- ارسالیها
- 6,098
- پسندها
- 43,823
- امتیازها
- 92,373
- مدالها
- 40
- سن
- 21
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
با لبخندی ریز لیوانم را که چند ثانیه پیش درش دوغ خورده بودم به سمت مامان هول دادم و گفتم:
- مامان یکم نوشابه میریزی برای دخترت؟
مامان چشم غرهای رفت و گفت:
- الان یه لیوان سر پُر دوغ خوردی که!
لبهایم را جمع کردم و با صدای آرامی گفتم:
- خب دلم خواست... .
مامان بیاهمیت به حرفم به ادامه غذا خوردنش پرداخت. کامران لبخندی زد و لیوانم را برداشت، تا نصفه آن را با نوشابه مشکی را پر کرد.
- زیاد برات نمیریزم، چون دوغم خوردی.
لبخندم زدم و لیوان را از دستش گرفتم. مامان سری از تأسف تکان داد و گفت:
- اگه دوباره معده درد گرفتی نیای پیش من بنالی!
لبخندم را پهنتر کردم و جرعهجرعه شروع کردم به نوشیدن مایع درون لیوان.
- شما زنم داری؟
با این حرفم مامان سریع به سمتم برگشت و دهنش را باز کرد تا به رویم تشر...
- مامان یکم نوشابه میریزی برای دخترت؟
مامان چشم غرهای رفت و گفت:
- الان یه لیوان سر پُر دوغ خوردی که!
لبهایم را جمع کردم و با صدای آرامی گفتم:
- خب دلم خواست... .
مامان بیاهمیت به حرفم به ادامه غذا خوردنش پرداخت. کامران لبخندی زد و لیوانم را برداشت، تا نصفه آن را با نوشابه مشکی را پر کرد.
- زیاد برات نمیریزم، چون دوغم خوردی.
لبخندم زدم و لیوان را از دستش گرفتم. مامان سری از تأسف تکان داد و گفت:
- اگه دوباره معده درد گرفتی نیای پیش من بنالی!
لبخندم را پهنتر کردم و جرعهجرعه شروع کردم به نوشیدن مایع درون لیوان.
- شما زنم داری؟
با این حرفم مامان سریع به سمتم برگشت و دهنش را باز کرد تا به رویم تشر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش