نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آویور | ژیلا.ح کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Nyx
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 48
  • بازدیدها 4,830
  • کاربران تگ شده هیچ

Nyx

هنرمند انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
2,438
پسندها
64,647
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #11
نفهمید چطور خودش را از آشپزخانه به هال رساند، به خودش که آمد با صدای مهیبی پخش زمین شده و انگار یک طرف بدنش به کل از درد بی حس شده بود. سرمای عجیبی در تنش پیچیده بود. چشمش به رشته نخ پاره شده از تیشرتش که افتاد، فهمید موقع پرت کردن خودش به گوشه‌ی چارچوب در گیر کرده. دستش را به پهلو گرفت و کشان کشان خودش را به کاناپه رساند. پشت کاناپه بالاخره تن دردناکش را رها کرد. صدای خش کشیده شدن جسمی روی زمین می‌آمد. انگار که جارویی چوبی را روی کف پوش جابه‌جا می‌کردند؛ اما خوب می‌دانست که این صدا، هرچه که هست مربوط به همان موجود می‌شود.
انگار نبض رگ گردن و ضربان قلبش با هم یکی شده بود. کوبش محکم هردویشان را به خوبی حس می‌کرد. مثل بچه‌ای بی دفاع، سرش را تا جایی که میشد خم کرد. همان‌طور که یک دست به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nyx

Nyx

هنرمند انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
2,438
پسندها
64,647
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #12
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nyx

Nyx

هنرمند انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
2,438
پسندها
64,647
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #13
یکی از آن چند نفر که عقب ایستاده بودند و نیزه‌ی کوتاه‌تری نسبت به فرمانده داشتند، پچ پچ وار گفت:
- اونو دیدی؟ با چشمای خودم دیدم روش نوشته بود هفتاد و هفت. ولی یه دفعه یه دفعه... اون یه ویورینه؟
- آره دیدم. با چشم‌ خودم حکم بدبخت شدنم رو دیدم. کارمون تمومه. کِپ این دفعه یه راست می‌فرستتمون سیارک خورشیدی.
فرمانده سر چرخاند تا هشداری بی صدا به آن دو نفر بدهد، بعد برگشت و سرش را جلوی صورت میراندا گرفت. چندبار تلاش کرد تا دستبند را باز کند. هیچ راهی برای جدا کردنش نبود.
- دور و برت رو نگاه کن! همه‌ی این‌ها بخاطر توعه.
انگار تازه چشمش خرابی‌های به بار آمده در خانه را می‌دید. خانه‌ای که تبدیل به ویرانه شده بود. انگار که زلزله‌ای چندین ریشتری در چند لحظه این بلا را سر آنجا آورده باشد. گچ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nyx

Nyx

هنرمند انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
2,438
پسندها
64,647
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #14
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nyx

Nyx

هنرمند انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
2,438
پسندها
64,647
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #15
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nyx

Nyx

هنرمند انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
2,438
پسندها
64,647
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #16
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید

پی نوشت ژیلا: دوستان استرون و باقی اسم ها که عجیب غریبن رو از خودم میسازم برای همین وجود خارجی ندارن. تمام داستان تخیل ذهن من نویسنده است و تمام تلاشمو برای ناب بودن ایده میکنم برای همین اگر از داستان خوشتون اومد خوشحال میشم به دوستانتون هم معرفی کنید. خودم که خیلی از ایده اثر انگشت خوشم اومده ^-^
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nyx

Nyx

هنرمند انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
2,438
پسندها
64,647
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #17
نگاه استرون مثل یک گوی یخی بی حس و سرد بود. تکان ریزی به گردنش داد که صدای ترق جابه جا شدن مهره ی گردنش بلند شد. بعد دست فرمانده را با دقت نگاه کرد. اینبار به اثر انگشتش نگاه نمی کرد. نمی توانست چیزی را از خطوط سرنوشتش تغییر دهد. اما خطوطی هم بودند که قابلیت تغییر و دستکاری داشتند. مثل خط های ریز و درشتی که کف دست هر آدم نقش می بست. برخی از خطوط مربوط به گذشته بودند. استرون حتی می توانست اتفاقاتی که در گذشته رخ داده و اثرش در کف دست آدم‌‌ها نقش بسته را تغییر دهد؛ اما این چیزهای پیش پا افتاده را نمی‌خواست. درخششی ترسناک چشم های سبزش را پر کرده بود.
دستش را روی کف دست فرمانده کشید و بلافاصله انتهای دو خط شاخه مانند روی کف دستش، بسته شدند و خط ریزی آن ها را به هم متصل کرد. خط کوچکی بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nyx

Nyx

هنرمند انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
2,438
پسندها
64,647
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #18
رییس از جایش تکان نمی‌خورد. مثل اینکه واقعا زمان متوقف شده باشد؛ نه صدایی شنیده می‌شد و نه کوچک ترین حرکتی دیده می‌شد. ریچ نفس در سینه حبس کرده بود. از عکس العمل فرد جدی با نگاه نافذ و برنده ی مقابلش می ترسید. برای پیدا کردن هویت واقعی صاحب آن آکریوس، حتی خودش هم هنوز نفهمیده بود چه بهای سنگینی پرداخت کرده.
- باید ببینمش. هر طور شده باید بیاریش. حتی یک کلمه هم راجبش بیرون درز کنه تو و همکارات...
- در این مورد اطمینان داشته باشین؛ اما اون دختره...
رییس با شتاب طول و عرض اتاق را طی می‌کرد. انگار برای اولین بار نمی دانست چه کند. ریچ به قولی که داده بود فکر می‌کرد. نمی‌دانست چطور میراندا را بیاورد. به همین سادگی ها هم نبود؛ اما از طرفی داشتن آن دستبند، خطرناک تر از آوردنش بود.
با آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nyx

Nyx

هنرمند انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
2,438
پسندها
64,647
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #19
رو به رویش موجودی بود که هر لحظه می‌توانست شکل یکی از کابوس هایش را به خود بگیرد. موجودی که می‌توانست احساسات، خاطرات و حتی بعد از آن روحش را تصاحب کند. شبح بد رنگ و قواره با جزییاتی که رعشه بر اندام هر بیننده‌‌ای می‌انداخت، درست جلویش ایستاده بود. به تمام کابوس‌هایی که زندگی‌اش را خراب کرده بودند فکر کرد. کابوس هایی که روز ها و شب هایش را اسیر می‌کرد. انزجار تمام بدنش را گرفت. قلبش به تکاپو افتاد. وقتش نبود که انتقام آن دخترک ترسیده را بگیرد؟ آدم بعضی وقت ها باید جسارت دفاع کردن از خودش را پیدا کند. جرئت محافظت از خودِ ضعیفش. مهم نیست قرار است چطور اتفاق بیوفتد، مهم تصمیمی است که در کسری از ثانیه درون افکارت مُهر تایید می‌خورد.
حالا که جرئت پیدا کرده بود انگار بهتر همه چیز را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nyx

Nyx

هنرمند انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
2,438
پسندها
64,647
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #20
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nyx

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا