِلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Chest_pain
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا