شعر مجموعه شعر مثل بامدادی که گذشت | زری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع .ARNI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 201
  • کاربران تگ شده هیچ

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
325
پسندها
652
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
دیروز به یاد دردها و آوازهای غم‌انگیز
و فردا به یاد امید‌های پوچ و تو خالی دل‌گیر
بر پیکر بی‌جانم خروارها خاک پاشیدم
و بند بر سر گیسوبانم آهسته گشودم
و عطر گل رازقی را بر روی خاک‌های سرد پاشیدم
و چشمان آغشته به اشکم را با غم، طولانی فشردم
گیسوبان و زلف‌های مشکی رنگم را بر سر شانه انداختم
به شاد‌ی‌های دنیا و خنده‌‌های گوش‌خراشش افسوس خوردم
دنیا دستی بر روی گیسوبانم می‌کشد و زمزمه‌وار می‌گوید
ای کاش نمِ باران دردهایش را بشوید، با خنده چه زیبا می‌شود
گویی اشک در مردمک چشمان قهوه‌ایم، همانند قطرات باران
و خنده‌های تلخ روی لبانم طرح زیبایی می‌بندد
و دنیا عطر لاویز تنش را، همچنان افشارگونه به رخم می‌کشد
من به تماشای خنده‌های جنون‌وار دنیا، و دنیا در آیینه خیره به من
من به آواز دل‌نشین او گوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] setaram

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
325
پسندها
652
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
دردهایِ خیس شده از قطرات باران
چشمان گرگ‌های بیابان را
به دریای خروشان و به زلالی آب بدل می‌کند
و در کنار جویبار پر از نم‌نمک‌های باران
ارواح بیدها، با چشمانی خون‌آلود خفته‌اند
و گویی دردها، به جانم رخنه کرده‌اند
و گویی دردها، از جهانی متفاوت می‌آیند
و نیش این دردها، همانند نیش مار کشنده‌ست
و این جهان پر از صدای پرندگان بال شکسته‌ایست
که همچنان بر روی دردهایم مرهم می‌گذارند
بر روی دردهایم ب*وسه می‌زنند و اشک می‌ریزند
و دنیا همراه با دردها، با دستان زمختش
طناب‌دار را برایم می‌بافد
آن‌گاه به‌جای گلوبند او را به گر*دن می‌اندازم
اما او چاقویی گلو آویز بیش نیست.
خنده بی‌غم، برایم جز خیال نیست
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] setaram

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا