• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم جنایی رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن یک رمان

از نظر شما رمان چطوره؟

  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • بد

    رای 0 0.0%
  • بد رو به افتضاح

    رای 0 0.0%
  • افتضاح

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    16

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
384
پسندها
2,573
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
زیر نوار مرگ
نام نویسنده:
فائزه متش
ژانر رمان:
#جنایی #پلیسی #تریلر
بسم‌تعالی
کد رمان: 4656

ناظر: SETAREH LOTFI شرقیِ غَمگین
سطح: ویژه، رتبه سوم جنایی

رمان-زیر-نوار-مرگ.jpg
خلاصه:
گاه باید انسانی را کشت؛ تا انسانیت زنده بماند!
گاهی باید کشت؛ تا دیگری نمیرد!
نفرت، ترس، و وجدان بر دل شب سایه افکنده، چشم‌ها خیره‌ی یک جنایت است!
در دل شب‌های خاموش تو، یک نفر جان می‌دهد و دیگری جان می‌گیرد!
خون در برابر خون، جان در برابر جان!
جنایتی که آغاز می‌شود؛ جنایتی که جان می‌گیرد؛ جنایتی که جان خواهد داد!
پس در میان این همه نسل کشی خاموش، بلند فریاد بزن:
- من یک قاتلم!

****
سخن نویسنده:
خواننده‌ی عزیز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ILLUSION

AMARGURA

مدیر آزمایشی شعرکده + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
11/8/20
ارسالی‌ها
1,695
پسندها
33,474
امتیازها
61,573
مدال‌ها
35
سطح
33
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
384
پسندها
2,573
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
امان...امان از این جنون و دیوانگی و خشمی که گرد و خاک به پا کرده!
دیدگانم کور...سرفه پشت سرفه، بی‌نفس... .
آه که بوی خاک و خون می‌آید... .
جسد معصوم کودکی که دفن نشده! و آه که بوی خاک می‌آید... .
و آه که بوی خون می‌آید‌... .
خانه را گورستان شهر کردم! مرده پشت مرده جمع می‌شود... .
با دست‌های خودم گور می‌کنم، دفن می‌‌کنم و قهقهه می‌زنم و پاک می‌شوم... .
پوست انگشتان دستم را خراشیده و تراشیده‌ام.
قهقهه می‌زنم، و من هیچ‌‌گاه مجرم شناخته نمی‌شوم و پاک می‌شوم... .
و آه که بوی خون می‌آید!
شکاک، پارانویید، متوهم، نام‌های دیگر من‌اند!
آیا مردم تا ابد می‌خواهند کور بمانند و با دست‌های خود گوش‌شان را بگیرند و از حقیقت فرار کنند؟!
من دروغ را می‌بینم و اشک می‌ریزم.
بوی خ**یا*نت را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
384
پسندها
2,573
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
آرام و بدون کوچک‌ترین تشویشی انتهای دستکش‌های چرم سیاه رنگش را بالاتر از مچ دستانش کشید.
لبخندی مریض‌گونه آمیخته با شرارت ذاتی‌اش کنج لبش جا خوش کرده بود. زاغ چشم‌هایش در زیر نور سفید خرابه درخشش گرفت. نگاهش را با لذت روی زمین سرخ‌فام از خون کشید و با رسیدن به اویی که لرزان خود را روی زمین می‌کشید، ثابت ماند. رنگ پریده‌ی شکاری که نشانگر طغیان ترس و دردش بود، لذت وافری به او بخشید. قدم از قدم برداشت که شکار چنگی به خاک زمین انداخت و صورتش در هم فرو رفت. چین عمیقی که میان ابروان خاکستری رنگش افتاده بود را قطره‌ی کوچکی عرق که از پیشانی بلند سر طاسش سر خورده بود، عمیق‌تر کرد. خاک و سنگ‌ریزه‌های روی زمین لای زخم‌های تنش که از آن خون چکه می‌کرد، فرو رفته بود و سوزش عمیقش جانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
384
پسندها
2,573
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
و شانه‌هایش را با تمسخر بالا انداخت. مرد به خود جنبید تا حرفی بزند ولی تیزی چاقویی که بالای آرنجش نشست و در گوشتش فرو رفت فریادش را به آسمان بلند کرد.
چاقو به مفصل آرنجش که رسید تحمل درد برایش غیرممکن شد و نیمه هشیار روی خاک‌های زمین افتاد.
خون از بازوی چپش روی زمین خاکی فواره می‌زد و مفصل سفید رنگ آرنجش که از گوشت و پوست بیرون زده بود را سرخ می‌کرد.
به ضجه‌های مرد میان‌سال و نسبتاً چاقی که روی زمین خانه‌ی مخروبه بی‌جان کز کرده بود، خیره شد و گوشه‌ی لب نازکش را بالا داد که دندان نیشش را به طرز شرورانه‌ای به نمایش گذاشت و از لای دندان‌های یک‌دست سفیدش گفت:
- هنوز با هم بی‌حساب نشدیم جناب مرشد!
و قیچی باغبانی زنگ‌زده را میان انگشتانش چرخاند.
مرد ناامیدانه نگاهش روی قیچی سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
384
پسندها
2,573
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
دبه‌ی سفید رنگی را از کنار میز برداشت و سپس به طرف مرد چرخید. با دقت و طوری که قطره‌ای از محتوای آن روی لباس خودش نریزد، تمام محتوای مایع آن را روی تنش خالی کرد‌ که باعث شد سوزش زخم‌هایش دو چندان شود. همچون زنان جیغ بلندی کشید و ابروهایش درهم فرو رفت و با اندک توانی که در وجودش هنوز باقی مانده بود، فریاد نه‌چندان بلندی زد:
- یکی به دادم برسه... خدا...
و از ضعف ناشی از خون‌ریزی زخم‌های تنش چشمانش سیاهی رفت.
او اما دبه را به آرامی کناری پرت کرد که صدای تق مانند آن طنین‌انداز شد.
بی‌توجه به داد و فریادهای مردی که از خدا طلب کمک می‌کرد، با نفس عمیقی بوی پیچیده در فضا را به ریه کشید و گفت:
- می‌دونی من عاشق بوی بنزینم؟ مخصوصاً وقتی با بوی بدن یه آدم قاطی بشه.
مرد زبانش بند آمده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
384
پسندها
2,573
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
بوی گوشت و موی سوخته با گرد و خاک قاطی شده و بوی آهن‌مانند خون تمام فضا را پر کرده بود.
کنار او زانو زد و با دست راست یقه‌ی سوخته‌ی او که از پوست جزغاله‌اش خون می‌چکید را گرفت و از لای دندان‌هایی که روی هم فشار می‌داد، غرید:
- نذاشتم کامل گناهانت بریزه. به هرحال باید یه مقدار هم برای اون دنیات باقی بمونه.
سپس بی‌توجه به بوی خونی که در بینی‌اش می‌پیچید و ناله‌های از روی درد مرد، چانه‌ی او را محکم فشرد که انگشتش درون پوست او فرو رفت و استخوان فکش را زیر انگشتش احساس کرد. چاقوی مخصوص عجیبش را از جیبش بیرون آورد و شاهرگش را نشانه گرفت:
- می‌خوام راحتت کنم، تکون نخور!
کنار گردنش زیادی نسوخته بود و و این کار را برایش آسان‌تر می‌کرد. دسته‌ی چاقوی سیاه رنگ را فشرد و نوک تیزش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
384
پسندها
2,573
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
به سمت سطل فلزی نه چندان کوچک کنار در رفت و دستکش‌های خونی‌اش را درون آن پرت کرد. لباس‌های خونی‌اش را بیرون آورد و با لباس‌های تمیزی که از قبل با خود آورده بود، جایگزین کرد. سپس دستکش‌های تمیزش را به دست کرد و با یک حرکت کیسه‌ی حامل جسد را روی دوش تنومندش انداخت و از در فلزی که صدای لولاهایش خیلی وقت بود که روی اعصابش بود، بیرون زد.
موجی از سرما به سمتش هجوم آورد و به صورتش خورد. آسمان تیره‌ی شب به سکوت فضای بیابان دامان می‌زد. سکوت کر کننده‌‌ی اطرافش، خیالش را آسوده می‌کرد که تنها موجود زنده‌ی آن حوالی تنها خودش است و بس!
به سمت خودرو قدم برداشت و صندوق عقب را باز کرد. سپس سنگینی جسد را از روی دوشش برداشت و درون صندوق گذاشت. در را محکم بست و سوار خودرویش شد. موبایلش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
384
پسندها
2,573
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
موقعیت تک‌تیراندازها روی ساختمان‌های بلندی که مشرف به ساختمان چهار طبقه‌ای که گروگان‌گیری در آن انجام شده بود را چک کرد و پس از اطمینان از جای‌گیری آن‌ها،
دستی میان موهای نه‌چندان بلند مشکی رنگش کشید و در بی‌سیم گفت:
- از شاهین یک به موعود، نیروها مستقر شدن؟
خش‌خش بی‌سیم بلند شد:
- شاهین یک، همگی آمادند.
طبق عادت همیشگی، انگشت شستش را به گوشه‌ی راست لبش کشید و گفت:
- از شاهین یک به همه‌ی نیروها، شروع عملیات رو اعلام می‌کنم.
ساعت ۸:۲۹ صبح بود و پلیس خیابان دوطرفه‌ی بزرگ را به‌طور نامحسوس بسته بود. نور بی‌رمق صبح پاییزی نیز نمی‌توانست از سوز هوا کم کند.
به همراه پنج نفر از اعضای تیم عملیات دایره‌ی جنایی، وارد ساختمان چهار طبقه‌ی مسکونی شدند. نگاهی به راه‌پله‌ی نه چندان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
384
پسندها
2,573
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
نگهبان طبق نقشه‌ی از پیش تعیین شده ادامه داد:
- قربان باید حتماً چکش کنم، وگرنه مجبور میشیم به آتش‌نشانی زنگ بزنیم.
مرد با عصبانیت در مشکی رنگ را با شدت باز کرد تا مشتی حواله‌ی نگهبان سمج کند اما به محض باز کردن در، پیش از آن‌که مرد زرشکی پوش با قد متوسط بتواند درکی از اطرافش داشته باشد، ضربه‌ی محکم شافعی از پشت سرش به گردن او، او را از پا در آورد. اویی که به زمین می‌افتاد دیگر درکی از اسلحه‌هایی که به سویش رفته بودند نداشت.
با صدای داد او که ناشی از برخورد چانه‌اش به سرامیک‌های سفید کف راهرو بود، گروگان‌گیر دوم که زنی جوان بود، با ترس ناشی از این‌که فهمیده بود ایرادی وجود دارد، اسلحه‌اش را برداشت و روی سر دختربچه‌ی گریان گذاشت و دستش را دور گردن او پیچاند و به سمت در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا