متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان فانتوم | دیاناس کاربر انجمن یک رمان

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,436
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #21
آب را که به دستم داد، قلپی از آن خوردم و نگاهم را به هر دویشان دوختم:
- چیزیم نیست، یه کم سرم درد می‌کنه. معدمم که می‌دونین دیگه، همیشه داغونه.
آیلی تنها نگاهی حواله‌ام کرد و آذین مشغول صحبت با من شد، گرچه نیمی از حرف‌هایش را انگار به دیوار می‌زد، چون گوشی برای شنیدن نداشتم.
***
نفس عمیقی کشیدم و در اتاق را باز کردم. دیوارهای سفیدرنگ چشمم را می‌آزرد؛ اما می‌دانستم تا چندی بعد عادت می‌کنم به این رنگ روشن. نگاهم پی چهار نفری رفت که مقابلم بودند. سه پسر و یک دختر. سن‌شان تقریبا از ۲۱ تا ۲۴ می‌خورد. سعی کردم انرژی لازمم را کسب کرده و افکار پوسیده و همیشگی‌ام را پشت در بگذارم.
- سلام.
یک به یک سلام دادند. مقابلشان وسایل و ابزار مورد نیازشان را از قبل قرار دادم و صحبتم را آغاز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,436
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #22
دستگاه پرس را کمی به جلو هل داده و حرفم را ادامه دادم:
- بهش می‌گن دستگاه پرس. کاتریج رو کلا از هم باز می‌کنه. همه‌ی اجزا جدا میشن. شفت، بلبرینگ و پروانه اجزای کاتریجن. همشون رو چک می‌کنید و از سالم بودنشون مطمئن می‌شین.
کاریج را روی صفحه‌ی تخت پرس قرار دادم و با فشار تقریبا کمی اعضای کاتریج را از هم جدا کردم. نفسی گرفته و با نگاهی اجمالی به همه‌شان حرفم را به اتمام رساندم:
- توربین جلوتون رو بردارید، کاتریج رو از هد در بیارید و با پرس اجزاش رو جدا کنید. اگر سؤالی بود بپرسین.
دقایقی گذشته بود. همان‌طور که ایستاده بودم، واقف به کارشان هم بودم.
- ببخشید؟
صدای دخترک توجهم را به خود جلب کرد. لبخندی به رویش زدم:
- جانم؟
توربین و آچار مربعی شکل را بالا آورد:
- این باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,436
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #23
لبم را تر کردم:
- نه، فقط می‌گم فرصت بیشتری می‌خواد. کم پیش میاد از بین مهندسین خانوم از همون ابتدای کار، کسی کاربلد باشه. آقایون معمولاً کار فنی‌شون بهتره.
و لبخند پیروزمندانه‌اش را دیدم و خنده‌ام گرفت.
- بلأخره اعتراف کردی!
خنده‌ای کردم و چشم گرداندم:
- نه، فقط حقیقتا رو می‌بینم.
خنده‌ای مجدد کرد و چیزی نگفت. دودل بودم برای گفتن و نگفتنش. گوشه‌گوشه‌ی اتاق را‌ از نظر گذراندم. تم اتاق روی کرم_قهوه‌ای متمرکز بود. کاغذدیواری‌های طرح چوب با رگه‌های کرمی، میز و صندلی های قهوه‌ای و میز مورد علاقه‌ی من در اتاقش که گوشه‌ی اتاق بود و وسایل و ابزار، رویش را به زیبایی تزئین کرده بودند. پشت صندلی ریاستش پنجره‌هایی طویل و بالکن قرار داشت و قسمتی از دیوار سمت راستش را هم کتاب‌خانه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,436
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #24
لبخندم رنگی تصنعی به خود گرفت و سریع گفتم:
- نه. چه مشکلی؟ فقط از محیط بیمارستان خسته شدم. محیط جالبی نداره، پر از مریض و بیماری و موج منفی.
انگار که مچم را گرفته باشند، تند و سریع دلیل پشت هم ردیف کردم. ابرویی بالا انداخت:
- خواستگاری؟ چیزی؟
چشم‌هایم از شیطنت و شوخی ملایمش گرد شد و پرهشدار گفتم:
- پارسا!
خنده‌ی پرغلظتی کرد و دست‌هایش، جیب‌های شلوارش را نشانه رفتند.
- خودت که می‌دونی من دست تنهام تقریباً. از خدامه این‌جا باشی. هم حواست به دفتر و شرکت هست، هم من خیالم بابت این‌جا جمعه.
لبخندش تمِ تلخی گرفت و ادامه داد:
- می‌دونی که خیلی زحمت کشیدم بعد اون اتفاق، این‌جا رو سرپا کنم. نوپاست و آسیب‌پذیر. ازت ممنونم که درخواستم رو رد نکردی. وقتی این‌جایی خیالم راحت‌تره.
تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,436
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #25
و قدم‌های تند و بلندش را به سمت شرکت برداشت. لبخندی به لب نشاندم و سر پایین انداختم. خیره به کفش‌هایی شدم که برق مشکی‌شان به چشم می‌نشست.
چند دقیقه‌ای بود که منتظر مانده بودم که با شنیدن صدای بوقی از جای پریدم با چهره‌ای ترسان به عقب بازگشتم و نیش باز پارسا را به تماشا نشستم. به خود که آمدم، اخمی تصنعی به چهره نشاندم و سوار ماشین سفید رنگش شدم. صدای خنده‌های ریزش روی مخم رژه می‌رفت. نفسی کشیدم، اخم را از صورتم زدودم و خیره به روبه‌رویم گفتم:
- کی می‌خوای این عادتات رو ترک کنی؟
صدای خنده‌اش گویی پررنگ‌تر از قبل نمود‌.
- وقتی شوهر کردی!
در صدم ثانیه لب‌هایم به بغض جمع شدند و من آب دهان قورت می‌دادم که اشک به چشمانم ننشیند. خنده‌ کرده، نیم نگاهی حواله‌اش کردم و دستم را مشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,436
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #26
صدای نفس عمیقش درون گوشم لالایی شد و من از گوشه‌ی چشم دیدم که دست به صورت کشید.
- چی‌کار می‌کنه؟
و پس از مکثی ادامه داد:
- کجاست؟
لبخند تلخی گوشه‌ی لبم را از آن خود کرد و همه‌ی ما به گونه‌ای از احساساتمان صدمه دیده بودیم و شاید گیلدا بدتر از همه‌مان. آب دهان خشک شده‌ام را قورت دادم.
- دوست داری چطور باشه؟
تن صدایم بی‌اختیار خشک و سرد و شد و انگار به چشم پارسا آمد که این‌گونه گفت:
- بد نباش! همه با من بدن، تو بد نباش!
لب به هم فشردم تا حرف‌هایی که لازم است را بارش نکنم. نفسم را تند بیرون دادم و گفتم:
- بهم بگو چی باشم؟ بگو چی‌کار کنم؟ گلیدا رو یادته؟ همون دختربچه‌ست که تو وقتی اولین بار باهام دیدیش حتی به رفاقت ما هم رحم نکردی. زخم زدی، زخم شدی واسه اون بی‌پناهی که دنبال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,436
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #27
قدم‌های تندم را به سمت آسانسور کشاندم و با فشردن دکمه‌ی شماره‌ی چهار، به دیواره‌اش تکیه دادم. خسته بودم و فرسوده در میان غم‌های خود و اطرافیانم و کاش می‌شد فرار کرد از میان آدم‌ها.
کلید داخل در انداختم، در را پا هل دادم و داخل شدم. در را بستم و به سمتم اتاقم قدم برداشتم. لباس از تن در آوردم و دستی به موهایم کشیدم. موج روی موهایم بی‌جهت به چشمم آمد. همان موج‌های خرمایی رنگی که مورد علاقه‌ی مانیار بود، همان موج و رنگ نفرت‌انگیز. لب به هم فشردم و انگار که لج کرده باشم، تصمیم گرفتم. تصمیمی که شکستگی‌ام را فریاد می‌زد و شاید هم می‌خواستم به او بفهمانم دیگر علاقه‌ای به علایقش ندارم و چه بیهوده تلاش می‌کردم از باتلاق عشق بگریزم.
***
دستی به مانتوی تقریباً کوتاه و کرمی‌رنگی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,436
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #28
کمی که گذشت، خیره به موهای لغزان روی پیشانی‌ام، گفت:
- خوشگل شدن.
لبخندی بی‌اختیار صورتم را به شکوفایی مزین کرد و من انگار از سر عادت، موهایم را داخل مقنعه‌ام فرو کردم و البته که بی‌نتیجه ماند و باز هم روی پیشانی‌ام لغزان شدند.
- چشمات خوشگل می‌بینن.
با همان لبخند، سری تکان داد و چیزی نگفت. من اما لبخند از صورتم پاک نمی‌شد. انگار مدت‌ها بود که خود را فراموش کرده بودم، مدت‌ها بود که به خودم نرسیده بودم، مدت‌ها بود که خود را دچار تحول و تغییر نکرده بودم.
سرم داخل گوشی و مشغول گشت و گذار در اینستاگرام بودم که با شنیدن باز شدن در اتاق دکتر، بی‌اختیار برنامه‌ی اینستاگرام را بسته و سر جایم ایستادم و خیره به در شدم.
با خروج مردی آشنا از اتاق، برای لحظه‌ای زیر پایم خالی شد؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,436
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #29
دستش را کمی بالا آورده، نگاهی به ساعت مچی‌اش انداخت و گفت:
- باشه پس. من نیم ساعت دیگه می‌خواستم برم سلف برای غذا خوردن. الان بریم، تا اون موقع صحبت می‌کنیم.
و سپس رو به او کرد و گفت:
- پس می‌بینمت.
و من دیدم ابرویی که با مهارت به بالا پرتاب شد را و لبخندی که در کمال تأسف، جایی از دلم را به آب کردن قند مشغول کرد.
- دعوتم نمی‌کنی ناهارو؟
دکتر، متعجب خندید وگفت:
- کی بهتر از تو؟
و من مشغول محاسبه‌ی فاصله‌ی سنی این دو تن بودم و به نتیجه‌ای هم نرسیده بودم که صدای دکتر به گوشم نشست:
- بفرمایید خانوم رهام. بریم سلف. با هم صحبت می‌کنیم.
حرفی نزدم و جلوتر از آن دو حرکت کردم. نفسی کشیدم و من آن مرد خونسردِ درون‌گرا را می‌شناختم و هر وقت که پای من به میدان می‌آمد، شاخک‌هایش به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,436
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #30
توجهی به صداهای درون مغزم نکرده، همان‌طور که ظرف غذا را باز می‌کردم، گفتم:
- راستش... می‌خوام استعفا بدم.
چند ثانیه‌ای صبر کرده و سپس نگاهم را از ظرف غذا گرفته و به دکتر سپردم.
- کمی برنامه‌هام سنگینه و حس می‌کنم نمی‌تونم کارم رو توی بیمارستان ادامه بدم.
نیم‌نگاه دکتر به مانیار را دیده و دستش که قاشق و چنگال را رها کرد و دست به سینه شد.
- مشکلی پیش اومده؟ چیزی شده توی بیمارستان؟
و من به این فکر می‌کردم که حتماً باید از این مشکل بزرگ انسانی برای پارسا و دکتر رونمایی کنم یا نه! لبخندی دروغین روی لب کاشتم.
- نه. چه مشکلی؟ گفتم که کمی خسته‌ام. از محیط کار دور بمونم بهتره.
و این را هم ندانستم که چرا انسان‌های اطرافم علاقه‌ی وافری به ابرو بالا انداختن و بازی با ابروهایشان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا