در هیاهوی سکوتی سرد چایی تلخ عبث مینوشم
و لباسی که پر از گرد غم است
پر از راه درازی که بدون…
بماند؛
به تنم زار زند میپوشم
مینشینم لب رودی که پر از زمزمه است
ماهیان قصهی دیرزو مرا میگویند
جلبکان خندهکنان میرقصند
بر حماقتکدهی سینه من میپویند
میرم
میروم تا به سکوت دل خود گوش کنم
چایی تلخ عبثهای بدون نگهت نوش کنم
میروم تا به همان جا که خزان میخندد
تا همان جا که زمستان، به تن لخت جهان
جامهی مرگ پوش کند
میروم شاید از اندیشه فردا و از اندیشه به…
میروم شاید، از این ظلمت جسم
میروم شاید از این حالت پر خشم سکوت
میروم تا به آنجا که زنم تکیه به باد
تا به آنجا که شوم همره موج
میروم تا که از این حالت تکرار حیاط…
میروم تا که به آغوش کشم ابر خیال
تا گذارم جهانی، به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.