او هیچگاه حرفهایم را از نگاهم نخواند
واژگان و حرفهایم تبدیل به چند بیت شعر شد
به مهتاب و خورشید گفتم سلام مرا به او برسانند
مهتاب به بسترش رفت و ابر سیاهی او را پنهان کرد
به باد سپردم که نامهام را به دستش برساند
از لمبرهای کوچک دانههای مرواریدی فرو ریخت
من حرفهایم را با خود به گور خواهم برد
گویا حقیقت این است که حرفهایم سهم موریانست