متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان فانتوم | دیاناس کاربر انجمن یک رمان

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,494
پسندها
40,658
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
فانتوم
نام نویسنده:
دیاناس
ژانر رمان:
#عاشقانه #اجتماعی #درام
به نام حق
کد رمان: 4617

ناظر: ❁S.NAJM ❁S.NAJM
تگ: مطلوب

فانتوم1.jpg
خلاصه:
گذشته نمک می‌شود روی زخم، گریبان می‌گیرد از جنس خفگی، فکر اشغال می‌کند به شکلی طولانی و شبح‌گونه وارد ذهن می‌شود، می‌چرخد، می‌خندد، همه چیز را به هم می‌ریزد و می‌رود. تو می‌مانی و این به هم ریختگی. و حال، گذشته‌ای که قدم به میدان می‌گذارد، زنده می‌شود و این‌بار به قصد ویرانی پا پیش می‌گذارد؛ شاید!

تاریخ شروع ترشحات مغزی: شانزدهمین‌ روز از دهمین ماه سال ۱۴۰۰
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

Łacrîmosã

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,765
پسندها
34,366
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
  • مدیرکل
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,494
پسندها
40,658
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
مقدمه:
سال‌هاى بعد
سال‌های دوری كه ديگر خودت هم می‌دانی‌
توان دويدن آن اوايل را نداری
و زودتر از هميشه به نفس نفس می‌افتی
ساله‌ای دوری كه ديگر برايت فرقی ندارد
چای‌ات سرد باشد يا گرم
پر‌رنگ باشد يا كم‌رنگ
در آن سال‌ها تنها يک سوال است
كه هيچ‌وقت تو را تنها نمی‌گذارد
سوالی كه هربار از تو می‌پرسد :
«او هم تا همين اندازه بر زندگی‌اش آرزوهايش و دنيا سخت گرفت يا نه ؟»
سوال‌هايی هستند كه هميشه با ما می‌مانند
بدون جواب
شايد برای اينكه بهتر است هيچ‌وقت
جوابشان را ندانيم!
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,494
پسندها
40,658
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
همان‌طور که با لباس‌های خا‌کی‌اش تلوتلو می‌خورد، فریاد گوش‌خراشش را هم میهمان گوش‌هایم کرد:
- میام سراغت پدرت رو در میارم.
دهن کج کردم برایش و این مرد، حسی را در من زنده می‌کرد به اسم تنفر و من منتظر بودم که به چشم ببینم که یک انسان به چه حد می‌تواند منزجر کننده باشد.
- گمشو بابا. ببینم اومدی سر وقتش من می‌دونم و تو ‌و پلیس.
توجه نکردم به قیافه‌ی‌ زخمی علی و قدم‌های نامتعادلی که از درد، در خیابان تقریباً خلوت برمی‌داشت و من قدم برداشتم سمت دختر احمقی که عشقی احمقانه‌تر از افکارش را به دوش می‌کشید.
کنارش زانو زدم و خیره‌ی چهره‌ی زار و نزارش شدم. مانتوی اسپرت صورتی‌رنگی که به تن داشت، به همراه سیاهیِ شلوارش، رنگ خاک به خود گرفته و از گوشه‌ی لبش، جوی خونِ کوچکی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,494
پسندها
40,658
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
آیلین بود و بیچاره آیلین، بیچاره دختری که محکوم به آیلین بودن، بود. گوشی را روی بلندگو گذاشته، همان‌طور که گیره‌ی مزاحم سفیدرنگ عروسکی را از موهایم جدا می‌کردم، گفتم:
- جانم آیلی؟
- من چی‌کار کنم حنا؟
بیچارگی و ناله‌ی صدایش، روان همیشه مغشوشم را به هم می‌ریخت و کاش یک جای این زندگی بی‌در و پیکر لاقل نمی‌لنگید.
- چی شده آیلی؟
بی‌توجهی خرج حرفم کرد و انگار کمی سنگینی بغض صدایش بیش از پیش شد.
- من با این دختره‌ی بی‌عقل چی‌کار کنم؟
کلافه‌وار دستی به موهای کوتاه و مواجِ خرمایی‌رنگم کشیدم و گفتم:
- میگم چی‌شده باز آیلی؟
- می‌گه می‌خوادش حنا. اون پسره‌ی احمق رو هنوز هم می‌خواد، با همه‌ی کثافط کاریاش می‌خواد.
لبم کج شد و پوفی که می‌خواستم بلند و از سر بی‌حوصلگی از کارهای آذین رها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,494
پسندها
40,658
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
قدم‌هایم به سمت قفسه‌ی کتابی رفت که از بالا تا پایین دیوار را احاطه کرده بود و دست بردم برای برداشتن کتابی سرخ‌رنگ؛ اما در میانه‌ی راه متوقف شدم. نفس عمیقی کشیدم و دست را انداختم. نگاهم به میز مطالعه‌ی چسبیده به پنجره و کتاب باز مانده‌ی رویش افتاد. قدم‌هایم را به سمتش بردم و بعد از نشستن روی صندلی، مشغول خواندن شدم.
به خودم که آمدم، مرز مردن را از فرط خستگی رد کرده و فقط کمی آرامش می‌خواستم، آرامشی به نام خواب.
کش و قوس دادم به کمر خشک شده‌ام و از روی صندلی قهوه‌ای رنگ بلند شده، کتاب را بستم و نهایتاً قدم‌های خسته‌ام را به سمت اتاق خوابم کشاندم.
***
با شنیدن صدای گوش‌خراش زنگ گوشی‌ام، فحش ملایمی به کسی که پشت خط بود، دادم و تماس را برقرار کردم:
- الو؟
و صدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,494
پسندها
40,658
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
مطالعه کردم و مشغول شدم، آن‌قدر که وقتی به خود آمدم از نیمه شب گذشته بود و من شادمان از این گذر زمان و نداشتن وقت برای فکر و تخیل اضافی.
لپ‌تاپ را گوشه‌ای گذاشتم و برگه‌های ترجمه‌ام را به دست گرفته، مسیر اتاقم را طی کردم.
درد پیشانی‌ و سرم آزاردهنده بود و من ناتوان بی‌حال، جسم گرم و خسته‌ام را روی تخت چوبی با روکش خاکستری انداختم. خنکی بالش حس خوبی می‌داد و من لبخندزنان چشم بستم به روی همه‌ی سختی‌ها.
***
خورشید اشعه‌های تیز و سختش را مسئول بیدار کردنم کرده بود، انگار که قصد عقب نشستن نداشتند و من چشم باز کردم و موجِ درد، به صخره‌های پیشانی‌ام کوبیده شد. انتهای گلویم کمی حس خارش داشتم. ‌‌دستی به پیشانی‌ام کشیده و گرمای زیادش، آبِ جوشی بود روی پوست دستم. پوزخندی از سر حرص و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,494
پسندها
40,658
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
بی‌حال و خسته گفتم:
- خوبم، خوبم.
و کشیده شدن دستم را حس کردم و دست ظریف رؤیا که دور بازویم پیچیده شد. چشم‌هایی که قصد بی‌هوشی داشتند و سعی بر بیداری.
مکافات کشیده، جسم رنجور و خسته‌ام را تا ماشینی رساند و مجبورم کرد روی صندلی عقب دراز بکشم و من جنین‌وار جمع شدم در خودم و به خود لرزیدم و دقایقی بعد، چشم‌هایی که روی هم افتادند دنیا را پیش رویم سیاه کردند‌.
***
چیک چیک چیک!
آرام‌آرام باز کردم چشم‌های دردناکم را و سرگیجه بود که حس می‌شد.
نگاهی به اطراف انداختم و آخر سر هم سرمی که به دستم متصل بود، توجهم را به خود جلب کرد.
صدا بالا بردم مثلاً برای آمدن رؤیا؛ اما چیزی جز صداهای نامفهوم گلوی دردناکم، چیزی عایدم نشد. آب دهانم را قورت دادم و باز هم درد بود که در آغوشم گرفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,494
پسندها
40,658
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
کمی بعد، با قورت دادن آب دهانم و نیم‌نگاهی به چشم‌های گرد و بامزه‌اش که با لب‌های غنچه مانندش زیبایی خاصی را به بیننده می‌داد، گفتم:
- به پرستار میگی بیاد این رو از دستم بکشه بیرون؟
صدای نفس عمیقش را شنیدم و سپس قدم‌هایی که از من دور می‌شد.
چند دقیقه بعد، سرم بود که توسط دخترک چشم آبی از دستم کشیده شد و به این فکر کردم که چقدر زیبا بود. لبخند به رویش پاشیدم و تشکری کردم که جوابم شد لبخند کم‌رنگی از سویش و فشردن دستم.
قدم‌های سست شده‌ام غیرقابل تحمل بود و من این ضعف را تحمل نداشتم، حتی جسمانی. آب دهانم قورت دادم که منجر به درد گلویم شد. به سختی گفتم:
- یه اسنپ بگیر من خودم میرم. تو به کارات برس.
و اخمی تصنعی بود که نصیبم شد. با ضربه‌ی آرامی به شانه‌ام گفت:
- صبر کن ببینم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,494
پسندها
40,658
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
با سستی، در خانه را باز کردم و بستمش. چند قدمی برداشتم و جسم خسته‌ام سقوط کرد. به درد زانوهایم توجه نکردم و جنینی شدم برای در آغوش گرفتن تن خسته‌ام. چانه‌ام از بغض می‌لرزید و من باور نداشتم. نه خودم را، نه کسی که دیده بودم را و نه اتفاقی که افتاده بود را. زانوهایم را به هم فشردم، چشم‌هایم را بستم و کمی بلند بود ترکیدن بغضم. سوز سرمای حاکم بر اتاق، با گریه‌هایم هم‌خوانی داشت و من حتی نمی‌دانستم برای کدام درد بگریم. برای نبودنش؟ بودنش؟ یا رؤیا!
جوشش آب‌های شور مزاحم را بیش از پیش حس کردم و این زیاد بود برایم. فکر به اتفاقی که قرار بود بی‌افتد هم مرا به زانو در می‌آورد و کاش همه چیز مثل گذشته بود. من عادت داشتم نبودنش را زندگی کنم.
نمی‌دانم چقدر بود که کف زمین افتاده بودم؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا