• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان عذاب (جلد دوم بعد تاریکی) | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mozafar.T
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 28
  • بازدیدها 2,293
  • کاربران تگ شده هیچ

Mozafar.T

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
28/1/21
ارسالی‌ها
210
پسندها
1,909
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
خون و اشک درون چشم‌هایم خشک می‌شود. نمی‌بینم. وای یا پیغمبر! کور شدم. گیج و منگ هستم. حس می‌کنم مانند الاغی که در جنگ برای باز کردن میدان مین استفاده می‌شد پا روی مین گذاشته‌ام. صدایی از گلوی نیم‌پزم بیرون نمی‌آید؛ ولی هنوز حس می‌کنم. همه‌چیز را حس می‌کنم. دمای هوا پایین می‌آید. تق! فرق سرم با سنگ محکمی که با آن برخورد می‌کند شکافته می‌شود. صبر کن ببینم؛ الان که شکنجه‌گری این‌جا نیست. تق، تق، تق، سنگ پشت سنگ به بدن سوخته‌ام برخورد می‌کند. تازه دو هزاریم می‌افتد، این‌ها سنگ نیست، سرد است و خیس، تگرگ. باران و رعد جای خود را به تگرگ استخوان‌شکن می‌دهد. به قرآن قسم بزرگی‌شان به اندازه‌ی پرتقال تامسونی است. زوزه‌ها دوباره به هوا می‌رود. جهنمیان زار می‌زنند، این‌جا است که شاعر می‌گوید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mozafar.T

Mozafar.T

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
28/1/21
ارسالی‌ها
210
پسندها
1,909
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
به بقیه نگاهی انداختم. گناه‌کاران مانند اجساد بی‌جان و باقی‌مانده از یک جنگ سخت پوشیده از برف خوابیده‌اند. زمان کمی تا صبح مانده است. وقتی صبح شود سروکله‌ی نگهبان‌ها پیدا می‌شود. با این که سردی گوشت و پوست را می‌سوزاند؛ ولی سعی می‌کنم از همین زمان کوتاهی که مانده لذت ببرم؛ چون زمانی که شکنجه‌گرها بیایند خبری از نفس راحت نیست. به قول قابیل روز سختی پیش رو داریم. تف تو روحش! از بس این‌جا بوده می‌داند که کدام روز سخت‌تر از بقیه است. به گمانم از روی ترکیب نگهبان‌ها حدس می‌زند. فردا شیفت نگهبان‌های فرشته است. اگر آن‌ها روی زمین بودند به نظرم بهترین دکترهای کالبد شکافی می‌شدند! ناکردارها خیلی مهارت دارند. حتی ابزارهای مخصوص شکنجه‌ی خود را دارند. اگر بگویم که قیافه‌هایشان مثل کابوس است دروغ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mozafar.T

Mozafar.T

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
28/1/21
ارسالی‌ها
210
پسندها
1,909
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
اتاق شیشه‌ای درست وسط سوله‌ای بزرگ قرار دارد. افراد حاضر درون سالن ده نفر هستند. سه مترجم، داوود غریب‌زاده و خودم. به علاوه‌ی پنج شرکت‌کننده. شرکت‌‌کننده‌ها شامل سه رئیس باند مافیا و دو سیاستمدار هستند. خود من یعنی وحید ناصری هم جزء شرکت‌کننده‌ها و مسئول برگزاری بازی محسوب می‌شوم. بازی به این صورت شروع می‌شود که بچه‌های نام‌برده درون اتاق شیشه‌ای قرار می‌گیرند. درون اتاق تلویزیون ۵۹ اینج قرار دارد. دو روز اول بهترین غذای ممکن به همراه بهترین نوشیدنی‌ها برای آنها سرو می‌شود، حتی از تلویزیون کارتون مورد علاقه‌ی آن‌ها پخش می‌شود. از روز دوم به بعد به مدت یک هفته جیره‌ی غذای آن‌ها قطع و فقط آبمیوه سرو می‌شود به همراه کارتون. از روز نهم به بعد جیره‌ی آبمیوه قطع و فقط آب سرو می‌شود. تلویزیون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mozafar.T

Mozafar.T

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
28/1/21
ارسالی‌ها
210
پسندها
1,909
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
محمدحسین چاقو را گوشه‌ای پرت و شروع به گریه و زاری می‌کند. خون توله‌ی هندی صورت و لباسش را قرمز کرده است. میکروفن را برمی‌دارم و می‌گویم:
- دمت‌گرم حاجی! واقعاً که خون آریایی تو رگات جریان داره. ببین پسر، الان دیگه آزادی. هر غذایی رو که دوست داشته باشی برات می‌گیرم.
از شدت هیجان نفهمیدم که چه گفتم. شرط‌بندی امروز واقعاً سنگین بود. به قیافه‌ی شرکت‌‌کننده‌های دیگر نگاه کردم. همگی با اخم به اتاق شیشه‌ای و من خیره شده‌اند. علت آن هم این است که فقط من روی کودک آریایی شرط بسته بوده‌ام. محمد از شدت ترس حتی نمی‌تواند حرف بزند. رو به داوود کردم و گفتم:
- یه چیزی بده بچه مردم بخوره. طفلک تلف شد از گشنگی.
داوود: چشم داداش. فکر کردی من دلم میاد بچه به این کوچیکی گشنه بمونه؟
چشمکی به من زد و خندید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mozafar.T

Mozafar.T

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
28/1/21
ارسالی‌ها
210
پسندها
1,909
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
در آن دوران خوش هیچ دغدغه‌ای نداشتیم و به معنای واقعی کلمه تعطیل تعطیل بودیم. از مدرسه که برمی‌گشتیم دیگر درون خانه کسی پیدایمان نمی‌کرد؛ در کوچه و خیابان ول بودیم. اگر بگویم گاهی وقت‌ها باید درون بیابان پیدایمان می‌کردند دروغ نگفته‌ام. حتی برای خودمان یک پاتوق درست کرده بودیم. من و مظفر زیاد دنبال حاشیه نمی‌گشتیم؛ ولی داوود هر گناهی را که به ذهنتان برسد درون آن پاتوق انجام داده بود. از کفتر روپایی زن تا (سانسور کردن)، نمی‌خواهم وارد جزئیات بشوم. گاهی به محله‌های کناری می‌رفتیم و دعوا می‌کردیم. وقتی با هم بودیم کسی جلو دار ما نبود. داوود خرزور این گروهک تروریستی سه نفره بود. با این که از من و مظفر یک سال کوچک‌تر بود؛ ولی مثل یک خرس گریزلی زور داشت. هر سه‌نفر آخر هفته‌ها دونگ خود را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mozafar.T

Mozafar.T

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
28/1/21
ارسالی‌ها
210
پسندها
1,909
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
همین موضوع باعث شده بود تا خانواده‌اش را ترک کند. جنایاتی که در آن سال در شهر بندرعباس رخ داد بی‌سابقه بود. قتل کودکان، زوج‌های جوان، سقوط هواپیما و... .
به کیف پر از دلار روی میز نگاه کردم. این بالاترین شرطی بود که تا به‌حال سر یک بازی بسته‌ بودم. هر چند ماه یک‌بار این بازی را در کشورهای مختلف انجام می‌دهم. سیاستمدارها، خلاف‌کارها، تجار و خیلی از افراد جامعه که نمی‌دانند با پول‌های هنگفت خود چه کاری انجام دهند در این بازی شرکت می‌کنند. از بچگی طمع داشتم. حتی اگر دنیا را به من می‌دانند سیر نمی‌شدم. یادم می‌آید وقتی بچه بودم، به هر ترفندی پول‌های عیدی برادر کوچک‌ترم را برمی‌داشتم. پول، من را گرسنه می‌کرد. از جیب پدر یا کیف مادر پول می‌دزدیم، گشنگی می‌کشیدم؛ ولی پول تو جیبی مدرسه‌ام را خرج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mozafar.T

Mozafar.T

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
28/1/21
ارسالی‌ها
210
پسندها
1,909
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
این حقیقت تلخ که داوود با این که دوسال از مرگ مظفر می‌گذرد هنوز هم مثل سگ از او می‌ترسد هیچ‌وقت تغییر نمی‌کند. حق هم دارد، من هم می‌ترسم؛ ولی نه در حد او. داوود بیش‌تر از هر کسی که فکر کنید جان خود را دوست دارد. مظفر یک‌بار وقتی که داوود خواب بود با بالشت قصد جانش را کرده بود. این علت اصلی خ**یا*نت داوود محسوب نمی‌شد. من فقط آوازه‌ی قتل عام کردن کودکان توسط مظفر را شنیده بودم؛ ولی داوود اتفاقی با چشم دیده بود، این قضیه به زمانی بر می‌گردد که مظفر به مدت یک هفته ناپدید شده بود. من و داوود همه‌جا را دنبالش گشته بودیم. ناامید شده بودم که مظفر حتی زنده باشد؛ ولی داوود آدم سمجی بود. روز هشتم از گم شدنش، من برای خواب به خانه رفته بودم؛ ولی داوود برخلاف من به سمت پارک رفته بود تا سر و گوشی آب دهد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mozafar.T

Mozafar.T

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
28/1/21
ارسالی‌ها
210
پسندها
1,909
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
حتی اگر یوسین بولت (قهرمان دوی صدمتر در سال ۲۰۰۹ با رکورد ۹.۵۸، ملقب به سریع‌ترین مرد جهان) باشید باز هم نمی‌توانید با همان سرعت اولیه پنچ کیلومتر را بدوید. بدن خالی می‌شود و برای هر کسی این استقامت متفاوت است. این موضوع راجب طی‌الارض هم صدق می‌کند. برای مثال اجنه بیش‌تر از پری‌زاد‌ها و دیوها می‌توانند طی‌الارض کنند. حتی نژادی از دیو‌ها وجود دارد که اصلاً نمی‌تواند طی‌الارض کند. طی‌الارض طبق گونه و نژاد مختلف متفاوت است. مظفر به دلیل قدرت تاریکی‌اش می‌توانست هر چقدر که بخواد طی‌الارض کند؛ ولی من و داوود با سه یا چهار بار طی‌الارض در روز از نفس می‌افتیم. مثل این می‌ماند که کیلومترها دویده باشیم. سنگ قدرت با وجود همه‌ی مزایای شگفت‌انگیزش یک قدرت مخرب دیگر هم دارد. سنگ حس تاریک و نهفته‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mozafar.T

Mozafar.T

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
28/1/21
ارسالی‌ها
210
پسندها
1,909
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
بعد از چند دقیقه به خودش آمد و پا به فرار گذاشت. من ماندم و جسد دختربچه‌. سر جسد کنج دیوار افتاده بود و هنوز هم آثار ترس درون چشم‌های دختر دیده می‌شد. جسد را داخل باغچه دفن کردم؛ چون هول شده بودم نتوانستم چاله‌ی عمیقی بکنم. حتی اگر روی خاک با شلنگ آب می‌گرفتید جسد پیدا می‌شد. آن موقع حقیقت هولناکی را فهمیدم. پدربزرگ داوود در روستای بشاگرد زندگی می‌کرد. یک مرد خانواده‌دوست که نمازش قضا نمی‌شد. افراد روستا روی سرش قسم می‌خوردند. با گم‌شدن سه کودک در فاصله‌ی زمانی یه ماه ، جو روستا به‌هم ریخت. اهالی ده فکر می‌کردند که کار کفتار یا گرگ است؛ ولی مشخص شد مرد مومن یعنی پدربزرگ داوود پشت این قضایا بود. غلامرضا غریب‌زاده (پدر بزرگ داوود) دچار بیماری روانی کانیبالیسم (میل بیمارگونه به خوردن آدم‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mozafar.T

Mozafar.T

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
28/1/21
ارسالی‌ها
210
پسندها
1,909
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
خانه به دوش بودن واقعاً سخت است. گاهی دلم برای ایران تنگ می‌شود؛ ولی به خاطر گندکاری‌های داوود اگر پایمان را آنجا بگذاریم اعداممان می‌کنند. البته رابط‌های زیادی برای قاچاق انسان در ایران داریم. وارد پذیرایی شدم. خانوم آمیشا روبه‌رویم ایستاد و گفت:
- رئیس، شام آماده‌ست جناب داوود سر میزه، شما هم تشریف بیارید.
وحید: من جایی دعوت هستم. برای داوود غذای مخصوص رو درست کردی؟
آمیشا: برای شما مرغ سوخاری و برای جناب داوود غذای مخصوص خودش رو.
وحید: خوبه پس بهش بگو زود شام بخوره یه ملاقات کاری داریم.
آمیشا زن ۴۶ ساله‌ی هندی است. او به شدت سیاه و زشت، تپل و به خاطر کوتاهی یکی از پاهایش لنگ می‌زند. من و داوود چند ماه پیش او را در روستای دور افتاده‌ی کسول هیماچال پرداش پیدا کردیم. آمیشا که متوجه خ**یا*نت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mozafar.T

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا