متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

زنگ تفریح|مدرسه یک رمان

  • نویسنده موضوع مَه گل
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 727
  • کاربران تگ شده هیچ

Lu^na☆

کاربر نیمه فعال
سطح
19
 
ارسالی‌ها
531
پسندها
14,308
امتیازها
31,673
مدال‌ها
15
  • #11
کلاس شیشم بودیم روزای فرد دخترا میرفتن اردو روزای زوج پسرا.
مدیر ما هم خبر نداشت روز زوج ما رو برد پارک جلفا، 4 تا مدرسه پسرونه دبیرستان هم اونجا بودن انقد سر به سرمون گذاشتن:82:
حیف بچه بودیم هیچی نمیفهمیدیم:458073-23caaa916c7c80630299ad4d3e09bb06::458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d:
همین اتفاق قبلا برای مادرم افتاد
میخواستن برن اردو بعد با پسرا افتادن
تازه اون موقع راهنمایی یا دبیرستان بودن :458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d: :408:
 
امضا : Lu^na☆

Lu^na☆

کاربر نیمه فعال
سطح
19
 
ارسالی‌ها
531
پسندها
14,308
امتیازها
31,673
مدال‌ها
15
  • #12
ما رو قبل شروع کلاس هفتم بردن اردو فریدونکنار
بعد اونجا خیلی خیلی بزرگ بود کلییی فضای سبز و رستوران و حتی چندتا سوئیت که البته ما حق نداشتیم بریم داخلش:/
خلاصه که من با اکیپ رفقا بودم بعد وسطش با یکی از دوستام جدا شدیم رفتیم یه سمت دیگه
نزدیک بیست تا سی دقیقه برای خودمون دور زدیم و موقعی که برگشتیم دیدم رفقا و نصف کلاس برام مراسم هفتم هم برگزار کردن! انقدر جیغ و داد و گریه که کجا بودی و این حرفا
منم فقط مات نگاه می‌کردم
آخرم فهمیدم مثل این‌که فکر کردن من گم شدم یا به عبارتی منو دزدیدن! آخه وقتی دنبالم بودن یه موتوری رو تو محوطه‌ دیدن و تو عالم بچگی بهش شک کردن که نکنه سر من بلا ملا آورده! خلاصه که بعد زجر کش شدنشون حسابی خندیدم:458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d::383:
 
امضا : Lu^na☆

•[TINA]•

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,454
پسندها
6,356
امتیازها
25,673
مدال‌ها
15
  • #13
والا ما با دوستام رفته بودیم مشهد از طرف مدرسه با قطار و اینا بعد واگن مدرسه ما پر بود اکیپ ما تو واگن جدا بود که توی همون واگن مدرسه پسرونه هم بود خلاصه شب بود و ماهم فیلم ترسناک دیده بودیم و مثل خر ترسیده بودیم و جیغ میزدیم یهو درو زدن ماهم فکر کردیم پسران:| (کلاس هفتم و تباه بودیما)
خلاصه یکی از بچه ها گفت کیه مگه خودتون ناموس ندارید که مزاحم ما میشید؟:o-o:
که یهو مرده گفت باز کنید من نگهبان قطارم یه همچین چیزی
ما هول کردیم سریع خودمونو اومدیم جمع کنیم کوپه هم شلوغ و و بهم ریخته و کوچیک محکم خوردیم بهم و پرت شدیم این وسط ما خندمون گرفته بود دنبال روسریمون هم میگشتیم یارو هم پشت در
اومدیم در باز کنیم در گیر کرده بود بعد چهار نفری زور زدیم که درو باز کنیم که همون لحظه قطار خیلی محکم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا