• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم BDY مجموعه دلنوشته‌های مخبط | ILLUSION کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ILLUSION
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 23
  • بازدیدها 1,153
  • کاربران تگ شده هیچ

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
383
پسندها
2,568
امتیازها
14,063
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
" به‌نام او "
•نام اثر: مُخَبَّطْ
•نویسنده: فائزه متش
تگ: منتخب، رتبه دوم BDY
makhbat copy.jpg
•مقدمه:
شام آخر،
بوسه‌ای بود نصیب یخ‌زده مردی دیوان‌پریش
از آن‌سوی حصار
که مسیحایی‌اش سودایی بود که عکس می‌نمود.
جان می‌ستاند از لبان سرخ و کبود زنی،
که مبادا دست‌های بریده‌ی مترسگ‌های لایعقل م**س.ت از نوشیدن خون،
دست بجنباند به غارت آزادی دربند موهای زن؛
که از رد کبود خون دستانش
آسمان تیره‌ی اندرزگاه هم می‌لرزید:
- شام آخر شد،
مسیح را دار زدند!

*مخبط: دیوانه، مجنون، تباه.
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ILLUSION

SparK

مدیر بازنشسته ادبیات + ناظر آزمایشی ترجمه
ناظر آزمایشی ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
10/7/19
ارسالی‌ها
423
پسندها
10,215
امتیازها
27,613
مدال‌ها
22
سطح
19
 
  • #2
•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg





نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
383
پسندها
2,568
امتیازها
14,063
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
من گلوله‌ای بودم
ایستاده در زمان،
در انتهای آن دوزخ یخ‌زده
که از خشم خداوندگارمان پر بود.
بهار سخت دور است
و صدایی که ما را به شکوفه‌های سرخ فرا می‌خواند
وهمی آشفته بیش نبود
و ما پرستوهایی بال‌شکسته اسیر بوران.
تو از کدام تبار باران‌های بهار بودی؟
که دشنه‌ی دشمنان نه،
خنجری آشنا داغ سینه‌ات شکافت،
تو از تبار کدام رود،
از کدام وطن بودی مسیح؟!​
 
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
383
پسندها
2,568
امتیازها
14,063
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
ما گناهکاران بودیم،
با باور بی‌باوری دارمان زدند،
خاکسترمان بر آن درخت سوخته
و خون چکیده‌ی گلوهامان
بر خاک سرد
می‌خروشید آسمان.
وطنی در آن‌جا
در پای چوبه‌های دار
سخت می‌گریست
سرگشته‌ای مخذول
که هرچه می‌جست
وطنش را نمی‌دید.​
 
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
383
پسندها
2,568
امتیازها
14,063
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #5

به من بگو
ظالم‌تر از خنیاگران روز که فریاد آزادی‌شان به آسمان می‌رسید
و‌ شب،
شب به غارت
آزادی‌مان را سر می‌بریدند، سرمان را نیز،
هست؟
ما گناهکاران بودیم،
گناه‌ و خون‌مان، هردو نقش بسته بر دست‌های خنیاگران شب است،
آوازی از گلوهای بریده
که کوران نشنیدند
و بینایان ندیدند.​
 
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
383
پسندها
2,568
امتیازها
14,063
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
به غارت‌مان بردند طوفان‌های دور
و دستی که زیتون داد بریدند.
رد کبود خطوط آزادی‌مان
که در واپسین روز اعدام بر تنت می‌رقصید.
طناب آویزان کدام درخت گردنت را
که با بوسه‌های خونین گناهکارم تقدیس شده بود،
می‌فشارد مسیح؟
بر این حصار بلند
کلاغ‌ها حکم می‌رانند
و سزای کبوتران
سنگی است
کز خون پیشانی‌ات سرخ بود.
آه مسیح بی‌چاره،
آه مسیح بر دار!​
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
383
پسندها
2,568
امتیازها
14,063
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
در شهر ما،
موسی تیرباران شد و عیسی را دار زدند؛
محمد را کشتند؛
تا خدا را نشان دهند،
خدایی ساخته‌ از باد
که به هرسو که بخواهند می‌وزد.
اما خدا این‌جا بود مسیح،
در دستان کودکی غمگین
که کیسه‌های زباله خانه‌اش بود
و مردم
خدا را در ابرها،
در آسمان می‌جستند.​
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
383
پسندها
2,568
امتیازها
14,063
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
تنها تکه‌ای باقی مانده
از تو
که با خون جگرم سرخ بود.
طنابی که آویخته می‌شود،
قهر کدام خدای افسانه‌ایست؟
چه را به دار می‌آویزند مسیح؟
تو را؟
تکه‌ای از من، که باقی‌ نماند؟
تو را بوسیدم
تمام شدی،
روزی پیراهنت از خون برادر سرخ شد
و‌ تو مَردی با داغ که بر سر مزار می‌رقصید!
بوسیدمت،
تمام شدی،
نباید می‌بوسیدمت.​
 
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
383
پسندها
2,568
امتیازها
14,063
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
طناب گناه کسی
دور گلوی دیگری می‌پیچد،
دست و پا می‌زند مردی
در گناه زنی،
تنها گناهش دوست داشتن بود
و آزادی
و آزادی
سودایی سر سبز
که سری سرخ را به باد داد
و دلی سرخ از سودایی وهم‌آلود که حاصل نشد.
سزای پرواز
قفسی‌ بود
و کبوتری در من، در روز اعدامت سخت می‌رقصید،
دوزخ یخ زد،
خدا دور شد،
بهار دور شد،
مسیح... .​
 
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
383
پسندها
2,568
امتیازها
14,063
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
پرچم برافراشته است،
و تو برافراشته‌تری.
بر بلندای چوبه‌ای دار در سایه‌سار حصار
گلویم را بِب‍ُرید،
بر میخم کشید،
چشمانم را از حدقه بیرون آورید،
بر فراز جنازه‌ی کبودم قهقهه‌های مَست‌تان را بردارید و بر مزارم تخت بخوابید.
شبیه به همانم
زنی در شبی به درازنای یکصد و یک سال سوختن در قعر دوزخ
خون می‌بارید چشمانش و می‌سوخت
از سرمای تاول‌های کبود بر جسم بی‌جان مردی با مزاری بی‌نشان،
که فریاد می‌زد:
- بسوزانید مرا، بسوزانید!​
 
امضا : ILLUSION

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا