- ارسالیها
- 1,720
- پسندها
- 5,011
- امتیازها
- 25,673
- مدالها
- 14
- نویسنده موضوع
- #11
صبح شده و خورشید به وسط آسمان بود. سربازان یکییکی به او «صبح بخیر» گفتند تا این که چشمش به ملکه گیسو افتاد که از او زودتر بیدار شده بود و مثل بقیه، بلوز و شلوار تیره با یک جلیقهی آهنین. موهای فر درشت مشکیاش را روی سر خود جمع کرده و سنجاق زدهبود. ملکه گیسو مردی بود در جلد یک زن و از یک مرد شجاعتر بود.
بعد از چند روز، پادشاه کشور همسایه، پسر خود را برای صلح نزد ملکه گیسو فرستاد.
شاهزاده به چشمان ملکه خیره شده بود. ملکه گیسو، زنی با عفت بود و بسیار پاک دامن. چشمانش را از شاهزاده سلیمان دزدید و به زمین خیره شد.
ملکه گیسو یک پیراهن بلند سفید، پر از شکوفههای سفید پوشیده بود و موهایش را بالا جمع کرده بود. یک تور بسیار بلند که روی زمین سر میخورد، زیر موهایش بسته بود، به همراه یک تاج...
بعد از چند روز، پادشاه کشور همسایه، پسر خود را برای صلح نزد ملکه گیسو فرستاد.
شاهزاده به چشمان ملکه خیره شده بود. ملکه گیسو، زنی با عفت بود و بسیار پاک دامن. چشمانش را از شاهزاده سلیمان دزدید و به زمین خیره شد.
ملکه گیسو یک پیراهن بلند سفید، پر از شکوفههای سفید پوشیده بود و موهایش را بالا جمع کرده بود. یک تور بسیار بلند که روی زمین سر میخورد، زیر موهایش بسته بود، به همراه یک تاج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.