مطالب جالب مطالب نوستالژی و قدیمی

[رویای محال]

یادتونه قدیما وقتی برق میرفت زیر نور این چراغ نفتیا چقد سایه بازی میکردیم .

 

[رویای محال]

همه ی ما یک مهاجریم
از رویایی به رویای دیگر...

 

[رویای محال]

دهه شصتیا برنامه مدرسشونو تو همچین چیزی مینوشتن و میچسبوندن به در کمدشون

 

[رویای محال]

نور از پس نور
و روز از پس روزی دیگر،
زندگی جریان داشت.
زمستان بود.
نور بود
و گرمی آتش.
پشت همین روزهای ساده زندگی
خدایی به تماشا نشسته بود.

 

[رویای محال]

مادر بزرگم آخرِ همه ی تلفن هایش میگفت:
کاری نداشتم که!
زنگ زده بودم صداتون را بشنوم
ما هم که جوان و جاهل،
چه می دانستیم صدا با دل ِ آدم
چه می کند...


کاشکی میشد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم


قربون پیرهن گل گلیت

 

[رویای محال]

مرا به دورها ببر
به سرزمین رویاها
به یادگاریهای عزیز و به یاد ماندنی
مرا ببر به سرزمین نورها
به گفته های شنیدنی
به تجسم‌های زیبا و عزیز
مرا ببر به روزهای دوستداشتنی
ببر مرا...

 

[رویای محال]

وسط معرکه‌ی جنگ هم که باشی
کنار مادر امنیت داری

 

[رویای محال]

میگویند
برای کلبه کوچک همسایه‌ات،
چراغی آرزو کن،
قطعأ حوالی خانه تو نیز،
روشن خواهد شد.
من خورشید را
برای خانه دلتان آرزو میکنم
تا هم گرم باشد وهم سرشار
از روشنایی ...

 

[رویای محال]

چند سالت بود که فهمیدی این تبلیغ خانه موی ایران تو روزنامه های دهه هفتاد دو تا آدم متفاوت بودن!

 

[رویای محال]

چند فریم از تنهایی...