• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

متوسط داستان کوتاه وادی آوارگان | سونیا جباری کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

MONTE CRISTO

سرپرست بازنشسته
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
11/9/21
ارسالی‌ها
4,498
پسندها
50,729
امتیازها
77,373
مدال‌ها
79
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #1

کد داستان:
457
ناظر: N a d i y a NADIYA._.pd
سطح: متوسط
نام داستان:
وادی آوارگان
به‌ قلم: سونیا جباری
ژانر: #معمایی #درام
زاویه دید:
 راوی
بافت: ادبی

986225_a75775860b7c11e0fe485487549385aa.jpg
خلاصه:

کلاش‌‌های این دیار بازی جالبی به راه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : MONTE CRISTO

ZAHRA MODABER

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/5/20
ارسالی‌ها
470
پسندها
3,693
امتیازها
17,033
مدال‌ها
30
سطح
12
 
  • #2
505049_c738d7ad2d7f75ce6730dfd90533a998.jpg
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ZAHRA MODABER

MONTE CRISTO

سرپرست بازنشسته
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
11/9/21
ارسالی‌ها
4,498
پسندها
50,729
امتیازها
77,373
مدال‌ها
79
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
فلک جست و خیز کنان می‌گردد و می‌چرخد و یک دَم بازیگوشانه تو را در چنگال خبط‌های گذشته‌ات رها می‌کند. خبط‌هایی که سلول به سلولش را چرک کینه گرفته و بوی آوارگی می‌دهد.
در پس پرسه زدن‌هایت در دیار تنهایی، اشتباهات ریز و درشتت کلاهشان را قاضی کرده و وجود بند خورده‌ات را براساس‌ قاموس‌نامه‌ی آوارگی به اشد مجازات محکوم می‌کنند.
قاموس‌نامه‌ای که در آن اشتباه معنایی ندارد و اگر هبوط الهی نازل شده و خدایی ناکرده به یکباره روی دهد باید با خون لکه‌ی ننگش را بشویند!

***
 
آخرین ویرایش
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

سرپرست بازنشسته
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
11/9/21
ارسالی‌ها
4,498
پسندها
50,729
امتیازها
77,373
مدال‌ها
79
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
برق نیلگون رعد به آسمان غرق در تاریکی فخر می‌فروشد؛ به دنبال این انقلاب، شلاق‌های بی‌امان باران آلونکی کوچک را برگزیده و بی‌رحمانه به سقف شیروانی آن یورش می‌برد.
درون آلونک دختری ترسیده از جبر آدمیان به خود می‌پیچد و با هر غرش مهیب آسمان چیزی در وجودش فرو ریخته و ترس در رگ‌هایش رسوخ می‌کند.
چندیست که تاریکی به چشم‌های گشاد شده‌اش قالب شده و او هیچ دیدی به پیرامون خود ندارد. ترس از همین نادیده‌ها است که قلب کوچک او را پاره‌پاره می‌کند و از شدت این درد مهلک، شبدر اشک مژه‌هایش را در آغوش کشیده است.
رعدوبرق دیگری قامت خمیده‌ی آلونک را می‌لرزاند و اندی نمی‌گذرد که درب حلبی با جیغی گوش‌خراش به دیوار کنارش کوبیده می‌شود.
دختر کوچک با دیدن درب باز و سیل بارانی که به درون لانه‌ی محقرش نفوذ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

سرپرست بازنشسته
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
11/9/21
ارسالی‌ها
4,498
پسندها
50,729
امتیازها
77,373
مدال‌ها
79
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
آرمیتی کوچک با دیدن گام‌هایی که به سوی وی یورش می‌آورند، وحشت‌زده دیوار چوبینی که به آن تکیه زده را در چنگ می‌گیرد...لیک از بخت بد ناخن‌هایش لابه‌لای درز الوارها فرو رفته و دردی تیز وجودش را به آتش می‌کشد. سرعت گرفتن گام‌های مرد اما درد را از جلوه انداخته و ترس را غالب جانش می‌کند.
قطرات اشک با فهم وحشت بی‌حد و حصرش، ذوق‌زده درون حدقه‌ی تار چشمان او هلهله برپا کرده و لیزخوران به زیر پلک‌های ورم کرده‌اش کشیده می‌شوند.
لختی بعد با حس انگشتان مردانه‌ای که چانه‌ی لرزانش را در برمی‌گیرد، ناخن تیز بغض گلویش را به چنگ می‌کشد. ولی فرد غریبه بی‌توجه به بغض فرو خورده‌ی آرمیتی، با لطافت چانه‌‌‌‌ی گرد او را فشرده و موشکافانه وضع اسفناکش را وجب می‌زند.
مرد جوان با دیدن سیمای بی‌رنگ و لعاب آرمیتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

سرپرست بازنشسته
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
11/9/21
ارسالی‌ها
4,498
پسندها
50,729
امتیازها
77,373
مدال‌ها
79
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
آرمیتی با پشت دست سیلاب اشک‌هایش را پس می‌زند‌؛ ولی قطرات شفاف جدیدی جایشان را متواضعانه پر می‌کنند.
- چ...چرا منو آوردی توی این خونه‌؟ اینجا خیلی ت...ترسناکه... .

لابه‌لای هق‌‌های ریزش، با صدای لرزانی ادامه می‌دهد:
- ب...باباییم اگه بفهمه اذیتم می‌کنی و نمی...نمی‌ذاری برم پیشش میاد سراغت و می‌زنتت.
مرد بی‌توجه به تهدید کودکانه‌اش با خونسردی گردن کج می‌کند و با نگاهی تیز شده، خیره‌خیره او را می‌نگرد‌. پس از مکثی نسبتاً طولانی صدای تمسخرآمیزش تیغی شده و جان آرمیتی را می‌خراشد.
- تموم شد؟ آفرین بهت خیلی ترسیدم!
به ناگه آن خونسردی رنگ می‌بازد و دست‌هایش خشم‌زده، یقه‌ی ساتن پیراهن آرمیتی را در چنگ می‌گیرد.
- باباییت الان کجاست که بیاد از این قوطی حلبی نجاتت بده؟!
سپس با سری داغ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

سرپرست بازنشسته
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
11/9/21
ارسالی‌ها
4,498
پسندها
50,729
امتیازها
77,373
مدال‌ها
79
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
اما این سکوت و سکون اجباری هم دردش را دوا نمی‌کند. صداهای موذی، روانش را جویده و اکووار در گوش‌های کیپ شده‌اش تکرار می‌شوند... .
خسته از این کشمکش درونی، دیدگان اشک‌بارش را برهم کوفته و غرق در افکاری زخم خورده، آغوش بی‌مثال و امن پدرش را به یاد می‌آورد. تداعی آن حس و حال ناب سبب می‌شود پژواکی از اعماق دالان خاطرات صورتی رنگش پیوسته به آرمیتی خاطر نشان کند، «بابایی او هرگز از دخترکش دست نخواهد کشید.»
مهم نیست که کل دنیا این کلام را نقض می‌کنند، مهم دل عاشق پیشه‌ی اوست که از اعماق وجودش به این نجوای درونی باور دارد...!
***
دستی به دور لبه‌ی صیقل خورده‌ی لیوان می‌کشد و لاجرعه مقداری از محتویات آن را می‌بلعد. تلخی مطبوع نوشیدنی لبخند ظریفی را کنج لب‌های باریکش نقاشی می‌کند. اما صدای داد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

سرپرست بازنشسته
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
11/9/21
ارسالی‌ها
4,498
پسندها
50,729
امتیازها
77,373
مدال‌ها
79
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
با مکث کوتاه مرد، لیوان نوشیدنی را برروی عسلی مقابلش می‌گذارد و کنجکاو شده به دنباله‌ی بحث گوش فرا می‌هد:
‐ آقا فرهود به قرآن ما کم نذاشتیم. چه افرادی که جلوی در تک تک بچه‌ها رو بررسی می‌کردن چه ما که داخل مدرسه بودیم ردی از خانم کوچیکه پیدا نکردیم.
فرهود با دندان قروچه‌ای از ژرف‌‌ حنجره‌ی نخراشیده‌اش عربده می‌زند:
- یعنی می‌خوای بگی طرف اون‌قدر مخ بوده که شما نره غول‌ها رو پیچونده!
شنیدن این کلام ابلهانه‌ کافیست تا نیشخند چاک‌ خورده‌ای آذین لب‌های بی‌رنگش شود و بی‌‌پروا حضار آن کاشانه‌ی غم‌دیده را به باد تمسخر بگیرد. فرهود غضب‌زده، با دیدن آرکایی که لحظه به لحظه نیشش چاکیده‌تر می‌شود، لگام عصبانیت خویش را از کف داده و با کلامی زهرآگین می‌غرد:
- می‌خندی؟! این‌قدر بی‌فهم و شعوری؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

سرپرست بازنشسته
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
11/9/21
ارسالی‌ها
4,498
پسندها
50,729
امتیازها
77,373
مدال‌ها
79
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
آرکا بی‌توجه به صبر لبریز شده‌ی فرهود، مکث کوتاهی نموده و از گوشه‌ی چشم راه‌پله‌ی مرمرین را زیر نظر می‌گیرد. با پی بردن به اینکه قدم‌های بی‌قوتی درحال سرازیر شدن از پله‌ها است، معادلات خود را کنار هم می‌چیند و با رسیدن به یک طرح کلی قاطعانه می‌گوید:
- این فقط یه احتماله و من قصد متهم کردن کسی رو ندارم.
به دنبال این سخن، نیشخندی کنج لب‌های صورت سبزه‌اش می‌کارد و به جبران اهانت‌های فرهود، با زهر کلام خود شروع به یکه تازی می‌کند.
- البته همچین چیزی خیلی هم محال به نظر نمی‌رسه و به وقتش درست یا غلط بودن اون رو اثبات می‌کنم...!
باری دیگر نگاه افسار گسیخته‌اش تاب نیاورده و به سوی راه‌پله کشیده می‌شود که صدای بغض‌آلود زنی از همان سو به پژواک درآمده و دل بی‌قرار آرکا را با هر لرزشش چاک‌چاک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MONTE CRISTO

MONTE CRISTO

سرپرست بازنشسته
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
11/9/21
ارسالی‌ها
4,498
پسندها
50,729
امتیازها
77,373
مدال‌ها
79
سن
19
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
فرهود بوسه‌ی پرمهری برروی پیشانی بلند فرحناز حک می‌کند و با ملایمت آهن پاره‌های تردید را همچو آهنربایی بی‌مثال، از درون گنجشکک بی‌پناه قلبش بیرون می‌کشد.
- نگران هیچی نباش عزیزم به هر قیمتی شده آرمیتی کوچولو رو پیش تو برمی‌گردونم. فقط باید دندون رو جیگر بذاریم تا اون بی‌شرف خواسته‌ش رو مطرح کنه. بهت قول میدم بعد اون از هیچ تلاشی برای رسیدن به آرمیتی کم نذارم.
آرکا با مردمک شبرنگ چشم‌هایش شکم برآمده‌ی فرحناز را سرسری می‌نگرد و در دلش ریشخندی نثار کوبش‌های دلواپس قلبش می‌کند. خود را نمی‌فهمد چگونه توانسته است این حقیقت مضحکانه را از یاد ببرد؟! تا زمانی‌که فرهود باشد آن زن رنج‌دیده آرکا را از محرمان خود که هیچ، از جرگه‌ی آدمیان نیز حساب نخواهد کرد!
تحمل این فضای خفه برایش دشوار شده و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MONTE CRISTO
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا