من نمیدونم این پوزخندش دیگه چه معنیای میداد؟ بعد لباس پوشید و رفت تا واسه ناهار و حیوونا یکم خرید کنه. من با اینکه تنها شده بودم؛ ولی دیگه جرأت رفتن به حیاط رو نداشتم. همونجور با شال خودم رو خفه کردم و جلو تلویزیون نشستم و یه برنامه طنز رو نگاه کردم. تازه ناهار خورده بودیم و حیوونا رو هم غذا...
forum.1roman.ir