- تاریخ ثبتنام
- 28/1/20
- ارسالیها
- 281
- پسندها
- 2,013
- امتیازها
- 11,813
- مدالها
- 9
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #51
باورم نمیشد که فرید به این سرعت تصمیمش رو گرفته بود. مگه چند روز گذشته؟ چرا فرید؟ آخه چرا داری همه چی رو خراب میکنی؟
باید هرچه زودتر میدیدمش و باهاش صحبت میکردم. تازه رسیده بودم به آمل. هنوز خیلی مونده تا ببینمش و از خر شیطون بیارمش پایین. شمارهش رو گرفتم. دیگه نمیتونستم صبر کنم. باید باهاش حرف میزدم؛ اما تلفنش خاموش بود. دلم آشوب شد و حالت تهوع مجبورم کرد بزنم کنار و از ماشین پیاده بشم. یکی از چیزهایی که همیشه بهنظرم چندشآوره، بالا آوردن اونم کنار خیابونه. از زمان بچگیم که هر وقت تو ماشین بابا مینشستم و بعد از نیمساعت به این حال و روز میافتادم، سالها گذشته بود.
نشستم تو ماشین و دوباره شمارهش رو گرفتم. نه، فایده نداشت. انگار آقافرید شمشیرش رو از رو بسته و خیال آتشبس...
باید هرچه زودتر میدیدمش و باهاش صحبت میکردم. تازه رسیده بودم به آمل. هنوز خیلی مونده تا ببینمش و از خر شیطون بیارمش پایین. شمارهش رو گرفتم. دیگه نمیتونستم صبر کنم. باید باهاش حرف میزدم؛ اما تلفنش خاموش بود. دلم آشوب شد و حالت تهوع مجبورم کرد بزنم کنار و از ماشین پیاده بشم. یکی از چیزهایی که همیشه بهنظرم چندشآوره، بالا آوردن اونم کنار خیابونه. از زمان بچگیم که هر وقت تو ماشین بابا مینشستم و بعد از نیمساعت به این حال و روز میافتادم، سالها گذشته بود.
نشستم تو ماشین و دوباره شمارهش رو گرفتم. نه، فایده نداشت. انگار آقافرید شمشیرش رو از رو بسته و خیال آتشبس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر