شعر مجموعه شعر مثل بامدادی که گذشت | زری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع .ARNI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 200
  • کاربران تگ شده هیچ

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
324
پسندها
640
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
عنوان شعر: مثل بامدادی که گذشت
نام شاعر: زری
ژانر: تراژدی
قالب: سپید
مقدمه:
باغ، به صد خاطره‌‌های تلخ خندید
عطر صد گل میخک پیچید
ساعتی بر ل*ب ساحل نشستم
من هم‌چنان محو تماشای ماه
نور ماه فرو ریخته در آب
چون کبوتر بر روی بام نشستم
قطره اشکی از چشم شاخه فرو ریخت
کبوتر تلخندی زد و بگریخت
اشک در چشم برگ لرزید
ماه به حال من خندید
پایم را در دامنِ غم کشیدم
بی‌تو اما، مثل بامدادی که گذشت!
 

Samira-M

مدیر بازنشسته شعرکده + شاعر انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/3/18
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,349
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • #2
| بسم رب العشق |•

668759_f51a41dc6db62ddb64ffaea46ee2561e.jpg




ضمن عرض سلام و خوش آمد خدمت شما شاعر محترم؛
لطفاً قبل از شروع تایپ مجموعه اشعار خود، قوانین بخش را مطالعه کنید.
قوانین بخش اشعار کاربران

پس از ارسال بیست پست در دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست نقد بدهید و از دیدگاه دیگر کاربران درباره اشعارتان، آگاه شوید.
تاپیك درخواست نقد و بررسی اشعار

پس از گذشت بیست پست از دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست تگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
324
پسندها
640
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
در سیاهیِ آسمان
یک ماه زیبا، خودنمایی می‌کرد
و قطره‌های ریز باران
از لمبرهای ابرهای کوچک
پایین می‌آمدند
و آفتاب با گیسوبان طلایی رنگش
که از رویاهای جگن‌های باران
خیس بود
بر روی گیاهان می‌تابید
شهر به دور غم‌هایم پیچ خورد
و غم، مرا تنگ‌تر از قبل فشرد
 

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
324
پسندها
640
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
صدایم طنین دل‌نوازی‌ست
که کلمه به کلمه‌ی غم‌هایم در آن می‌نشیند
و قاصدی که غم‌هایم را به گوش همگان می‌رساند
و در سکوت حزن‌آلود و حکم‌فرمای دنیا
دردهایم بی‌داد می‌کند
و دنیا دردهایم را فریاد می‌زند
 

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
324
پسندها
640
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
این دنیا
همانند سیاه چاله‌ایست
که با زخم‌زبان‌هایش
آتش به جانم می‌زند
و مرا به درون خود می‌کشد
مرا آشفته می‌کند
مرا تمام می‌کند
 

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
324
پسندها
640
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
دردهایم را
در چاله گونه‌ام پنهان می‌کنم
تا بزرگ‌ترین رازهایم
در چال گونه‌هایم پنهان شود
تا دردهایم، به لبخند تلخی تبدیل شود
 

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
324
پسندها
640
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
همانند آفتاب خواهی درخشید
به جویباری که در من جاری‌ست
به ابرها که در آسمان می‌رقصند
از شاخه‌های تنومند و رقصان درختان
گذر خواهی کرد
دسته‌های کلاغان پر مشکی و زیبا
که در شبانه‌های غم پرواز می‌کنند
عطر تن‌شان را به من هدیه می‌دهند
به موهای سپیدم که در آینه نمایان شده است
و اشعه‌های ریز و درشت خورشید که آن‌ها را
همانند مرواریدی زیبا، درخشان می‌کند
بنگر و ببین دنیا با این زن چها کرده است؟
با گیسوبان مشکی رنگم خاک باران خورده را
با اعماق وجود جمع خواهم کرد.
و به مشامم خواهم فرستاد
و با چشمان آغشته به اشکم تجربه‌های غلیظ دنیا را
با گل‌های رازقی که چیده‌ام، مرور خواهم کرد
آستانه، سرشار از غمِ بزرگ و کوچک می‌شود
و من در متقابل کیهان می‌ایستم و با لبخندی بی‌جان
دردهایم را فریاد می‌زنم، اما این زن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
324
پسندها
640
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
پاییز فرا رسیده است
من راز صدف‌ها را می‌دانم
آن‌ها در دل دریا که گورمانندی بیش نیست خفته‌اند.
و شن‌ و ماسه‌های کنار دریا، آرامش دل پر از غم آن‌هاست
و باران آواز غم‌انگیز اما دل‌نشینی سر داد
و صدایش در آسمان پیچید.
باد دست نوازش را بر روی برگ‌های زرد و خشک می‌کشد
و بوی عود و گل‌های یاس و یاسمن در کوچه‌ها می‌پیچد
به آغاز فصل سرد، به قطرات ریز و درشت بارانِ همچو مروارید
و ویرانه‌ی ایوانِ قدیمی و خانه‌های کاه‌گلی
ایمان خواهم آورد!
و بر روی پوست لطیفِ دانه‌های ریز و درشت باران
دستانم را خواهم کشید و آن‌ها را با حسی لطافت‌گونه
نوازش خواهم کرد!
 

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
324
پسندها
640
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
تگرگ و باران، پشت پنجره اتاقم می‌لرزند
و زمین گویی از غم بسیار، از چرخش باز مانده است
و دستان زمخت و لرزان نامحسوسش را
پشت پنجره‌ی اتاقم گذاشته است و می‌گرید
و غم، دستان زمختش را میان دستانم می‌گذارد
و لبانش را چون حس گرم‌مانندی باز می‌کند
و از دردهایش می‌گوید و رازهای نهفته در قلبش را
بازگو می‌کند و خنده‌ای تلخ ل*ب‌های سرخ‌ مانندش را
قاب می‌گیرد و ناامیدی کل تن‌ِ خسته‌اش را فرا می‌گیرد.
و گویی من، به نوازش دستانِ او نیازمندم
و ای کاش باد، دردهای ما را با خود ببرد
و ای کاش باران دستی در شعرهایم ببرد
و دردهایم را از قلب من بشوید و پاک کند
ای کاش باد دست نوازش گونه‌اش را
بر روی موهای مشکی رنگِ ژولیده‌ام بکشد
 

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
324
پسندها
640
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
از پوچی‌های دنیا بی‌زارم
از دردها و خنجرهای پی‌در‌پی‌اش لبریزم
نه به فکر آن‌ام که کسی مرهم دردهایم شود
نه به فکر آن‌ام که کسی نمک بر روی زخم‌‌هایم بپاشد
همه‌ی تیکه‌تیکه شدنِ قلب من، و روح خاکی‌ام
در دستان این شعر، همچو آتش خواهد سوخت
گل‌های تازه جوانه زده، با هزاران امید و آرزو می‌خوانند
بوته‌ی نسترن و نیلوفر، رقصان‌رقصان با غم می‌رقصند
و با هر نسیم خنکی که در باغ می‌وزد، لبانشان می‌خندد
من امیدِ نو و تازه را، در خواب‌های رویایی‌ام دیدم
و در دستان زمخت دنیا و سرشار از غم‌اش، سخت کاویدم
پُر شدم از زیبایی‌های اندر پوچ دنیا، اما در مُشت دنیا رنجیدم
پُر شدم سرشار از آوازهای سیاه و سفید، زیر لگد دنیا آویختم
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا