• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

متوسط داستان کوتاه وادی آوارگان | سونیا جباری کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

MONTE CRISTO

سرپرست بازنشسته
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
11/9/21
ارسالی‌ها
4,498
پسندها
50,688
امتیازها
77,373
مدال‌ها
79
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
فرحناز با شنیدن این سخن، شتاب‌زده از آغوش محکم فرهود کناره می‌گیرد و روبه زن با صوتی سرشار از خوشنودی و شعف می‌پرسد:
- سروان؟! منظورت شکیبِ...درسته مهلقا؟!
مهلقا صورت گرد و گلگون خود را به زیر می‌افکند و درحینی‌که رج‌های زیکزاکی قالی را با چشم‌های ریزش نشانه رفته، بااحترام و خشوع می‌گوید:
- بله خانم جان، آقا شکیب اینجا هستن.
فهم این سخن سبب می‌شود تا آرکا مصمم و با سینه‌ای ستبر کرده، تن عضلانی‌اش را از روی مبل بلند کند و با اقتداری ستودنی بر روی پاهایش بایستد.
همین‌که لیوان پایه بلند را به دست مهلقا می‌سپارد، تعلل را بیش این جایز نمی‌بیند...! درنتیجه بی‌توجه به قیژقیژ گوش‌خراش پارکت‌هایی که زیر کفش‌های ورنی او لگدمال می‌شوند، به سوی درب سالن یغماگر پا تند می‌کند.
فرحناز با دیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

سرپرست بازنشسته
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
11/9/21
ارسالی‌ها
4,498
پسندها
50,688
امتیازها
77,373
مدال‌ها
79
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
با خونسردی حک شده در تاروپود وجودش، درب‌های بلوطی رنگ را در عقب خود جا می‌گذارد و در قعر تاریکی سایه انداخته بر پیکره‌ی راهرو به دنبال اتاق مورد نظرش به جستجو می‌پردازد.
سرانجام پس از بر باد رفتن دقایقی طلایی جایی در موازات سه کنج دیوار، روبه‌روی دربی با حکاکی‌های باشکوه از تک‌وتا می‌ایستد. بی‌تعلل انگشتانش پیشروی کرده و دستگیره‌ی یخ‌ بسته‌ی آن را با لطافت می‌فشارد؛ به دنبال چنین حرکتی، درب اتاق با جیغ خفیفی به گردش درمی‌آید.
آرکا خشنود شده، با نگاهی مالامال از خباثت قدم به داخل اتاق سراسر نور می‌گذارد؛ سپس بی‌توجه به پیکر فربه‌ی جوانکی که در حال دود کردن سیگار است، در را با هُل کوچکی به ضرب می‌بندد.
اندی نمی‌گذرد هوای دود گرفته‌ی آن چارطاق چهل متری را با لذت به درون جوارح بیمارش هل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

سرپرست بازنشسته
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
11/9/21
ارسالی‌ها
4,498
پسندها
50,688
امتیازها
77,373
مدال‌ها
79
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

سرپرست بازنشسته
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
11/9/21
ارسالی‌ها
4,498
پسندها
50,688
امتیازها
77,373
مدال‌ها
79
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
شکیب به سوی میز فلزی وسط اتاق می‌رود و با شوریدگی برروی لبه‌ی صیقل خورده‌ی آن لم می‌دهد.
- بچه‌های مدرسه یه پسر نوزده بیست ساله رو دیدن که با لباس‌های پاره پوره رفته بوده داخل اتاقک سرایداری تا مادر مریضش‌ رو قبل رفتن به شهرستان ببینه.
به اینجا که می‌رسد آرکا متعجب ابرو‌های حلالی‌اش را بالا انداخته و با حواس جمع‌تری به توضیحات مرد مقابلش گوش فرا می‌دهد:
- منم رفتم شرف مرف مدیره رو بردم که نره خر سرایدار توی این مدرسه چه شکری می‌خورده؛ اما کاشف به عمل میاد زن سرایدار حدود دوهفته‌ست داخل بیمارستان بستریه و اصلاً توی مدرسه نبوده که بیان عیادتش. منم دیدم دستم به جایی بند نیست گفتم کلید دستک اون اتاقک بی‌صاحب رو بیارن تا داخلش رو چک کنم.
پُک دیگری به سیگار شعله گرفته‌‌ور شده‌اش می‌زند که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

سرپرست بازنشسته
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
11/9/21
ارسالی‌ها
4,498
پسندها
50,688
امتیازها
77,373
مدال‌ها
79
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
آرکا با دو جفت چشم از حدقه درآمده، عروسک در خون غلتیده‌ای را می‌بیند که از سقف اتاقک سرایداری با وحشی‌گری به دار آویخته شده است. لباس پاره‌ پوره‌ی آن اسباب‌بازی مفلوک و تیتر سیه رنگی که روی ساتن لباسش نقش بسته، اولین چیزیست که در نظر این مرد حیرت کرده عشوه فروشی می‌کند. آن تیتر مخوف و بد خط با این مضمون که «لکه‌ی ننگ روی پیشانی‌مان را با خون خواهیم شست» اکووار در گوش‌هایش به پژواک درآمده و شیشه‌ی خودداری آرکای همیشه خونسرد را با مته‌ی حقیقت می‌خراشد.
اما قائله به اینجا ختم نمی‌شود و چشم‌های به غم‌نشسته‌ی آن اعجوبه‌ی یک متری نفس آرکای مبهوت را بند می‌آورد؛ به گونه‌ای که گرد عرق پیشانی بلندش را دربرگرفته و دست‌هایش به لرزه درمی‌آید.
نگاه مات برده‌اش زجه‌های خاموش آن نگاه شیشه‌ای را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

سرپرست بازنشسته
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
11/9/21
ارسالی‌ها
4,498
پسندها
50,688
امتیازها
77,373
مدال‌ها
79
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
به سرنگی که رگ ساعدش را پاره کرده و شیره‌ی سرخ وجودش را می‌بلعد، خیره می‌نگرد. در این لحظه‌ی به خصوص درد برایش معنا و مفهومی مشخصی ندارد...قطرات خونی که با اغواگری از رگ برآمده‌اش خارج می‌شوند، تنها روحش را جلا داده و حال ناکوکش را سر کیف می‌آورند.
جایی در کنج آن آلونک کوچک، آرمیتی با دیدن رفتارهای مالیخولیایی فرد مقابلش از ترس به خود می‌لرزد و نفس‌هایش از شدت بغض جانسوز یکی در میان در قفسه‌ سینه‌‌ی دردناکش بند می‌رود.
در این هنگام مرد جوان با حس نفس‌های کشداری که بر کاشانه‌ی سکوت سایه افکنده، دیدگان شب رنگش را به آرمیتی مچاله شده می‌دوزد.
منطق سر به فلک کشیده‌‌ی این مرد رنج کشیده، قاطعانه نهیب می‌زند که دو گوی آب انداخته‌ی چشمان آرمیتی هرگز پشیزی اهمیت نداشته و ندارد؛ لیک با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

سرپرست بازنشسته
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
11/9/21
ارسالی‌ها
4,498
پسندها
50,688
امتیازها
77,373
مدال‌ها
79
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
بی‌توجه به انتظار صعب العلاج آرمیتی، سرنگ را از دستش با لطافت و مهارتی ستودنی بیرون می‌کشد؛ به دنبال چنین حرکتی، قطرات خون آرنج استخوانی‌اش را رنگ آمیز نموده و در سرخی خود می‌بلعد. با دیدن رگی که پاره شده و سیل قطرات سرخی که بند نمی‌آید لبخندش پررنگ‌تر هم می‌شود. در سوی دیگر اتاق آرمیتی بغ کرده سر سنگینش را به زانوهای دردناک خویش می‌فشارد و رخساره‌ی بد منظر مرد مقابلش را وجب می‌زند.
به ناگه محمد مردمک شبرنگ چشم‌هایش را از آن قطرات خون دریغ کرده و با آن زبان تند و تیزش قصد زخم زدن می‌کند؛ هر چند تقصیری هم ندارد از کودکی آن‌قدر زخمش زده‌اند که حال چیزی از لطافت سرش نمی‌شود.
- من مثل دایی جونت خوش‌شانس نبودم دکتر بشم؛ ولی بیشتر از داییت سرم میشه.
با چشم‌هایی درشت شده و نیشی که جایی برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

سرپرست بازنشسته
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
11/9/21
ارسالی‌ها
4,498
پسندها
50,688
امتیازها
77,373
مدال‌ها
79
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
محمد با دیدن نگاه رنگ باخته‌ی آرمیتی به سوی جسم مچاله شده‌‌اش پا تند می‌کند. در جوارش خود را به پارکت‌های سخت می‌کوبد و با چشمانی طغیان‌کرده و لبخند ماسیده‌ای که دیگر رنگ و لعابی ندارد، موهای ابریشم‌گون دخترک مفلوک را وجب می‌زند. بی‌توجه به رخ بی‌رنگ و چانه‌ی لرزان آرمیتی، متفکر لب‌های باریکش را بین دندان‌های ردیف خود می‌فشارد؛ در حینی که قیچی کوچک ابرو را از جیب تنگ شلوار لی خود بیرون می‌کشد، با دل‌مشغولی پوسته‌های خشک شده‌ی لبش را می‌جود. یک دَم با حس طعم گس خونی که در دهانش می‌پیچد، خنجر دندان‌های تیز خود را غلاف می‌کند.
دقایق هم شتاب‌زده از پس هم می‌گذرند که سرانجام با صدایی بم‌تر از حد معمول روبه کودک ده ساله‌ی مقابلش می‌گوید:
- تو منو یاد بچگی‌های خودم می‌ندازی. تو هم هیچ گناه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

سرپرست بازنشسته
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
11/9/21
ارسالی‌ها
4,498
پسندها
50,688
امتیازها
77,373
مدال‌ها
79
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
آرمیتی تیله‌های خاک گرفته‌اش را با بغض به رخ رنگ پریده‌‌ی محمد می‌دوزد و در جواب فریادهای خاموش دو سیاه‌چاله‌ی چشم‌هایش زبان به دهان می‌گیرد و مظلومانه گریه‌ای دلخراش سر می‌دهد.
محمد با دیدن هق‌هق‌های او از جا به پا می‌خیزد و خرده موها را از روی پیراهن مردانه‌ی سورمه رنگش می‌زداید؛ سپس سیل موهای بریده شده را به چنگ می‌گیرد و با دندان‌هایی که عنان از کف دادند و پوست لبش را سلاخی می‌کنند، به سوی مانتوی در خون غلتیده پا تند می‌کند. بی‌دقت تکه موهای قیچی خورده را بر روی مانتوی نیلی رنگ پرتاب کرده و پارچه‌‌ی زخمت آن را دور تا دور موها می‌پیچد؛ آن‌گاه مانتو را چون گنجی باارزش در کنج دیواری در انتهای کلبه می‌گذارد.
با اتمام کارش بی‌توجه به آرمیتی و نگاه به اشک نشسته‌اش به سوی درب زوار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

سرپرست بازنشسته
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
11/9/21
ارسالی‌ها
4,498
پسندها
50,688
امتیازها
77,373
مدال‌ها
79
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
- چه زود از جاده فامنین سر در آوردین! اون بچه که از چیزی بویی نبرده؟
مرد جوان عاصی شده دستی به گونه‌‌ی استخوانی‌اش می‌کشد. برای کنترل زبان سرخش لختی را در سکوت گذرانده و هنگامی که تا حدودی به احوالات درونی خود فائق می‌آید، با آرامشی تصنعی روبه موبایل می‌گوید:
- صبح زوده با کامیون آقام راه افتادیم. خیالتون تخت اون بچه جز زر زدن و سر ما جوئیدن هیچی بارش نیست.
خش‌خش ظریفی از پس صفحه‌ی کوچک موبایل به پژواک درمی‌آید و در نهایت بوق آزاد تماس قطع شده‌ است که سکوت را در دستخوش آلودگی می‌کند.
مرد کهنه سال متفکر چانه‌ی پر ریشش را ورز می‌دهد و در حینی که سبیل سپید خویش را به دندان کشیده، روبه محمد با صدایی متفکر می‌گوید:
- این بابا رو می‌پیچونی شر نشه برامون؟ دارم از همین الان بهت میگم، فردا پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MONTE CRISTO
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا