نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان عذاب (جلد دوم بعد تاریکی) | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mozafar.T
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 28
  • بازدیدها 2,575
  • کاربران تگ شده هیچ

Mozafar.T

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
672
پسندها
3,309
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
عذاب (جلد دوم بعد تاریکی)
نام نویسنده:
مظفرتندر، Kuhiyar
ژانر رمان:
#ترسناک #درام
کد رمان: 4597
ناظر: A asalezazi


خلاصه:
نمی‌دانم، شاید ده‌ها، صدها، شاید هم هزاران سال گذشته است. خیلی وقت است که دیگر روزها را نمی‌شمارم. مغزم از هم پاچیده و بارها پیش آمده که زیر فشار عذاب اسم خودم هم یادم رفته است. در ابتدا که وارد هاویه (طبقات اولیه دوزخ) شدم، شرایط کمی برایم بهتر بود تا اینکه جبرئیل مرا دید. خدا خیرش ندهد، آن روز تا کیلومترها دنبالم دوید. مرا گرفت و زیر بار کتک بست. در حین کتک خوردنم گاز محکمی از دستش گرفتم. برای خالی کردن عقده‌ام گوشت تلخ و بد مزه‌اش را با سرعت قورت دادم، به سختی پایین رفت؛ ولی ارزشش را داشت؛ اما کاش این کار را نکرده بودم، چون اسرافیل را صدا زد و با کمک آن دست و پاهایم را قطع کردند. خیلی فحش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mozafar.T

Łacrîmosã

نو ورود
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,346
پسندها
24,065
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c (1).jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن یک رمان برای منتشر کردن رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
" قوانین جامع تایپ رمان "

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.
" چگونه رمان خود را در انجمن قرار دهیم؟ "

و برای پرسش سؤالات و اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه فرمایید.
" تاپیک جامع مسائل کاربران در رابطه با رمان‌نویسی "

برای انتخاب ژانرِ مناسبِ رمان خود به تاپیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Łacrîmosã

Mozafar.T

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
672
پسندها
3,309
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:

لعنتی، دوباره یادم رفت که چه کسی بودم و چگونه وارد این جهنم شدم! این اواخر انگار آلزایمر گرفته باشم، هیچ چیز یادم نمی‌آید، ساعت‌ها فکر می‌کنم، آنقدر که از دماغم خون می‌آید و صدای وزوز ریزی را درون گوشم می‌شنوم. حتی بارها پیش آمده که سرم را به تخته سنگی که رویش بسته شده‌ام، می‌کوبم. با یادآوری خاطرات تازه می‌فهمم که چه غلطی کرده‌ام، اسمم مظفر بود و قبلاً زنده بودم. کشتنم، درون یک صحرای قرمز، زیر ماه خونین، دستم را از آرنج کندن، پاهایم را قطع کردند، شکمم را سفره کردند، و در نهایت گلویم را بریدند، خدا لعنتشان کند، داوود بود، وحید بود، خیلی‌های دیگر بودند، با یاد آوری سابرینا از شدت خشم و غم زبانم را گاز می‌گیرم تا بلکه کمی از عذابم کم شود، آنقدر گاز می‌گیرم تا در خونش خفه شوم، کاش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mozafar.T

Mozafar.T

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
672
پسندها
3,309
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #4
نوش جانش؛ ولی بی‌انصاف حداقل عصب بینایی رو نمی‌خورد، وقتی آن رشته‌ی حساس که امواج بینایی را از شبکیه به مغز منتقل می‌کند، کنده شد، درون مغزم تیر کشید، به گمان به خاطر ارتباط عصبی بین آن دو بود. به قدری زور زدم که لب‌هایم با صدای بدی جر خوردند، صدایش مانند پاره شدن جلد کتاب یا خشتک شلوار، ... به گمان چیزی در همین مایه‌ها بود. خون از لب‌های بد اقبالم شر شر کرد و روی قفسه سینه‌ام به پایین سر خورد. درون سوراخ نافم کلی خون جمع شد و درست همان موقع بود که ریشه دست از حدقه‌ی خالی چشمم برداشت، پایین آمد، روی نافم متوقف، موج برداشت و خشک شد. سکته‌ی دوم را درست همان موقع زدم، ایندفعه نافم را مورد عنایت قرار داد. تقریباً نه تا ده سانتی متر درونش فرو رفت. چنان با سرعت مکید که خون از گلویم فواره زد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mozafar.T

Mozafar.T

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
672
پسندها
3,309
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #5
خون و چرک از طریق ریشه به درخت می‌رسد. این منبع تغذیه عامل اصلی در شکل گیری عذاب بعدی یعنی میوه زقوم است. میوه‌ها روی شاخه‌های سیاه و بدون برگ درخت رشد می‌کنند. ابتدا مانند تومور‌های قرمز رنگ و کوچک هستند. تقریباً چهل تا پنجاه دقیقه طول می‌کشد تا میوه بالغ و رسیده شود. توموری که در ابتدا به اندازه هسته‌ی خرما بود جای خود را به سر شیطانی می‌دهد. زقوم کمی از سر انسان کوچک‌تر است، با پوستی قرمز مایل به سیاه، چشمانی زرد رنگ و مورب، دهان دایره‌ای که پر از دندان ریز؛ ولی تیز است. گوش و بینی ندارد و جای آنها فقط سوراخ‌های چرکی قرار دارند که مایع سبزی مدام درحال خارج شدن از آنها است. این میوه‌ی جهنمی مو ندارد، تاس، زنده و کاملاً هوشیار است. پلک می‌زند، می‌خندد، و در بیش‌تر مواقع جیغ می‌زند، حتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mozafar.T

Mozafar.T

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
672
پسندها
3,309
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #6
زبان، کام، برچاکنای، سرخ نای،... ، خلاصه هیچ چیز از گلو باقی نمی‌ماند. ساختار دهانی مانند تکه‌های گوشت اضافی سر راه آب سوزناک از بین می‌روند. مقدار زیادی آب از طریق نای وارد شش‌ها می‌شود. خونی که حاصل از بین رفتن این ساختار‌های اسفنجی با وزن تقریباً1,3 کیلوگرم بود، فواره وار به بیرون می‌ریزد. تنها با یک سرفه که شباهت زیادی به عق زدن داشت. نعره می‌زنم؛ ولی تار صوتی‌ا‌ی برای ایجاد صدا وجود ندارد. میدوم، ماده‌ای چسبناک و داغ به کف پاهایم چسبیده است، نمی‌بینم؛ ولی می‌دانم که تکه‌های گوشت و لخته‌های خون خودم است. بعضی مواقع شرایط کمی بهتر می‌شود. همیشه که نباید آب جوش خورد. تنه‌ی زقوم بالغ جوش می‌زند، مانند نوجوانی که تازه به بلوغ می‌رسد و روی صورتش پر از جوش‌های چرکی می‌شود. هنگامی که جوش‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mozafar.T

Mozafar.T

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
672
پسندها
3,309
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #7
پل پات:
(او رهبر کامبوج بود و باعث مرگ دو میلیون نفر که یک چهارم جمعیت کل کشور بودند، شد. او زنان، کودکان و مردان را شکنجه می‌داد و زنده زنده دفن می‌کرد).
الیزابت باتوری:
(او در سال ۱۵۶۰ متولد شد. در طول تاریخ او را نام کنتس دراکولا نیز می‌شناختند. الیزابت گمان می‌کرد که با حمام خون تا ابد جوان می‌ماند و پوستش زیباتر می‌شود، همچنین گوشت دختران زیادی را خورده بود. او بیش از 650 دختر جوان را سلاخی کرده بود).
نیز در اینجا زندانی هستند. برای من باعث افتخار است که با اسطورهای زندگی‌ام درون جهنم شکنجه می‌شوم. اگر در دوره‌ی آن‌ها متولد شده بودم، حتماً با آن‌ها طرح دوستی می‌بستم. به گمانم الیزابت زن خوبی برای زندگی می‌شد. از بین تمام این قدیسه‌ها، هیتلر در چشمان من یک خدا دیده می‌شود؛ او الگوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mozafar.T

Mozafar.T

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
672
پسندها
3,309
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #8
سه: کرم جهنمی
( نام کرم جهنمی را خودم روی این شکنجه گذاشته‌ام. در این جهنم دره کرمی وجود دارد که تقریباً پانزده سانتی متر و به رنگ زرد تیره است. این کرم پس از جفت گیری توده‌ی شیری رنگی را که حاوی بیش از هزار تخم است، درون خاک دفن می‌کند. طول عمر کرم تقریباً پنج هفته می‌باشد، پس از آن خشک می‌شود. تخم‌ها درون توده‌ی شیری رنگ که اندازه‌ی یک لوبیا است، خشک می‌شوند. ممکن است ماها زیر خاک دفن شده باشند؛ ولی این نشانه‌ی عدم حیات آن‌ها نیست، کافی است یک قطره خون روی آن توده بریزد تا هزاران کرم فواره وار از لارو خود بیرون بیایند. کرم‌ها در ابتدا بسیار ریز و سفید رنگ هستند، با تغذیه رشد می‌کنند و پوست می‌اندازند. در این روش شکنجه‌گر ابتدا پوست پس سر را می‌کند و جمجمه را می‌شکافد. لارو لوبیا مانند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mozafar.T

Mozafar.T

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
672
پسندها
3,309
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #9
وقتی شیفتشان تمام شد، می‌روند و وقتی نوبت به آن‌ها رسید، باز می‌گردند. شکنجه‌گر رابطه‌ی مستقیمی با شکنجه‌ی انفرادی دارد، برای مثال دیوها شکنجه‌هایی مانند پوست کنی یا جدا کردن استخوان را بیش‌تر از جن‌ها دوست دارند. جن‌ها روی سوزاندن مانور می‌دهند و ملائکه مانند جراحان داخلی، تخصصی کار می‌کنند. با ‌‌وجود همه‌ی این تفاسیر باز هم تشخیص شکنجه از روی نژاد شکنجه‌گر کار سختی است. حتی اگر شکنجه‌گر‌ از یک نژاد باشد، باز هم علایق شخصی خود را دارد که بسیار قابل احترام است.
تعداد ما گناهکاران در این قافله ۱۱۷ نفر است؛ نه اینکه در اسفل السافلین فقط این تعداد گناهکار وجود داشته باشد؛ نه، ده یا صدها کاروان مانند ما در این جهنم بی‌انتها درحال طی نمودن مسیر الهی عذاب هستند. تا به حال با آن‌ها برخوردی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mozafar.T

Mozafar.T

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
672
پسندها
3,309
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #10
لعنت به من که فکر و ذکرم غذا شده است. یک مشت ناکردار و جوجه فرشته مدرک شکنجه‌گری گرفته‌اند و ادعایشان می‌شود. زمانی که من بی‌گناه سر می‌بریدم، کجا بودند؟ زمانی که من جمجمه‌ی نوزاد را جلوی چشم والدینش له می‌کردم این‌ها مشغول چه بودند؟ همه‌اش باد خالی است، اگر دلش را دارند نوزاد پوست بکنند، ارواح آزاری را که عمه‌ی من نیز بلد است. به پیر و پیغمبر قسم اگر آن‌ها به جای من چفت این تخته سنگ‌ها بودند، مادرشان را جلوی چشم‌هایشان می‌آوردم.
بعد از گذشت ساعات داغ و طاقت فرسای روز آسمان بدون خورشید رفته‌رفته تاریک می‌شود. گناهکاران می‌لرزند و ناله می‌کنند. شکنجه‌گرها از زیر بار مسئولیت شانه خالی و برای پیدا کردن سرپناهی فرار می‌کنند. ظلمت همه جا را فرا می‌گیرد. چشم چشم را نمی‌بیند، گویی همه کوریم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mozafar.T

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا