- تاریخ ثبتنام
- 28/1/20
- ارسالیها
- 281
- پسندها
- 2,012
- امتیازها
- 11,813
- مدالها
- 9
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #81
هیچوقت قیافهی اتابک رو وقتی به استقبالمون اومد فراموش نمیکنم. یه ذوق عجیبی تو چشمهاش بود.
- بیاین بچهها! بیان که به موقع رسیدین! کتی هم تازه رسیده!
اونقدر غرق در افکار دیگه بود که پاک یادش رفت من و فرید تازه چند روزه که با هم آشتی کردیم یا شاید خواسته بود اون چند ماه جدایی ما رو از ذهنش پاک کنه و دربارهش حرف نزنه. در هر صورت اون یه معلم بود و ادب و نزاکت رو بهتر از دیگران رعایت میکرد. خیلی زود شریفه و رحمت جلو اومدن و ما رو به ساختمون اصلی راهنمایی کردن. فرید دوباره با تمام وجود محو معماری سالن پذیرایی شد. ملکسیما و خسرو هم رسماً دعوت شده بودن تا بیان و کتایون رو ببینن. کتایون از روی صندلی که در کنار خسرو نشسته بود بلند شد و مقابلمون ایستاد. تا به حال زنی به این زیبایی ندیده...
- بیاین بچهها! بیان که به موقع رسیدین! کتی هم تازه رسیده!
اونقدر غرق در افکار دیگه بود که پاک یادش رفت من و فرید تازه چند روزه که با هم آشتی کردیم یا شاید خواسته بود اون چند ماه جدایی ما رو از ذهنش پاک کنه و دربارهش حرف نزنه. در هر صورت اون یه معلم بود و ادب و نزاکت رو بهتر از دیگران رعایت میکرد. خیلی زود شریفه و رحمت جلو اومدن و ما رو به ساختمون اصلی راهنمایی کردن. فرید دوباره با تمام وجود محو معماری سالن پذیرایی شد. ملکسیما و خسرو هم رسماً دعوت شده بودن تا بیان و کتایون رو ببینن. کتایون از روی صندلی که در کنار خسرو نشسته بود بلند شد و مقابلمون ایستاد. تا به حال زنی به این زیبایی ندیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر